توپ مسلسل، میدان تفنگ طرفین دور بود، خیلی اسب و آدم مردند اول کسانی که از اردوی ما فرار کردند سوار شاهسون ایلخانلو بود، آدمی به اردوی بختیاری فرستادیم کمک خواستیم، آنها هم گفتند سه ساعت به غروب مانده؛ بههرحال بنده دیدم بیشتر آدمها فراری شدند ما هم در میان حصار هستیم. سه عراده توپ کوهستانی داریم نمیتوانیم بیاندازیم. کسی هم جرأت نمیکند از حصار خارج شود. دشمن هم زور آورد و یورش آوردند یک تپه کوچک نزدیک ما را گرفتند، گلوله توپ هم مانند تگرگ میبارد. هر قسم بود خودم از دیوار بالا رفته یک عراده توپ کوهستانی را با حضرات تفنگچی تنکابنی و دو سه نفر توپچی به آن طرف به هوای من آمدند. توپ را سوار کرده درجه گرفتم به خواست خدا شش تیر توپ انداختم، هر شش تیر در آن تپه رسید و ترکید بعد شلیک تفنگ هم کردیم که حضرات که یورش آورده بودند فرار کردند، باری گلوله توپ آنها هم به ما مجال نداد، چند تیر هم به احمدآباد انداختم چون خواست خدائی بود آنها هم عقب نشستند. حضرات بختیاری با سردار وقتی که ما دشمن را عقب نشانده بودیم دو ساعت به غروب مانده رسیدند و در ده مویز نیم فرسخی بادامک منزل کردند آنها هم گفتند ما در راه دعوا کردیم.»[481]
میرزا سلیم خان ادیب الحکما نویسنده کتاب «شبنشینی رمضان»، که در این جنگ حضور داشته شجاعت و شهامت سپهدار را در جنگ بادامک مورد ستایش قرار داده مینویسد: وی در این جنگ همان شهامت و مقاومتی را که در جنگ با ترکمانها بروز داده بود از خود نشان داد بدینترتیب که در میان یأس و ناامیدی مجاهدین و در زیر باران گلولههای توپ و تفنگ قوای دولت و حملات شدید سواران قراچهداغی و بختیاری طرفدار استبداد، شخصا پای توپ ایستاد و اردوی قزاقها را پراکنده و متواری کرده قدرت خداداده ملی را جلوه داد
.
یپرم در یادداشتهای خود نبرد بادامک را در روز سوم جنگ چنین توصیف میکند:
«در سنگرهای بادامک سه روز متوالی با قزاقها و بختیاریهای استبدادی در جنگ و نزاع بودیم. در حین این زدوخورد یکی از رفقای ارمنی ما موسوم به سمبات که اهل آلچامولک بود کشته شد. در بامداد سومین روز جنگ بادامک قوای دولتی حمله شدید نهائی خود را شروع کرد؛ توپها و مسلسلهای آنها از سه طرف باران گلوله بر سر ما فرومیریخت، قزاقها تحت حمایت آتشبارهای خود به سوی سنگرهای ما پیشروی مینمودند. عدهای از مجاهدین از این حمله شدید و ناگهانی قوای دولتی ترسیده پشت به دشمن کردند. من برای مقابله با حمله سخت قوای دولتی دیوارهای دهکده را ترک گفته و توپی را همراه برداشته به طرف جناح راست آنها، که خیلی پیشروی نموده بود، حرکت کردم. عدهای را در سنگرهای آنحدود جا داده و توپ را به کار انداختم؛ اتفاقا شلیک توپ بر اثر لیاقت و کاردانی فئودورنامی خیلی کاری واقع شد. چون از جناح راست دشمن به جبهه مرکزی برگشتم دیدم از مجاهدین عده قلیلی در سنگرهای خود باقی ماندهاند. از مشاهده این وضع بینهایت عصبانی شدم و در چهار طرف دهکده قراول گذاشتم و دستور دادم هرکس در صدد فرار برآمد بیدرنگ تیربارانش کنند. چون به سمت دیگر دهکده رفتم دیدم که سپهدار به اتفاق هفتاد نفر خیال عقبنشینی دارد. به وی نزدیک شده پرسیدم کجا میروید؟ ضمنا از اقدامات خود او را مطلع ساخته یادآور شدم که در همان محل آرام نشسته منتظر اقدامات من باشد. او به حرف من گوش فراداد و در زیر درختی به انتظارم نشست. سپس توپ دیگری را با خود برداشته به طرف جناح چپ دشمن حرکت کردم. محمود خان که از فارغ التحصیلان مدرسه نظام قسطنطنیه است به سوی جناح چپ دشمن شلیک کرد. دستور دادم درست گلولههای توپ را به نقطهای که مسلسل و توپهای دشمن هست نشانهگیری کند و در نتیجه این تیراندازی توپخانه دشمن به زودی خاموش گردید. به جبهه مرکزی برگشته و رفقا را همراه خود برداشته از سنگرها بیرون آمده بدون ترس و بیم با وجود تیراندازی شدید دشمن به صفوف آنها حمله نمودم دشمن که دیگر یارای مقاومت نداشت سراسیمه به عقبنشینی پرداخت. قوای منهزم دولتی پس از عقبنشینی در دهکده احمدآباد متمرکز گردید. دستور دادم از سه طرف به سوی آنان شلیک کنند.
خودم در پشت توپ سوم قرار گرفتم. اتفاقا یکی از گلولههای توپ ما درست وارد لوله توپ دشمن شده آن را از کار میاندازد. این اتفاق افراد دشمن را به کلی مضطرب میکند و با حال وحشت در صدد فرار از این مهلکه برمیآیند. ما فرار دستههای دشمن را به خوبی مشاهده میکردیم. در سمت جناح چپ آنها دهکده سیدآباد قرار داشت؛ ما دهکده مزبور را بلافاصله متصرف شدیم تا راه حرکت ما به سوی تهران باز باشد.»[482]
یپرم در مورد شکست و هزیمت قوای دولت راه اغراق پیموده است زیرا همه مورخان و محققان و شاهدان عینی واقعه متفق القول هستند که نبرد بادامک به فتح یا شکست یکی از دو طرف منجر نشد زیرا نیروهای مجاهد نیمههای شب مخفیانه بادامک را به قصد تهران ترک کردند. جریان واقعه از این قرار بود که پس از پایان سومین روز نبرد وقتی شب فرارسید سپهدار و سردار اسعد و چند تن از فرماندهان گرد هم جمع شده به مشورت پرداختند و پس از گفتگوی بسیار تصمیم گرفتند همان شب به طوریکه توجه نیروی دولتی جلب نشود بادامک را ترک کرده به تهران بروند زیرا آنها خبر یافته بودند که محمد علی شاه در کار تهیه یک قشون مجهز برای تقویت نیروهای در حال جنگ با مجاهدان است. هرگاه چنین فرصتی به او داده میشد که قشون تازهنفسی تهیه نموده اعزام دارد شکست مجاهدان قطعی میبود. از سوی دیگر قوای روس مرکب از سربازان سوار و پیاده از بندر انزلی حرکت کرده عازم تهران شده بود. اگر باز هم جنگ ادامه پیدا میکرد قوای روس نیز وارد شده به کمک قزاقان میشتافت. از همه مهمتر آنکه وضع اردوی مجاهدان پس از سه روز جنگ چندان رضایتبخش نبود؛ هرروز تعداد نفرات کاهش پیدا میکرد زیرا عدهای کشته و جمعی نیز مجروح میشدند و تعدادی نیز که روحیهای ضعیف داشتند و توانائی ادامه جنگ را در خود نمیدیدند از میدان جنگ فرار میکردند. سپهدار در همین مورد مینویسد: «چون بنده وضع اردوی خود را بد دیدم؛ جمعی فراری و جمعی مستعد فرار، گفتم اگر تهران شکست بخوریم بهتر
ص: 169
است تا در اینجا دستبسته گیر بیافتیم. گفتم زن طلاق است کسی که امشب به سمت تهران حرکت نکند. حضرات هم گفتند ما حاضریم سه ساعت دیگر حرکت کنیم. بنده آمدم منزل که سه ساعت دیگر حرکت کنیم ... حضرات رسیدند؛ اول خودم جلو رفتم الی ده سعیدآباد؛ آنجا ماه جزئی که شب چهارشنبه 24 بود پیدا شد. موسیو یفرم و سالار حشمت یوسف خان را با فیض الله بلد جلو روانه کردم پیشقراول. خودمان هم متعاقب آنها. بنه را هم دست کشیدیم که بروند به قراتپه. باری زیر یافتآباد، صبح روشن شد ... ما به کاروانسرا خرابه رسیدیم و از یافتآباد گذشتیم و اردوها خبردار نشدند. دو نفر قزاق را که میرفتند به شاهآباد گرفته کشتند. دیگر یک سره آمدیم به درشت.»[483] روایت سالار فاتح نیز صحّت مطالب سپهدار را تأیید مینماید.
وی در همین زمینه مینویسد:
«آذوقه میان مجاهدین نایاب بود ولی چون موقع خرمن بود برای علیق مال در تنگی نبودند. در میان همه مجاهدین یک من نان پیدا نمیشد؛ من ناهار را پیش سپهدار خوردم و آن عبارت بود از یک کف دست نان خشک و چند دانه خیار پوسیده و قدری پنیر. اما از آنطرف گاریها پیوسته برای قشون دولتی آذوقه حمل میکرد و ما با حسرت ناظر آن بودیم. فشنگها هم در شرف ته کشیدن بود؛ رؤسا مواظب بودند که تیر بیجا نیاندازند. در اردوی ما افراد شاهسون ایلخانلو و ایلات قزوین از جنگ ناامید شده به طرف قزوین فرار میکردند. باغ بادامک از کشتار اسبهای سوارهنظام متعفن شده شامه را صدمه میزد. اردوی دولتی نیز گویا از وضع و حال ما آگاه شده فقط به محاصره ما قانع بودند یعنی چون جلوی ما را داشتند چندان لازم نمیدیدند که به زور متوسل شوند ... سومین روز اقامت ما در بادامک در منزل سردار اسعد مجلسی از هیئت مجاهدین و آقایان بختیاری تشکیل شد. هرکس برای حرکت یا ماندن رائی داد ... خستگی جنگ دائمی و نبودن آذوقه و مهمات و کشته شدن اسبها و تشجیع تهرانیها به توسط قاصدی مخصوص به حرکت به طرف تهران و باز شدن راه ما از طرف سعیدآباد به سمت تهران ما را وادار کرد که هم آن شب به تهران حرکت نمائیم. رأی قطعی سرکردگان نیز بر این شد که چهار از شب گذشته از راه سعیدآباد خود را به تهران برسانیم. با همین قرارداد متفرق شدیم و به آمادگی پرداختیم که در ساعت معین حرکت کنیم ... پنج از شب گذشته، از بادامک حرکت کردیم؛ عدهای بختیاری و خوانینشان در بادامک به ما ملحق شدند؛ با تأنی و بیصدا به سعیدآباد آمده ساخلوی آنجا را که متجاوز از یکصد نفر بودند برداشته تا راه شوسه طوری عبور کردیم که از هیچ سمت صدائی بیرون نیامد. گفتی دشمن فقط به حفظ خود میکوشید که یک سره از حرکت ما بیخبر بود؟ ساعتی نکشید که از محل خوف و خطر دور شدیم ...»[484]
گروه پیشقراول در درشت متوقف شد و پس از مدت کوتاهی سایر گروهها نیز به درشت رسیدند. در اینجا دستور پیشروی و حمله به تهران صادر شد.
چون از دروازههای مغرب شهر نظیر دروازه قزوین و باغشاه به شدت مراقبت میشد نیروهای ملی قبل از رسیدن به باروی شهر آن را دور زده به سوی دروازههای شمال شهر تاختند.
محمد علی شاه پس از آنکه از متوقف ساختن مجاهدین گیلانی و بختیاری و منصرف کردن آنها از حمله به تهران مأیوس شد و با عدهای از اطرافیان به سلطنتآباد رفت توجه خود را به استحکام و تجهیز پایتخت معطوف داشت.
طبق دستور او تمام دروازههای تهران با توپها و خمپارههای متعدد تجهیز شد و عده قابل توجهی سرباز محافظت هریک از دروازهها را به عهده گرفتند. تمام وسائل جنگی که در اختیار دولت بود به عمارت محکم و مرتفع قزاقخانه، مرکز ارکان حرب و مقرّ سرهنگ لیاخوف فرمانده کل قشون، منتقل گردید. تعداد زیادی توپهای دورزن در روی استحکامات و ارتفاعات جای داده شد. بیست و پنج قراولخانه در نقاط مختلف شهر مجهز و آماده دفاع گردید. مجموعا حدود نه هزار سرباز دفاع از شهر تهران را به عهده گرفتند.
بامداد روز بیست و چهارم جمادی الآخر 1327 قمری مطابق بیست و دوم تیرماه 1288 شمسی نیروهای انقلابی مرکب از مجاهدین گیلانی و بختیاری به دروازههای تهران رسیدند. این نیروها ابتدا از دروازه بهجتآباد وارد پایتخت شدند. دروازه بهجتآباد نیز بسته بود و گروهی قزاق از آن محافظت میکردند.
در مورد ورود مجاهدین به پایتخت چندین روایت وجود دارد:
به یک روایت مجاهدین با استفاده از بمبهای دستی و نارنجک موفق به عبور از دروازه شدند. به روایت دیگر با اغفال سربازان از آن گذشتند، بدین ترتیب که عدهای از افراد بختیاری تحت فرمان سردار اسعد در جلوی صفوف مجاهدین قرار گرفته فریاد زنده باد محمد علی شاه سردادند و سربازان نیز فریب خورده دروازه را به روی آنان گشودند. روایت دیگری وجود دارد که مربوط به دیوسالار است و با هیچیک از ایندو روایت شباهتی ندارد. وی مینویسد:
«سردار اسعد و سپهدار امر کردند که مجاهدین با بیرق سفید حرکت کنند.
جمعی پیراهن خود را از تن بیرون کرده روی پرچم انداختند و برخی هم روی تفنگ و از دروازه بهجتآباد وارد شهر شدیم ... قراولان دروازه فرار کردند ما یک سره خود را به بهارستان رسانیده سپهدار و سردار اسعد را داخل بهارستان کرده هزار بار به خدای منتقم شکر و ثنا گفتیم.»
مجاهدین بههرترتیب وارد شهر شده ابتدا به سوی مجلس شورای ملی رهسپار گردیدند. در بین راه با چند قراولخانه برخورد کردند که تمام آنها را به تصرف درآوردند. قزاقان محافظ مجلس شورای ملی در برابر مجاهدان کوچکترین مقاومتی نشان ندادند. گروهی از آنها به سرعت فرار کردند و تنی چند نیز تسلیم شدند. محوطه مجلس به تصرف مجاهدین درآمد. سپس مجاهدین متوجه مسجد سپهسالار شدند. برخی از مورّخان نوشتهاند طلاب مدرسه سپهسالار، که از مجاهدین به شدت میترسیدند درهای مسجد را بستند و به داخل آن پناه بردند؛ مجاهدین ناچار با استفاده از بمب دستی در بزرگ مسجد را شکسته وارد محوطه گردیدند. به فاصله چند دقیقه طلاب از محیط مدرسه و مسجد رانده شدند و مسجد به صورت ارکان حرب و مرکز ستاد
ص: 170
روز سهشنبه 24 جمادی الآخر 1327 قمری مطابق با 22 تیرماه 1288 شمسی اردوی ملی مرکب از مجاهدان گیلانی و بختیاری وارد تهران شدند.
مجاهدین در آمد. دیوسالار در مورد تصرف مسجد سپهسالار مینویسد: «من شخصا آهنگر آورده به وسیله او در مسجد سپهسالار را که قفل کرده بودند باز کردم و بالای گلدسته و گنبد کشیکچی گذاشتم.»[485]
روایت یپرم با روایت دیوسالار کاملا متفاوت است. وی مینویسد:
«من که به اتفاق سالار حشمت وارد شهر شده بودم او را در اطراف دروازه جا گذاشته و به سوی عمارت مجلس شورای ملی شتافتم و بهارستان را متصرف شدم. چون در صدد تصرف مسجد سپهسالار، که با عظمت خود سنگر مناسبی محسوب میشد، برآمدم به مقاومت شدیدی برخوردم. جنگ خونینی درگرفت. پس از دو ساعت زدوخورد مسجد مزبور را هم به تصرف درآوردیم.
قوای دولتی پس از دادن تلفات سنگین پا به فرار گذاشت و در نتیجه جنگ تمام شد ...»[486]
پس از استقرار در مسجد و مجلس هرگروهی از نیروهای انقلاب مأمور تصرف یکی از مراکز مهم شدند.
در نخستین دقایق بامدادی، هنگامیکه ساکنین تهران از خواب بیدار شدند اوضاع شهر را دگرگون دیدند. آزادیخواهان و مشروطهطلبان به محض اطلاع از ورود مجاهدین سلاحهای خود را برداشته به سوی مجلس روان گردیدند. در این دقایق حساس قشون دولتی مستقر در حوالی بادامک متوجه عزیمت نیروهای انقلاب به تهران گردید. سروان زاپولسکی، که مدت سه روز در جبهه بادامک با مجاهدین جنگیده بود، چون مشاهده کرد که اثری از آنها در بادامک و احمدآباد مشاهده نمیشود به سرهنگ لیاخوف فرمانده کل قشون تلفن کرده گفت مجاهدین به سوی قزوین فرار کردهاند و من اکنون به کرج رفته شب را در آنجا به سر خواهم آورد! لیاخوف با تمسخر و عصبانیت جواب داد: تو را چه شده که مثل دیوانگان آواز میخوانی؟! انقلابیون وارد پایتخت شدهاند.
سروان زاپولسکی، که متوجه غفلت و بیخبری خود شده بود از فرط خشم گوشی تلفن را به زمین کوبیده آن را در هم شکست و با سرعت نیروی خود را جمع کرده به سوی تهران رهسپار گردید.
چون بیشتر نیروهای دولتی در قزاقخانه و میدان مشق متمرکز شده بود و این قسمت کاملا مجهز و مستحکم بود تصرف آن بسیار مشکل بنظر میرسید لذا سرداران ملی نبرد در این نقطه را به یپرم محوّل کردند. سایر فرماندهان نیز هریک با افراد خود به راهنمائی آزادیخواهان تهران به طرف محل مأموریت خویش روان شدند و جنگ تنبهتن را آغاز کردند. بدینترتیب در برآمدن آفتاب جنگ سختی در تمام نقاط تهران شروع شد. قوای دولت نیز مجلس و مسجد سپهسالار را مورد حمله قرار داده لوله توپها را متوجه آن سمت کرد.
ص: 171
قبل از ظهر، در بحبوحه جنگ نمایندگان سفارت روس و انگلیس سپهدار و سردار اسعد را ملاقات کرده از آنها خواستند که به جنگ و خونریزی پایان داده شود اما سرداران ملی پاسخ دادند ما برای اعاده مشروطیت آمدهایم و خیال جنگ و خونریزی نداشتیم اما در خارج از تهران، قبل از ورود به پایتخت مورد حمله قرار گرفتیم. اکنون که جنگ آغاز شده راهی جز ادامه آن نیست و میباید تا پیروزی یک طرف و شکست طرف مقابل ادامه یابد.
همانطورکه سرداران ملی خواسته بودند جنگ و خونریزی مدت سه روز متوالی در تهران ادامه یافت. غیر از نیروهای منظم دولت و مجاهدین در هر کویوبرزن و بازار و خیابان صدها گروه مستبد و مشروطهخواه به جنگ و زد و خورد با یکدیگر مشغول بودند. بین این گروهها کوچکترین رابطهای وجود نداشت و کمترین نظم و ترتیبی در کار آنها دیده نمیشد.
در جنگ سهروزه تهران قوای دولت از نظر تعداد نفرات و تجهیزات نظامی بر نیروهای انقلاب برتری کامل داشت زیرا از مدتها قبل خود را برای رویارویی با مجاهدین آماده کرده بود. محمد علی شاه از موقعی که متوجه خطر شد غالبا تا نیمههای شب بیدار بود و با سران قشون مشورت میکرد. او برای تقویت قشون و تهیه اسلحه از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد. طبق دستور او قشون ساخلوی مرکز، که مرکب از بیست هزار سرباز بود ابتدا به دو قسمت مساوی تقسیم شد: قسمت اول در پایتخت ماند و قسمت دوم به خارج از تهران برای مقابله با مجاهدین گیلانی و بختیاری اعزام گردید.
تعداد مجاهدین خیلی کمتر از قزاقان بود. در برابر داوطلبانی که به مجاهدین پیوستند تعداد زیادی از افراد نیز با استفاده از بودجههای کلانی که محمد علی شاه در اختیار طرفداران خود قرار داده بود اجیر شده به کمک قزاقان میشتافتند؛ اما نیروهای انقلاب نیز از امتیازات دیگری برخوردار بودند که بالاخره نیز آنان را به پیروزی رسانید. روحیه خوب و عالی مجاهدین در برابر روحیه متزلزل و ضعیف مستبدین و نیز استفاده از تاکتیک جنگهای چریکی دو عامل پیروزی مجاهدین بود. نویسنده تاریخ انقلاب مشروطیت ایران از مورخانی است که به این دو عامل توجه کرده و علل بنیادی پیروزی مجاهدان را روشن ساخته است. وی مینویسد:
«جنگهای تبریز و موفقیتهای شگفت که نصیب مشروطهخواهان شده بود، انقلاب گیلان و داستانهائی که از شجاعت و تهور مجاهدین در میان مردم انتشار یافته بود، طرفداری ملل آزاد از مشروطهخواهان ایران و احکام حجج اسلام نجف در ارتداد مستبدین و دستگاه حاکمه طوری روحیه مستبدین و فرماندهان قشون دولتی و شاه را متزلزل کرده و آنها را با یأس و ناامیدی دست به گریبان ساخته بود که دربار و اکثر از مستبدین معروف و شاهزادگان و روحانیون طرفدار استبداد پیش از آنکه قشون ملی به طرف تهران حمله ببرد از ترس و یا احتیاط نقشه فرار و پناهنده شدن به سفارتخانههای خارجی را تهیه کرده و چنان مرعوب شده بودند که به قول معروف دستوپای خود را جمع کرده بودند ...
از نظر تاکتیک در جنگ سهروزه تفوق با قشون ملی بود زیرا به طوریکه در جنگهای تبریز نوشتم قشون منظم دولتی در جنگهای صحرائی بر قشون ملی برتری داشتند ولی در جنگهای شهری چون مجاهدین رویه پارتیزانی پیش گرفته بودند و پشتبامها و نقاط مرتفع را تصرف میکردند و در پشت پناهگاهها جای میگرفتند قشون نظامی دولتی را که از راه خیابانها و میدانگاهها با صف منظم حمله میبردند مورد شلیک قرار میدادند و تلفات زیاد به آنها وارد میآوردند و از بیراهه پشت سر قشون دولتی را گرفته و آنها را غافلگیر میکردند و با پرتاب کردن یک بمب دستی دستههای قشون مهاجم را متفرق و تلفات زیاد به آنها وارد میآوردند.
گرچه قشون دولتی از یک توپخانه نیرومند برخوردار بود و گلولههای توپ خرابی بسیار به ابنیه و عمارات وارد میآورد ولی تلفات جانی کمتر بود و مجاهدین میتوانستند در پناه دیوارها و خانهها خود را حفظ کنند ولی مجاهدین به جای توپ بمب دستی به کار میبردند و خود را در گوشهوکنار و زوایا مخفی کرده و از راههای تنگ و سوراخها به نقاطی که قشون دولتی در آنجا متمرکز و یا دست به حمله زده بودند میرسانیدند و با پرتاب کردن یک یا چند بمب جمع آنها را متفرق میکردند.»[487]
در دومین روز جنگ قوای دولت به پیروزیهائی نائل گردید و تا حدودی شکستهای روز اول را جبران کرد. توپهای دولتی در هرنقطه از شهر اجتماع مجاهدان را متفرق میساخت. مجاهدان به علت خستگی و فرسودگی زیاد ناشی از جنگ بادامک و راهپیمائیهای طولانی و مخصوصا نبرد تهران از پای درآمده بودند و توان جنگیدن نداشتند. بدینجهت آثار شکست در برخی از نقاط آشکارا به چشم میخورد. سرداران ملی که لحظهبهلحظه در جریان اخبار و وقایع جنگ قرار میگرفتند دچار یأس و ناامیدی شده بودند ولی ناگهان ورود پانصد مجاهد تازهنفس به میدان کارزار کفه ترازوی جنگ را به نفع آزادیخواهان سنگین کرد.
معز السلطان، میرزا علی محمد تربیت و به روایتی میرزا کوچک خان که همراه پانصد مجاهد عقبداری اردوی ملی را به عهده داشتند وارد پایتخت شدند. آنها چند فرسنگ عقبتر از اردو حرکت میکردند و از حرکت اردوهای مجاهدین گیلانی و بختیاری از بادامک بیاطلاع بودند. نیروی عقبدار، که به منظور مراقبت از جاده و ممانعت از حمله احتمالی روسها و نیز ایلهای طرفدار محمد علی شاه همیشه چند فرسنگ از اردو دور بود حتی در جنگ بادامک نیز شرکت نداشت. فرماندهان این نیرو به محض آنکه از ورود اردوی ملی به تهران اطلاع حاصل کردند با شتاب خود را به تهران رساندند.
آنها از دروازه قزوین وارد شهر شده به طرف مجلس رفتند. سپهدار به آنها مأموریت داد که به کمک یپرم بشتابند. یپرم در نبردی سخت با نیروهای تحت فرمان لیاخوف درگیر بود. او فرماندهی یک ستون مرکب از کلیه مجاهدین ارمنی، یکصد مجاهد قفقازی، سیصد سوار بختیاری و حدود یکصد مجاهد قزوینی را به عهده داشت.
یپرم قسمتهای وسیعی از خیابانهای اسلامبول و علاء الدوله (فردوسی) و شاهآباد سابق را به تصرف درآورد و افراد خود را در پشت بامها و نقاط مرتفع جای داد. بمبهائی که مجاهدین گیلان در اختیار داشتند به فتح پایتخت کمک
ص: 172
بسیار کرد. آنها با پرتاب بمبهای دستی به صفوف قشون دولتی، که از راه خیابانها و میدانگاهها حمله میکردند، تلفات زیادی وارد میساختند اما گلولههای توپ نمیتوانست به مجاهدین صدمه زیادی برساند زیرا آنها دیوارها را پناهگاه ساخته خود را محافظت میکردند و از مخفیگاههای خود بمبهای دستی را به سوی گروههای قزاق پرتاب کرده تعداد زیادی را به هلاکت میرساندند.
در دومین روز جنگ دروازه دوشانتپه و دولاب به تصرف مجاهدان درآمد؛ اصطبل سلطنتی نیز توسط نیروهای ملی اشغال شد. در آن زمان اصطبل سلطنتی دارای اهمیت زیاد بود و یکی از مراکز مهم محسوب میشد؛ زیرا چندین هزار متر مربع وسعت داشت و صدها نفر کارمند و کارگر در آن به کار اشتغال داشتند. صدها اسب و قاطر و شتر و تعداد بیشماری کالسکه و گاری در این محل نگهداری میشد. مخزن اصطبل از اشیاء بسیار نفیس و گرانبهائی نظیر زین و برگهای زرین و گلابتوندوزی شده و یراقهای نقره و طلا و رکابهای جواهرنشان و اشیاء و وسائل مسافرتهای شاه و درباریان انباشته شده بود. قبل از حمله مجاهدین به تهران رئیس اصطبل تمام کارگران و خدمتگزاران و حتی رانندگان کالسکهها و گاریها را مسلح کرد و عدهای از سربازان گارد سلطنتی و قزاقهای ممقانی را نیز به نگهبانی گماشت. آماری که در برخی از منابع و مآخذ آمده حاکی است که در حدود دو هزار مرد مسلح در اصطبل سلطنتی مستقر شده بودند. این اصطبل در ضلع شمال غربی میدان مشق و قزاقخانه قرار داشت بدینجهت یپرم و گروههای تحت فرمان وی تصمیم گرفتند محل مزبور را به تصرف درآورده از آنجا به قزاقخانه مسلط شوند. به دنبال این تصمیم یک گروه از مجاهدین مجهز به بمبهای دستی از خانهها و بناهای اطراف خود را به جناح شرقی اصطبل رسانده آنجا را گلوله باران کردند. یپرم نیز در رأس دویست مجاهد گیلانی و بختیاری از خیابان علاء الدوله (فردوسی) به اصطبل حمله کرد. بمبهائی که توسط مجاهدین قفقازی به محوطه اصطبل و بناهای متعدد آن پرتاب میشد و حمله برقآسای دویست مجاهد از جان گذشته و خشمگین توان مقاومت را از خدمه اصطبل سلب کرده آنها را متفرق ساخت. پس از دو ساعت نبرد بیامان، طویله سلطنتی که از نظر سوق الجیشی دارای اهمیت فراوان بود به تصرف مجاهدین درآمد.
در جبهههای دیگر جنگ به شدت ادامه داشت. در اکثر محلهها و خیابانها آتش جنگ بین گروههای مختلف شعلهور بود. صدای غرش دهها توپ و هزاران تفنگ همراه با فریادهای زندهباد و مردهباد در فضای شهر طنینانداز بود. تهران در زیر پردهای از آتش و دود محو شده بود. بوی باروت در سراسر شهر استشمام میشد. سرنوشت جنگ قابل پیشبینی نبود. کانونهای اصلی جنگ یکی میدان توپخانه، ارکان حرب دولتی و دیگر میدان بهارستان و مجلس شورای ملی بود. در اطراف این دو کانون تا چند کیلومتر جنگ جریان داشت.
مجاهدین گیلانی و بختیاری چنان رشادت و استقامتی از خود نشان دادند که موجبات شگفتی همگان را فراهم ساخت. وجود فرماندهان شایسته و لایق و رشیدی نظیر یپرم، معز السلطان، میرزا علی خان دیوسالار، میرزا علی محمد خان تربیت و دلاورانی مانند آنها مشوق مجاهدان در فداکاری و جانبازی بود. این فرماندهان هنگام نبرد، خود در رأس تمام افراد قرار گرفته میجنگیدند. کسروی در تاریخ مشروطه ایران جنگ تهران را خیلی به اختصار شرح داده و دکتر ملکزاده مؤلف تاریخ انقلاب مشروطیت ایران با شرح و تفصیل زیاد چگونگی این جنگ را توصیف کرده است. کسروی مینویسد:
«... روز چهارشنبه از سه ساعت به ظهر جنگ سختی درگرفت. دولتیان از سه جا توپ گزارده به بهارستان و مسجد سپهسالار توپ میانداختند. از قزاقخانه و عباسآباد- بیرون شهر- و دروازه دوشانتپه. تا غروب گلولهباران بود و گلولههای بسیاری از خانهها درآمده گزند میرسانید. در این میان یفرم خان با قزاقخانه جنگ سختی میکرد و کار را بر لیاخوف دشوار گردانیده بود. شب نیز جنگ با قزاقخانه پیش میرفت و مجاهدان خود را به خانههای نزدیک رسانیده بمب میانداختند. فردا پنجشنبه همچنان جنگ برپا و دولتیان از سه جا گلولهباران مینمودند. نیز جنگ با قزاقخانه پیشرفت داشت. در این سه روز گروه انبوهی سوار و سرباز و مردم شهری کشته شده تنهاشان در کوچهها ریخته بود. از مجاهدان نیز کسانی جان باخته بودند ولی تنهای اینها را در مسجد سپهسالار نگه میداشتند. تا غروب جنگ به سختی پیش میرفت. شب آدینه معز السلطان و همراهانش با قورخانه و توپ به تهران رسیده به مجاهدان پیوستند. همان شب گفتگو از زنهار خواهی لیاخوف و قزاقها پیش آمد. با اینهمه جنگ میانه آنان با یفرم خان به سختی پیش میرفت.»[488]
سفیر انگلیس گزارشی از وقایع و حوادثی که منجر به سقوط تهران شد برای وزیر امور خارجه دولت متبوع خود فرستاده است. وی طی این گزارش مفصل مینویسد:
«... چندی بعد مسیو چرچیل و مسیو اورنو را که مسیو سابلین (کاردار سفارت روس) به شهر فرستاده بود راپورت دادند که سپهدار و سردار اسعد اطمینان کاملی از بابت امنیت متعلقات اتباع خارجه که در تصرف ملتیان است به آنها دادهاند. در تمام مدت جنگ البته خطر خوردن تیر هست ولی آنقدری که من اطلاع دارم فقط یک نفر خارجه آنهم اطریشی تیر خورده و زخم او هم خیلی جزئی بوده است. ملتیان ابدا غارت نمیکردند ولی سوارهای غیرمنظم شاه یک خانه انگلیسی را به کلی غارت کردند و فقط همین سوارها بودند که مرتکب چپاول میشدند. به اینترتیب اطمینانی که از طرف رؤسای ملتیان به نمایندگان سفارتین داده شده بود به موقع ثبوت رسید. بعد از اینکه جنگ در شهر شروع شد راپورت به من رسید که شاه خیال توپ بستن تهران را دارد.
مسیو سابلین و من متفق شدیم که متحدا در این خصوص به شاه پروتست نماییم. من سوادی از مضمون آن پروتست نوشتم و بعد به اتفاق پاکنویس نمودیم. در این ضمن اطمینان خصوصی از طرف شاه به همکار روس من داده شد که شهر را به توپ نخواهد بست. لیکن در صبح زود فردای آنروز ما صدای توپ را از طرف قصر قجر شنیدیم و معلوم شد که شاه نقض قول کرده است. چند ساعت بعد اعلیحضرت شاه پیغام به ما فرستاد که خیال داشته است قبل از توپ بستن به شهر 24 ساعت به اتباع خارجه وقت بدهد برای اینکه از
ص: 173
شهر خارج بشوند ولی چون رولوسیونرها به عمارت او حمله آوردند لهذا مجبور شد که فورا شروع به بمباران نماید. من و همکار روس من فورا به سلطنتآباد رفته و استدعا از شاه نمودیم که دست نگاه داشته و اعلان متارکه بدهد تا اینکه شروع به مذاکرات شود. در جواب، شاه شروع به شکایت نمود از اینکه ما مکرر دست او را بسته و نگذاشتیم که به رولوسیونرها حمله بیاورد. حالا آنها به تهران وارد شدند و حمله به عمارت او میآورند و گفت آیا شما در این موقع هم میگوئید که من آنچه از دستم برمیآید نکنم؟ و بالاخره شاه اظهار نمود که او فقط در صورتی اعلان متارکه خواهد داد که رولوسیونرها ترک اسلحه نمایند ... مستر چرچیل و مسیو بارنوسکی که از صبح زود آنروز بنا به خواهش شاه به طرف شهر رفته بودند تا شاید بتوانند ملتیان را وادار به مذاکره نمایند مجبور شدند به واسطه جنگ سختی که در این موقع در کار بود مراجعت کنند. نتیجه ملاقات سعد الدوله با شاه این شد که تشکیل یک هیئتی برای مذاکره با ملتیان داده شود ولی اشکال اول این بود که بعضی از اعضاء قبول این مأموریت را نمینمودند. بعد از اینکه بالاخره این هیئت تشکیل یافت بدوا نتوانستند که داخل شهر بشوند. دو روز بعد وقتی آنها توانستند داخل شهر بشوند که شاه به سفارت روس متحصن گردیده و کلنل لیاخف تسلیم شده بود ...»[489]
بر طبق آماری که در کتاب آبی چاپ شده تعداد کشتهشدگان دو طرف در جنگ تهران سیصد نفر است. کسروی همین رقم را از کتاب آبی نقل کرده ولی با توجه به اوضاع و احوال آنزمان نمیتوان درستی این رقم را، حتی به تقریب، تأیید نمود.
در ساعتهای بعد از ظهر دومین روز جنگ مجاهدین پیشرفتهای قابل توجهی نمودند و موفقیتهائی به دست آوردند که یکی از آنها تصرف اصطبل سلطنتی بود. قبل از آنکه آفتاب دومین روز جنگ غروب کند لیاخوف با توجه به پیروزیهای مجاهدین و مشکلات حاصله از محاصره قزاقان توسط آنها به فکر ترک مخاصمه افتاد و به وسیله سفارت روس پیشنهاد متارکه داد. سفارت روس نیز به حمایت از لیاخوف برخاست و نمایندهای نزد سرداران ملی فرستاد. نماینده سفارت حامل نامهای بود که لیاخوف ارسال داشته و طی آن تقاضا کرده بود که مذاکرات صلح آغاز گردد و تا پایان مذاکرات تیراندازی به سوی فوج قزاق متوقف شود. وی همچنین شرایط خود را برای برقراری صلح پیشنهاد کرده بود. شرایط پیشنهادی لیاخوف و سفارت روس بدینقرار بود: لیاخوف و افراد تحت فرماندهی او تسلیم نیروهای ملی شوند و بلافاصله مورد عفو قرار گیرند. افسران با همان مشاغل و حقوق و مزایای قبلی به کار خود ادامه دهند. لیاخوف در مقام خود ابقا گردد و از خلع سلاح نیروهای تحت فرمان او صرفنظر شود.
سرداران ملّی برخی از شرایط لیاخوف را پذیرفتند و برخی از آنها را یا تغییر دادند و یا رد کردند. پیشنهادهای متقابل سرداران ملی بدینشرح بود:
قزاقها و افسران پس از تسلیم به نیروهای ملی مورد عفو عمومی قرار خواهند گرفت. حقوق و مزایای افسران و درجهداران به همان میزان قبل پرداخت خواهد شد. قزاقها باید سلاح خود را تحویل دهند. لیاخوف موقتا در مقام خود ابقا میشود ولی باید تحت نظر وزیر جنگ (که توسط نیروهای ملی انتخاب خواهد شد) انجام وظیفه کرده فرامین او را اجرا نماید. او باید به مجلس آمده تسلیم نیروهای دولتی را رسما اعلام کند.
شرایط پیشنهادی سرداران ملی مورد موافقت سفارت روس و سرهنگ لیاخوف قرار گرفت. سابلین کاردار سفارت شرایط مزبور را به امضای سرداران ملی رسانید و قرار بر این شد که لیاخوف به بانک شاهی برود و نماینده نیروهای ملی او را همراه خود به عمارت بهارستان نزد سرداران ملی راهنمایی کند.
در سومین روز ورود مجاهدین به تهران، لیاخوف عامل بمباران مجلس در حالیکه برادر سردار اسعد و نمایندگان سفارت روس و انگلیس و عدهای از مجاهدین به عنوان محافظ وی را همراهی میکردند به عمارت بهارستان رفت و تسلیم نیروهای قزاق را رسما به اطلاع سرداران ملی رسانید.
قبل از آنکه فرمانده نیروهای قزاق به مجلس برود کاردارهای سفارت روس و انگلیس در سلطنتآباد به حضور شاه باریافته از او خواستند به سفارت روس پناهنده شود زیرا ممکن است توسط مجاهدان دستگیر گردد.
محمد علی شاه با آنکه شنیده بود عدهای از مجاهدین برای دستگیری او بسیج شدهاند از قبول پیشنهاد نمایندگان خارجی خودداری کرد ولی وقتی به وی اطلاع دادند که لیاخوف اجبارا شرایط تسلیم را قبول کرده است، پیشنهاد آنان را پذیرفت.
آن شب تا صبح خواب به چشم محمد علی شاه راه نیافت. برخی از مورخین نوشتهاند که در نخستین ساعتهای بامداد یک بار دیگر سعد الدوله را به سفارت روس فرستاد تا راه حلی پیدا شود ولی هنگامیکه سعد الدوله به سلطنتآباد برگشت و گفت سفارت روس میگوید دیگر کاری از دست ما ساخته نیست شاه بدون تلف کردن وقت خود را به سفارت روس رسانید و تحت حمایت دولتین روس و انگلیس قرار گرفت.
در مورد چگونگی پناهنده شدن محمد علی شاه به سفارت روس نیز دو روایت مختلف وجود دارد. یپرم در یادداشتهایش مینویسد:
«صبح روز سوم ژوئیه شاه به عنوان اینکه میخواهد به گردش برود دستور میدهد که اسبش را زین کنند. او جواهرات و اشیاء قیمتی را قبلا منتقل کرده بود. آنگاه سوار اسب شده قصر سلطنتی را ترک میگوید. وقتیکه از قصر به اندازه کافی دور میشود اطرافیانش تازه به منظور وی پیمیبرند و شتابان به طرف شاه میروند و در نیمه راه به وی رسیده خواهش و تمنا میکنند که از این تصمیم صرفنظر نماید و الّا با دست خود تاجوتخت خویش را بر باد خواهد داد و تمام نقشهها و کوششها را نقش بر آب خواهد ساخت ولی شاه به حرف مشاورینش گوش نداده بههیچوجه من الوجوه متقاعد نشده یکسر به سفارت روس میرود و خودش را تحت حمایت آن قرار میدهد. اطرافیان شاه هم به عمل او تأسی جسته جملگی به سفارت روس پناهنده میشوند.»[490]
برخی از مورخان از جمله مؤلف تاریخ انقلاب مشروطیت ایران روایت
ص: 174
دیگری از این واقعه دارند که با روایت یپرم کاملا متفاوت است. آنها نوشتهاند که صبح روز سوم جنگ آثار یأس و ناامیدی در سیمای درباریان نقش بست و تصمیم محمد علی شاه برای پناهنده شدن به سفارت روس قطعی شد. بنا به دستور شاه از چند روز قبل صندوقها و چمدانهای محتوی جواهرات و اشیاء قیمتی و لوازم مورد نیاز آماده شده بود. ملکه لباس پوشیده دست ولیعهد را در دست داشت و منتظر دستور حرکت بود. پیش از حرکت عده زیادی قراول و پاسبان برای محافظت مسیر در ارتفاع تپههای میان سلطنتآباد و زرگنده گماشته شدند. محمد علی شاه با حالتی افسرده همراه ملکه و ولیعهد در کالسکه سرپوشیدهای نشست. چند تن از افسران و سربازان روسی، گروه کثیری از سواران کشیکخانه، گارد مخصوص شاه، و تعدادی از سربازان ایرانی کالسکه را احاطه کرده محافظت از آن را به عهده گرفتند. بدینترتیب آخرین موکب سلطان مستبد قاجار به سوی سفارت روس روان شد.
به نظر میرسد روایت دوم بیشتر مقرون به صحت باشد زیرا نمیتوان قبول کرد که محمد علی شاه در چنان موقعیت وخیم و خطرناک تکوتنها سوار اسب شده به سفارت روس برود!
بههرترتیب محمد علی شاه به سفارت روس پناهنده شد. پس از ورود محمد علی شاه به سفارت روس پرچم روسیه و انگلستان را بر سردر سفارت افراشتند و گروهی از قزاقان روسی و غلامان هندی را به محافظت گماردند.
نمایندگان سفارتخانههای روس و انگلیس در بهارستان حضور یافته تحصن شاه را به اطلاع سرداران ملی رسانیدند و خاطرنشان ساختند که شاه تحت حمایت دولتین روس و انگلیس درآمده و آنها نیز از جان و مال او و همراهانش محافظت خواهند کرد.
خبر پناهنده شدن محمد علی شاه به سرعت در شهر منتشر شد و نیروهای ملی و طرفداران استبداد دست از جنگ کشیدند. فریادهای زنده باد مشروطه و نابود باد استبداد در تمام فضای تهران طنینافکن شد. پرچم ملی بر سردر عمارات دولتی و اغلب خانههای شهر به اهتزاز درآمد و در کمتر از چند ساعت تهران چراغان شد. مردم جشن و سرور را آغاز کردند و سیل تلگرافهای تبریک به سوی سرداران ملی روان گردید.
در اینموقع سرداران ملی و فرماندهان مجاهدین با زعما و رهبران ملت به مشورت پرداختند و به این نتیجه رسیدند که یک مجلس عالی از پیشوایان مشروطیت و سران مجاهدین و نیز افراد مورد اعتماد ملت تشکیل دهند تا تصمیمات لازم را اتخاذ نموده دولت موقت را انتخاب نماید. مجلس عالی بلافاصله تشکیل شد. پانصد تن از وکلای دوره اول مجلس شورای ملی و سرداران قشون و عدهای از وزراء و رهبران ملی و رؤسای مجاهدین به عنوان نمایندگان مجلس مزبور دعوت شده بودند. در نخستین جلسه مجلس عالی کمیسیونی مرکب از بیست و پنج تن زعمای ملی انتخاب شدند تا تصمیمات لازم را اتخاذ نمایند. کمیسیون پس از بحث و مطالعه لایحهای برای تصویب مجلس عالی تهیه کرد. بر طبق لایحه مزبور که روز بیست و هفتم جمادی الآخر 1327 در دومین جلسه مجلس عالی و در میان ابراز احساسات شدید حاضران به تصویب رسید محمد علی شاه مستعفی از سلطنت شناخته شد و طبق مواد 36 و 37 قانون اساسی فرزند سیزدهساله او احمد شاه قاجار به سمت پادشاه
مجلس عالی در روز بیست و هفتم جمادی الآخر 1327 قمری محمد علی شاه را مستعفی از سلطنت شناخت و فرزند سیزدهساله او احمد شاه قاجار را به سمت پادشاه ایران انتخاب کرد.
ایران انتخاب شد. مجلس عالی علی رضا خان ایلخانی قاجار (عضد الملک) را که از رجال خوشنام و آزادیخواه بود موقتا به عنوان نایب السلطنه منصوب ساخت. اعضاء هیئت دولت نیز از سوی مجلس عالی بدینشرح انتخاب گردیدند: سپهدار اعظم وزیر جنگ- سردار اسعد وزیر داخله- ناصر الملک وزیر خارجه- فرمانفرما وزیر عدلیه- مستوفی الممالک وزیر مالیه و سردار منصور وزیر پست و تلگراف.
چون ناصر الملک در اروپا بود تا بازگشت وی مشار السلطنه وزارت امور خارجه را اداره میکرد.
یپرم خان از سوی مجلس عالی به سمت ریاست نظمیه (شهربانی) منصوب شد.
لایحه تغییر سلطنت، که توسط کمیسیون مجلس عالی تهیه شده بود پس از تصویب این مجلس به شرح زیر منتشر گردید:
ص: 175
مجلس عالی، علی رضا خان ایلخان بختیاری قاجار، معروف به عضد الملک را که از رجال خوشنام و آزادیخواه بود به عنوان نایب السلطنه انتخاب نمود.
«چون احوال و اوضاع حاضره مملکت ایران معین و مسلم نمود که اعاده نظم و امنیت و استقرار حقوق و اطمینان قلوب ملت بدون تغییر سلطنت مقدور نخواهد بود و پادشاه سابق انزجار طبایع را در حق خود به درجه کمال یافته و در سفارت محترم دولت بهیه روس به حمایت دولتین فخیمتین انگلیس و روس پناهنده شده بالطبع شخص خود را از تختوتاج ایران بینصیب و مستعفی نموده، علی هذا در غیاب مجلسین سنا و شورای ملی مجلس عالی فوق العاده برحسب ضرورت فوری روز جمعه بیست و هفتم جمادی الاخر 1327 در تهران در عمارت بهارستان تشکیل یافت و اعلیحضرت قویشوکت اقدس سلطان احمد میرزا ولیعهد دولت علیه را به سمت شاهنشاهی ایران منصوب و نیابت سلطنت را عجالتا به حضرت مستطاب اشرف عضد الملک تفویض نمود که بعد از تشکیل پارلمان بنا به ماده 38 قانون اساسی در باب نیابت سلطنت موافق مقتضیات وقت قرار قطعی داده شود.»
مجلس عالی نامهای نیز به محمد علی میرزا نوشته تصمیمات خود را به اطلاع او رسانید. متن نامه مزبور به قرار زیر است:
«اعلیحضرتا، مقتضیات وقت و شدت هرجومرج مملکت و انزجار قلوب ملت از اداره آن اعلیحضرت ضرورت بهمرسانیده که آن اعلیحضرت از زحمات بار سنگین سلطنت خود را معاف فرمایند. بر طبق همین ضرورت امروز که بیست و هفتم جمادی الثانی 1327 است در سفارت محترمه دولت بهیّه روس پناهنده شده بالطبع شخص همایونی خود را از این زحمت فارغ فرمودند. علی هذا مجلس عالی فوق العاده امروز جمعه بیست و هفتم جمادی الثانی 1327 در بهارستان تشکیل یافته اعلیحضرت قویشوکت اقدس سلطان احمد شاه خلد اللّه ملکه و سلطانه را به شاهنشاهی ایران پذیرفته و تا تشکیل پارلمان موقتا حضرت مستطاب اشرف عالی آقای عضد الملک دامت شوکته را به سمت نیابت سلطنت اختیار نمود.»
دولت جدید طی اعلامیهای به سفارتخانههای خارجی در تهران اطلاع داد که محمد علی میرزا از سلطنت مستعفی شناخته شده و احمد شاه به عنوان پادشاه ایران جانشین پدر گردیده است.
روز هجدهم شهریورماه 1288 محمد علی میرزا شاه سابق همراه امیر بهادر، مجلل الملک، ارشد الدوله و عدهای دیگر از سفارت روس خارج شد و از راه قزوین و رشت به بندر انزلی رفت و در آنجا سوار کشتی شده به روسیه عزیمت کرد.
یپرم در پست ریاست نظمیه موفق شد نظم و آرامش را در پایتخت برقرار سازد. در شرایط آنروز که مملکت فاقد قشون و افراد انتظامی بود ریاست نظمیه مقام مهمی محسوب میشد و به همینجهت یپرم در تمام جلسات هیئت دولت شرکت میکرد و در تمام امور مورد مشورت سپهدار و سردار اسعد قرار میگرفت. او برای برقرار کردن نظم و آرامش در پایتخت عدهای از مجاهدان اردوی گیلان را به کار دعوت کرد و پس از فارغ شدن از این کار برنامه وسیع خود را در تنظیم قوه نظمیه و ژاندارمری کشور با اقتباس از تشکیلات پلیس و ژاندارمری فرانسه به مرحله اجرا گذاشت. علاوهبر ریاست نظمیه فرماندهی کل قوای دولت نیز به عهده یپرم گذاشته شد و او با اتخاذ تصمیمات صحیح و قاطع و صحت عمل و شایستگی در مدت کوتاهی امنیت را در کشور برقرار ساخت و پایههای مشروطیت را استوار گردانید.
از آنجا که شور و مشورت در امور مملکتی به عهده مجلس عالی بود و این مجلس نمیتوانست با پانصد عضو از طبقات مختلف وظائف خود را به نحو صحیح انجام دهد لذا رهبران ملی تصمیم گرفتند مجلس عالی را منحل ساخته به جای آن یک هیئت مدیره از افراد مطلع و مورد اعتماد عمومی تشکیل دهند که با همان اختیارات مجلس عالی تا افتتاح مجلس شورای ملی اداره امور مملکت را به عهده گیرد. مجلس عالی خود با این تصمیم موافقت کرد و اعضاء هیئت مدیره را بدینشرح انتخاب نمود:
سپهدار اعظم- سردار اسعد- صنیع الدوله- تقیزاده- وثوق الدوله- حکیم الملک- مستشار الدوله- سردار محیی- میرزا سلیمان خان- حاجی سید نصر الله تقوی- حسینقلی خان نواب- میرزا علی محمد خان تربیت. در مدت کوتاهی نمایندگان مجلس شورای ملی انتخاب شدند و با شروع کار مجلس هیئت مدیره منحل شد. مجلس در شروع کار خود مجددا عضد الملک را به سمت نیابت سلطنت انتخاب کرد و سپهدار نیز به سمت رئیس الوزراء تعیین شد و کابینه خود را بدینشرح معرفی نمود:
ص: 176
گروهی از رجال گیلان پس از پیروزی مجاهدان و خلع محمد علی شاه از سلطنت. از راست به چپ: امین دیوان لاهیجانی، علی خان سرهنگ، محتشم الملک (سردار معتمد)، عضد السلطان فتح الله اکبر (سردار منصور)، میرزا نور الله خان وزیر، مدیر الملک (سردار همایون)، سرتیپ خان و حاجی معین السلطنه.
سپهدار رئیس الوزراء و وزیر جنگ- سردار اسعد وزیر داخله- صنیع الدوله وزیر معارف- وثوق الدوله وزیر مالیه- مشیر الدوله وزیر عدلیه- علاء السلطنه وزیر خارجه- سردار منصور وزیر پست و تلگراف. مستوفی الممالک که در کابینه موقتی وزیر مالیه بود از شرکت در کابینه عذر خواست و بنا به پیشنهاد نایب السلطنه به سمت وزارت دربار منصوب شد.
* گیلان نهتنها در انقلاب مشروطیت نقشی اساسی و بسیار مؤثر ایفا کرد بلکه در حفظ آن از تؤطئههای مختلف مخصوصا پس از خلع محمد علی شاه نیز سهم عمدهای داشت. تلاش فرزندان رشید گیلان و سردارانی که در اردوی گیلان بودند برای حمایت و صیانت از آزادی و مشروطیت هرگز فراموش نخواهد شد.
پس از فتح تهران و خلع محمد علی شاه از سلطنت و عزیمت او به روسیه دسیسهها و تحریکات فراوانی بر ضد حکومت ملی آغاز گردید. از یک سو رحیم خان چلیپانلو با دستیاری خوانین و رؤسای شاهسون علم طغیان در آذربایجان برافراشت؛ از سوی دیگر امیر مفخم بختیاری با شیخ خزعل، که خوزستان را تحت تسلط داشت، متحد و همپیمان شد و زمینه آشوب و اغتشاش را در جنوب فراهم ساخت. گروههای غارتگر، که طرفدار محمد علی شاه بودند، سواحل دریای خزر در قسمتهای آستارا تا اردبیل را محل تاختو تاز قرار دادند. در تهران نیز طرفداران محمد علی شاه، که پرچم روس را بر فراز خانههای خود برافراشته و خود را تحت الحمایه آن دولت قرار داده بودند به تحریک علیه حکومت مشروطه پرداخته به منظور بازگرداندن محمد علی شاه دست به اقدامات مختلفی میزدند.
دولت تزاری روسیه که مخالف حکومت مشروطه بود و در خفا از محمد علی میرزا طرفداری نموده برای به قدرت رسانیدن مجدد وی تلاش میکرد وقتی اوضاع ایران را مغشوش دید مقدمات بازگشت محمد علی میرزا را فراهم ساخته او را به ایران روانه کرد.
در تهران اوضاع آشفته و نامنظم بود. هرروز دامنه اختلاف بین سران حکومت مشروطه وسیعتر میشد. کابینه سپهدار طی یک سال چندبار استعفا داد و سقوط کرد و مجددا به ریاست خود او تشکیل گردید. بالاخره پس از یک سال که از زمامداری سپهدار میگذشت وی از کار کنارهگیری کرد و مستوفی الممالک به جای او ریاست هیئت وزیران را به عهده گرفت. عضد الملک نایب السلطنه چشم از جهان پوشید و ناصر الملک، که در اروپا بسر میبرد، به
ص: 177
جای وی انتخاب شد.
در این موقع چون عدهای از مخالفان مشروطیت و مستبدان بنام نظیر عین الدوله پستهای حساس را اشغال کردند مجاهدان به شدت ناراضی و عصبانی شدند. یپرم طی نامهای به میرزا علی دیوسالار (سالار فاتح)، که حکومت ملایر و تویسرکان و نهاوند را داشت، نوشت: «خواهش میکنم به تهران بیائید. ارتجاع کار خود را کرده است، عین الدوله را که به مسند وزارت نشسته آقایان وکلا تطهیر کردهاند. ما آزادیخواهان چگونه میتوانیم به یک وزیر مستبد خدمت کنیم. خلاصه هرچه رشته بودیم پنبه شده است. ماندن شما در ملایر در این موقع خطرناک است.»
دیوسالار به محض دریافت نامه یپرم از مقام خود استعفا کرده عازم تهران شد. یپرم از ریاست نظمیّه استعفا داد و عین الدوله مظفر خان را به جای او انتخاب کرد.
رؤسای مجاهدین برای نجات مشروطیت از چنگال مستبدین به فکر چاره افتادند. معز السلطان (سردار محیی) دیوسالار و یپرم مخفیانه کمیتهای به نام کمیته ضد ارتجاع تشکیل دادند که عدهای از مجاهدین نیز در آن عضویت داشتند. لبه تیز حملات این کمیته متوجه عین الدوله بود و بالاخره نیز عین الدوله سقوط کرد. بحران و ناامنی و قتل و غارت و ترور محیط مملکت را به شدت متشنج ساخته بود بدینجهت در تاریخ دهم ربیع الاول 1329 هجری قمری بار دیگر سپهدار، که پس از پیروزی مشروطهخواهان سپهسالار لقب یافته بود زمام امور را به دست گرفت. یپرم بار دیگر مسئولیت اداره نظمیه را پذیرفت ولی به سپهسالار پیشنهاد کرد که دیوسالار در رأس نظمیه قرار گیرد تا او بتواند در فرصت کافی به جنگ با ضد انقلاب بپردازد. سپهسالار از قبول این پیشنهاد خودداری کرد. دیوسالار در این موقع قائممقام یپرم شد و آنطور که خودش نوشته است نظمیه به وی واگذار گردید: «یفرم دیگربار نظمیه را قبول کرد مشروط بر اینکه من در رأس آن به عنوان ریاست قرار بگیرم و او با بختیاریها حاضر برای جنگ و دفاع باشد. سپهسالار به این امر رضا نداد و چندینبار با یفرم در حضور نایب السلطنه پرخاش کرد لکن آخر الامر نظمیه، که به تدبیر یفرم اصلاح شده بود به من واگذار گردید.»[491]
همزمان با روی کار آمدن مجدد سپهسالار خبر حمله سالار الدوله از مغرب و محمد علی میرزا پادشاه مخلوع قاجار از شمال شایع شد. برخی از سران ایلات و عشایر نیز نغمه مخالفت ساز کرده علیه دولت مشروطه عصیان کردند.
مستبدین نیز در باغ زرگنده سفارت روس به توطئه پرداختند. وقتی خبر ورود سالار الدوله به لرستان و شاه مخلوع به شمال ایران رسید سران مشروطه تصمیم گرفتند نیروهای ملی و دولتی را جهت دفع آنها اعزام دارند قبل از آن که نیروهای مزبور اعزام شوند محمد علی شاه به ساری رسید و سالار الدوله وارد کرمانشاه شد. در چنین اوضاع و احوالی دولتمردان و مسئولان مملکت نیز با یکدیگر در ستیز بودند و نمایندگان مجلس با تصمیمات سپهسالار مخالفت میکردند. در 25 رجب 1329 قمری چون مجلس با پیشنهاد سپهسالار دائر به افزودن اعتبارات وزارت جنگ موافقت ننمود وی با عصبانیت از مجلس خارج شده به راننده کالسکه خود گفت: «مرا به اروپا ببر!» راننده نیز امر رئیس الوزراء را اطاعت کرد و وی را به رشت رسانید تا از
شاهزاده سالار الدوله به طرفداری از محمد علی شاه لشکری گرد آورد تا تهران را مورد حمله قرار دهد و محمد علی شاه را برگرداند.
طریق انزلی به اروپا برود اما انجمن ایالتی رشت از سفر او ممانعت به عمل آورد. ستار خان و باقر خان نیز در رشت به سپهسالار ملحق شدند.
مملکت در حال انفجار بود و هرجومرج به نهایت شدت رسیده بود؛ مردم اندکاندک از مشروطیت ناامید میشدند. بالاخره سپهسالار با اصرار ناصر الملک نایب السلطنه و نمایندگان مجلس به تهران بازگشت. در اینمورد خود وی در یادداشتهایش مینویسد: «من هم چندروز بعد به طرف فرنگ از دست دخالت و فضولی و هتاکی روزنامهها و دموکراتها و بیعرضگی نایب السلطنه و نفاق وزراء و تجری عموم دوایر و بردن مال ملت و ازدیاد اشخاص غیر قابل و هرزه و بدکار در دوایر ولایات و تنفر عموم از وضع حاضره فرار کردم. در این بین مردم گویا پشت گرمی به محمد علی و سالار الدوله دادند و از این غیبت من طلوع و ظهور کردند و مرا از رشت فی الحقیقه مجبورا معاودت دادند. فتنه قزوین را نشاندم (عزیز اللّه خان) به تهران آمدم.»[492]
ص: 178
برای درهم شکستن طغیانها اردوئی به فرماندهی جعفر قلی خان سردار بهادر پسر سردار اسعد و یپرم خان از طریق زنجان به اردبیل عزیمت کرد. در عکس یپرم (نشسته سمت راست) و سردار بهادر (سمت چپ) با جمعی از افراد مسلح خود دیده میشوند.
سپهدار پس از ورود به تهران کابینه جدیدی تشکیل داد که صمصام السلطنه بختیاری وزیر جنگ آن بود. وی پس از معرفی کابینه قانون حکومت نظامی را برای مقابله با تشنج و آشوب و قیام محمد علی میرزا به قید دو فوریت تقدیم مجلس کرد که به تصویب نمایندگان رسید.
وزیر جنگ و رئیس نظمیه در صدد توقیف عدهای از رجال کشور، که مخفیانه به نفع محمد علی شاه فعالیت میکردند برآمدند ولی سپهدار و برخی از وزیران به ملاحظات سیاسی و مخصوصا اعتراض شدید سفارتخانههای روس و انگلیس با توقیف آنها موافقت نمیکردند. بدینجهت اختلاف شدیدی بین وزیران کابینه به وجود آمد. سپهسالار یک بار دیگر از مقام خود استعفا کرد و صمصام السلطنه وزیر جنگ مأمور تشکیل کابینه شد.
در این موقع نیروهای استبداد از چند طرف به تهران نزدیک میشدند.
ترس و وحشت بر تهران مستولی شده بود، رجال مملکت مخفیانه با محمد علی شاه مخلوع تماس گرفته مراتب جاننثاری و عبودیت خود را به وی اعلام میکردند. نیروهای دولتی قدرت مقابله با ایلات و عشایر طرفدار محمد علی میرزا را نداشتند. تنها امید مشروطهخواهان مجاهدان گیلانی و بختیاری بودند. اگر فداکاری و رشادت سران مجاهدین گیلان مخصوصا سردار محیی، سالار فاتح و یپرم نبود محمد علی شاه بار دیگر بر تخت سلطنت مینشست و بساط استبداد را با شدت بیشتر پهن میکرد.
سالار فاتح در مورد وقایع این ایام مینویسد: «کمتر کسی بود که در سلطنت دو باره محمد علی میرزا تردید کند ولی مسیو یفرم، که در شجاعت بینظیر بود این اخبار را ارجی نگذاشته اقوال و آراء وزراء را رد مینمود و خود در پنهانی با نهایت جدیت مشغول ترتیب و آرایش سوار و منتظر پیکار بود. صبر و سکون او همه ما را متحیر میداشت. از یکطرف رؤسای بختیاری را دل میداد از طرف دیگر مناقشات وزراء را حل میکرد و ناصر الملک نایب السلطنه را مطمئن میساخت و با نقشهای که طرح کرده بود ثابت میکرد که پیروزی با ماست.»[493]
برای درهم شکستن طغیانها و خنثی کردن تحریکات و دسایس فراوانی که علیه حکومت ملی به وجود آمده بود ابتدا اردوئی مرکب از سیصد سوار بختیاری، صد و پنجاه مجاهد گیلانی و صد تن قزاق به فرماندهی جعفر قلی خان سردار بهادر پسر سردار اسعد و یپرم از طریق زنجان به اردبیل عزیمت کرد.
اردوی مزبور ابتدا در زنجان با افراد ملا قربان علی از روحانیان متنفذ طرفدار محمد علی شاه روبرو شد و پس از چند ساعت متمردین را شکست
ص: 179
هنگامیکه تعداد نفرات محمد علی شاه به حد کافی رسید اردوی خود را به دو قسمت کرد. یک گروه را به فرماندهی ارشد الدوله به تهران فرستاد و خود همراه گروه دیگر به طرف مازندران رهسپار شد.
داده ملا قربان علی را به عتبات تبعید کرد. سپس با شجاع لشگر پسر رحیم خان و افراد او برخورد کرد و در نبردی که بیش از چند ساعت به طول نیانجامید آنان را شکست داد. شجاعلشگر به طرف اهر عقبنشینی کرد. اردوی دولتی به تعقیب او پرداخت و شکست سختی بر وی وارد کرد. رحیم خان برای تلافی این شکست لشکر انبوهی مرکب از چهار هزار سوار و دو هزار پیاده فراهم کرد و برای جنگ با قوای دولتی رهسپار شد.
قوای دولتی نیز به تقویت نیروهای خود پرداخت. در این موقع باقر خان سالار ملی با چهارصد مجاهد آذربایجانی به کمک قوای دولت شتافت. طی مدت دو ماه جنگهای سختی بین دو گروه جریان داشت و عاقبت رحیم خان شکست خورد و افرادش متفرق شدند.
پس از این شکست عدهای از افراد ایل شاهسون مجددا طغیان کردند و اردبیل را مرکز شرارت قرار دادند. نیروهای دولتی که با دویست سوار بختیاری اعزامی از تهران تقویت شده بود راه اردبیل را در پیش گرفت و در گردنهای نزدیک شهر با سواران شاهسون روبرو شد. پس از یک جنگ سخت، که به شکست متمردین منجر شد، امیر عشایر و رؤسای ایل شاهسون تسلیم شدند.
در اینموقع محمد علی میرزا در قمشتپه[494] به جمعآوری قشون مشغول بود. او با صرف هزاران تومان پول و وعدههای بسیار به رؤسای قبایل ترکمن و خوانین اطراف موفق شده بود چند هزار سوار و تفنگچی را دور خود گرد آورد و در ضمن مالکان و متنفذان مازندران را با خود همدست سازد.
هنگامیکه تعداد نفرات او به حدّ کافی رسید اردوی خود را به دو گروه تقسیم کرد: یک گروه را به فرماندهی ارشد الدوله از طریق شاهرود به تهران روانه ساخت و خود نیز همراه گروه دیگر از گمشتپه به طرف مازندران رهسپار شد. محمد علی میرزا شهرهای مازندران را یکی پس از دیگری بدون اندک مقاومتی به تصرف درآورده به گردآوری سپاه و وصول مالیات و مجازات و تنبیه آزادیخواهان پرداخت. وی تصمیم گرفته بود از راه فیروزکوه به سوی تهران عزیمت کرده در یک روز معین به اتفاق سالار الدوله و ارشد الدوله پایتخت را مورد حمله قرار دهد.
برای مقابله با نیروهای محمد علی میرزا و شعاع السلطنه، مجاهدان گیلان بسیج شدند. معز السلطان (سردار محیی) در رأس اردوئی مرکب از سیصد مجاهد گیلانی، دویست سوار بختیاری و یک فوج سرباز مجهّز به چند عراده توپ به مازندران عزیمت کرد تا شاه مخلوع را سرکوب نماید.
سردار محیی به اتفاق برادرش عمید السلطان و سالار بهادر، که ریاست دویست سوار بختیاری را به عهده داشت به طرف مازندران حرکت کرد و در فیروزکوه با گروهی از قوای محمد علی میرزا به فرماندهی رشید السلطان برخورد نمود. جنگ سختی بین آنان درگرفت که دو شبانهروز ادامه داشت؛ بالاخره افراد رشید السلطان که بیشتر از سواران اصانلو بودند شکست خوردند و رشید السلطان نیز کشته شد. در همین موقع محمد علی میرزا به اتفاق شجاع السلطنه و قشون خود به گردنه فیروزکوه رسید و با اردوی سردار محیی برخورد کرد. جنگ سختی بین دو طرف آغاز شد ولی محمد علی میرزا، که از شجاعت بهرهای نداشت، از میدان نبرد فرار کرد و قشونی را، که با آنهمه تلاش جمع کرده بود متلاشی ساخت. وی پس از رسیدن به ساری یک بار دیگر به گردآوری سپاه پرداخت اما وقتی خبر شکست سالار الدوله و ارشد الدوله را شنید با یأس و ناامیدی به قمشتپه مراجعت کرد.
در فارس نیز سرکشی و عصیان توسط عدهای از سران عشایر آغاز شده بود. دولت یک اردوی پانصد نفری را به ریاست حامد الملک و مدحت السلطنه از طریق کاشان به فارس روانه ساخت. در این اردو عده قابل توجهی از مجاهدین گیلان شرکت داشتند. حامد الملک نیز که به اتفاق مدحت السلطنه ریاست اردو را به عهده داشت در جنگهای قزوین و بادامک و تهران جزء اردوی گیلان بود. وی، که از شیفتگان آزادی به شمار میرفت پس از انقلاب رشت به مجاهدین گیلان پیوسته بود.
این مرد آزاده در نبرد کاشان که بین قوای دولت و افراد نایب حسین کاشی راهزن و غارتگر معروف اتفاق افتاد به شهادت رسید. اما اردوی اعزامی از تهران افراد نایب حسین کاشی را متواری ساخت و آنگاه به سوی فارس عزیمت کرد و سرکشی و عصیان سران عشایر را خاموش کرد.
ارشد الدوله، که مردی شجاع و دلیر بود با گروههای ترکمن و سواران و
ص: 180
سربازان دولتی که به او پیوسته بودند از سمنان و دامغان گذشته به سوی تهران پیش میآمد. بالاخره در اواسط شهریورماه اطلاع رسید که ارشد الدوله به امامزاده جعفر در هشت فرسنگی تهران رسیده است.
یپرم خان به اتفاق سردار بهادر و سردار محتشم و عدهای از مجاهدین و قزاقان به سوی امامزاده جعفر رهسپار شدند. جنگ بین ارشد الدوله و قوای دولت در نزدیکی امامزاده جعفر شروع شد. این جنگ با شکست ارشد الدوله و پیروزی گروه یپرم به پایان رسید. ارشد الدوله، که از ناحیه پا مجروح شده بود دستگیر گردید و روز بعد اعدام شد. این پیروزی همانطورکه کسروی نیز اشاره کرده است در سایه شایستگی و لیاقت یپرم بدست آمد و یک بار دیگر موجب شد که مشروطیت نوپای ایران از انهدام قطعی نجات یابد. با شکست ارشد الدوله که نیرومندترین و شجاعترین سردار محمد علی میرزا بود کمر شاه مخلوع شکست.
بعد از ارشد الدوله تمام امید مخالفان مشروطیت به سالار الدوله بود که از قم تا نوبران پیش آمده بود. در اوائل مهرماه سالار الدوله نیز با چهار هزار مرد مسلح خود مغلوب یپرم شد و بدینترتیب لشکرهائی که محمد علی میرزا و برادران و یاران او گرد آورده بودند یکی پس از دیگری شکست خورده از میان میرفتند.
سالار الدوله موفق به فرار شده پس از چندی به عراق گریخت. اما در اوائل سال 1330 قمری لشکری گرد آورده به کردستان حمله کرد و بر کرمانشاهان مسلط گردید. او در چند نوبت قوای دولت را شکست داد و بالاخره به یپرم برای قلعوقمع او مأموریت داده شد. وی با گروهی از مجاهدان به سوی همدان و کرمانشاهان روان شد و در چند نوبت شکست سختی بر سالار الدوله و طرفداران او وارد ساخت ولی بدبختانه در آستانه پیروزی هدف گلوله دشمن قرار گرفت و عاقبت در میدان نبرد و به خاطر آزادی ایران کشته شد.
ص: 181
فصل سوم نهضت جنگل
اشاره
در مدرسه حاجی حسن رشت معلم میانسالی تدریس میکرد که خلخالی نام داشت و طلاب جوان نزد او تلمّذ میکردند. او مردی وارسته و نیک محضر بود که با سخنانی دلنشین همگان را شیفته خود میساخت. در کلاس درس تنها به تشریح قواعد صرف و نحو قناعت نمیکرد؛ به تربیت و ارشاد شاگردان بیش از تعلیم آنان اهمیت میداد. او در هرفرصتی سخن از مدینه فاضله به میان میآورد و از جامعهای بحث میکرد که در آن بیعدالتی و ظلم و فساد و فقر و جهل وجود نداشته باشد. از انسان کامل سخن میگفت و کمالات و فضائل انسان را برمیشمرد. در میان شاگردان او طلبه جوان و خوشسیمائی دیده میشد که بیش از تمام شاگردان مجذوب بیانات استاد بود و با شور و علاقه بیشتری به این سخنان گوش میداد. سخنان استاد روشنیبخش مسائل مبهمی بود که غالبا ذهن وی را به خود مشغول میداشت.
این طلبه جوان میرزا کوچک نام داشت. اسمش در اصل یونس بود و چون پدرش را میرزا بزرگ مینامیدند او نیز به میرزا کوچک معروف شد. به سال 1298 قمری (1259 شمسی) در محله استادسرای رشت چشم به جهان گشود. پس از آنکه خواندن و نوشتن را در مکتب آموخت به مدارس علوم دینی روی آورد. در مدرسه حاجی حسن با استادش خلخالی آشنا شد. سخنان معلم روشنبین و آزاده شعله در جان وی افکند و او را در افکار و اندیشههای عمیقی فروبرد: چگونه میتوان مدینه فاضله را بنا کرد؟ از چه راه باید جامعه را از آلودگیها و زشتیها پاک ساخت و چگونه میتوان عفریت فقر و بدبختی را بیرون راند؟ آیا جز مبارزه وسیله دیگری وجود دارد؟
محیط مدرسه حاجی حسن و جامع رشت برای روح بلند و همت والای او
ص: 182
میرزا کوچک خان در نهضت مشروطیت ایران به آزادیخواهان پیوست و همراه مجاهدان گیلان در فتح تهران شرکت کرد.
تنگ بود؛ عازم تهران شد؛ در مدرسه محمودیه به زحمت حجرهای گرفت.[495]
کتاب گیلان ؛ ج2 ؛ ص182
هرا به ادامه تحصیل پرداخت اما لحظهای از سخنان استادش خلخالی غافل نبود. به مطالعه اوضاع و احوال اجتماعی و خواندن کتابها و روزنامهها پرداخت.
این زمان مصادف با آغاز انتشار افکار و اندیشههای آزادیخواهان و روشنفکران بود، افکار و اندیشههایی که بذر مشروطیت را به زمین میپاشید.
میرزا احساس کرد که موقع تلاش و کوشش فرارسیده و هرگونه فعالیتی در جهت روشن ساختن افکار عامه و مبارزه با زور و استبداد در سرنوشت مملکت و مردم مؤثر خواهد بود. چون در زادگاه خود امکانات بیشتری برای فعالیت داشت به رشت مراجعت کرد و بلافاصله در میان دوستان و آشنایان و مخصوصا طلاب مدرسه حاجی حسن شروع به تبلیغات نمود. در همان ایام سید عبد المجید خطیب آزادیخواه در تهران به شهادت رسید. میرزا با استفاده از این حادثه فعالیتهای خود را تشدید کرد؛ احساسات مردم را برانگیخت و به یاری یکی از طلاب آزادیخواه انجمنی تحت عنوان «مجمع روحانیان» تأسیس نمود. افراد این انجمن که خود را برای مبارزه آماده میکردند در خفا به تهیه اسلحه و تمرین تیراندازی مشغول بودند.
در تهران مبارزه علیه محمد علی شاه، شدت میگرفت و مشروطهخواهان لحظهای از فعالیت بازنمیایستادند. میرزا کوچک خان عدهای از مبارزان رشت را تجهیز کرده برای پیوستن به مشروطهخواهان تهران عازم پایتخت شد. امّا هنوز از رستمآباد نگذشته بود که اطلاع حاصل کرد محمد علی شاه مجلس شورایملی را به توپ بسته و بسیاری از آزادیخواهان را به قتل رسانیده یا متواری کرده است. میرزا با نفرات محدود و تسلیحات ناچیز خود چارهای جز چشمپوشی از ادامه سفر و مراجعت به رشت نداشت.
محمد علی شاه پس از تسلط بر تهران متوجه ولایات شد و دستور داد مخالفان را قلعوقمع نموده صدای آنها را در گلو خفه سازند.
میرزا ناچار به اتفاق چند تن از آزادیخواهان گیلان رشت را ترک کرده به قفقاز عزیمت نمود و در تفلیس رحل اقامت افکند. در این شهر با آزادیخواهان ایرانی که در میان آنان تعدادی از گیلانیها نیز به چشم میخوردند آشنا شد و در فعالیتهای آنان شرکت جست؛ امّا مشکلات مادی او را مجبور به مراجعت کرد.
همزمان با مراجعت او به رشت عدهای از مشروطهخواهان تهران در سفارت عثمانی متحصن شدند. میرزا کوچک خان نیز به پیروی از آنان عدهای از آزادیخواهان رشت را با خود همآهنگ کرده در کنسولگری عثمانی به تحصن پرداخت. در همین موقع انقلاب رشت رخ داد و آزادیخواهان گیلان با کمک مجاهدین ارمنی، گرجی و قفقازی آقابالا خان سردار افخم حاکم گیلان را به قتل رسانیده زمام امور گیلان را در دست گرفتند.
از آن پس میرزا به مجاهدین پیوست و به همراهی و همکاری با سران مجاهدین یعنی معز السلطان، یپرم، کریم خان، علی محمد خان تربیت، میرزا علی دیوسالار و دیگران پرداخت.
او به اتفاق سایر مجاهدان و در رأس گروهی از آنان در فتح قزوین و تهران شرکت داشت. پس از آنکه مشروطهخواهان محمد علی شاه را از سلطنت خلع کرده و خود زمام امور را به دست گرفتند میرزا همکاری خود را با آنان ادامه داد. محمد علی شاه که به روسیه عزیمت کرده بود به قصد بازپس گرفتن تاجوتخت پادشاهی خود را به صحرای ترکمن رسانید و با کمک روسها افراد ایل ترکمن را که مسلح و مجهز بودند در اختیار گرفت.
گروههائی از مجاهدین مأمور جنگ با ترکمنها و دفع غائله محمد علی میرزا شدند. میرزا کوچک خان نیز به سرپرستی یکی از گروهها، خود را به جبهه رسانید. در بندر جز شبانه مورد حمله ترکمنها قرار گرفت. افرادی که وی سرپرستی آنها را به عهده داشت مغلوب و متواری شدند و خود به ضرب گلوله یکی از ترکمنها از ناحیه سینه و دست راست مجروح گردید.
وی در حالت بیهوشی به کنسولگری روس انتقال یافت و پس از چند روز توسط کشتی جنگی قارص به بادکوبه اعزام گردید. شایع بود که اعزام میرزا به روسیه طبق دستور محمد علی شاه و به منظور کشتن وی در دریا بوده است ولی ناخدای کشتی از اجرای دستور سرپیچی کرده و با کمک پزشک به مداوای
ص: 183
بیمار پرداخته است. میرزا کوچک خان پس از مدتی معالجه و استراحت در بادکوبه و تفلیس به گیلان مراجعت کرد ولی پس از توقفی کوتاه عازم تهران شد.
ابراهیم فخرائی که در نهضت جنگل با وی همکاری داشت در کتاب «میرزا کوچک خان، سردار جنگل» او را چنین توصیف میکند: «مردی خوشهیکل و قوی البنیه و زاغ چشم، دارای سیمائی متبسم و بازوانی ورزیده و پیشانی باز. از لحاظ اجتماعی مؤدب و متواضع و خوشبرخورد و از جنبه روحی عفیف و باعاطفه و معتقد به فرایض دینی و مؤمن به اصول اخلاقی ...
ورزش را دوست میداشت و هرروز تمرین میکرد. اهل مشروبات الکلی و دخانیات نبود ... مردی بود ساکت و متفکر و آرام؛ نطّاق نبود ولی آهسته و سنجیده سخن میگفت. صحبتهایش اغلب با لطیفه و مزاح توأم بود و خود نیز از مطایبات دیگران لذت میبرد. در قیافهاش جذبهای بود که با هرکس روبرو میشد به ندرت اتفاق میافتاد که مجذوب متانت و مسحور بیاناتش نگردد ...
میرزا یک ایرانی ایدهآلیست و یک مرد مذهبی تمام عیار بود؛ هیچگاه واجباتش ترک نمیشد و از نماز و روزه قصور نمیکرد ... به اشعار فردوسی علاقه خاص داشت به طوریکه در گوراب زرمخ مرکز تأسیسات نظامی جنگل جلسات منظمی برای قرائت شاهنامه فردوسی و تهییج روح سلحشوری افراد ترتیب داده بود ... میرزا کوچک اولادی نداشت ... در حقیقت فرزندان میرزا را باید همان نیات و اندیشههای او دانست که افراد مخلص با ایمانی را توانست در اطراف مکتب خود گرد آورد و تربیت کند و تعلیمات عملی استقامت و پایمردی به آنها بیاموزد.»[496]
محسن صدر (صدر الاشراف) که در زمان نهضت جنگل ریاست عدلیه رشت را به عهده داشت و به دفعات با میرزا ملاقات و مذاکره کرده بود او را چنین توصیف میکند: «واقعا هیکل او رسا بود، قامت بلند باتناسب داشت؛ سینه و پشت شانه او به اندازه دو نفر آدم متوسط پهن و کمر باریک داشت و بازوهای او قوی و خیلی باتناسب و پیشانی گشاده و گردن بلند داشت با چشمهای زاغ گیرنده و متناسب و گیسوان بلند که روی شانه ریخته بود و هیکل خوب او جملگی برای نفوذ او بود.»[497]
میرزا مبارزی واقعی و مجاهدی حقیقی بود که عمر خود را در مبارزات آزادیخواهانه گذرانید. بسیاری از نویسندگان و مورخان، او را به عنوان مردی آزادیخواه، بلندهمت، مبارز، باایمان، میهنپرست و روشنفکر مورد ستایش قرار دادهاند از جمله دکتر مهدی ملکزاده در تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، عبد الله مستوفی در تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، منشور گرگانی در کتاب سیاست شوروی در ایران، سیف آزاد در دیوان عارف قزوینی، نیکیتین کنسول سابق روسیه در ایران در کتاب ایرانی که من شناختهام، مورخ الدوله سپهر در کتاب ایران در جنگ بزرگ، گریگوریقیکیان در کتاب شوروی و جنبش جنگل، حسین جودت در یادبودهای گیلان، دکتر احمد کتابی در پژوهشی درباره گیلان و تاریخ اجتماعی و اقتصادی آن، علی دیوسالار (سالار
میرزا کوچک خان قبل از آغاز نهضت جنگل، پشت عکس نوشته شده است: «شوال 1333 هجری قمری چند روز قبل از تشکیل جنگل در رشت برداشته شد.»
فاتح) در فتح تهران و اردوی برق، دکتر شاپور رواسانی در نهضت میرزا کوچک خان جنگلی، ابراهیم فخرائی در سردار جنگل ...
میرزا کوچک خان پس از انقلاب مشروطیت به زادگاهش گیلان مراجعت کرد و زندگی عادی را در پیش گرفت؛ ضمنا به فعالیتهای سیاسی پرداخت اما چون این فعالیتها مغایر منافع روسیه تزاری بود کنسول روسیه در رشت او را از اقامت در زادگاهش محروم کرد و او ناچار به سوی تهران رهسپار شد.
اقامت او در تهران مدت چهار سال به طول انجامید. تمام این مدت را در نهایت فقر و عسرت گذرانید ولی از مراجعه به همقدمان سابق خود که به پستهای حساس دست یافته بودند خودداری کرد. او از نفوذ و تسلط بیگانگان و به قدرت رسیدن مجدد مستبدان به سختی رنج میبرد و لحظهای از فکر چارهجوئی بازنمیایستاد. چیزی نگذشت که جنگ جهانی اول در سال 1914 میلادی (1293 هجری شمسی) آغاز گردید. ایران بیطرفی خود را در جنگ
ص: 184
رسما اعلام کرد اما از آسیبها و مصائب جنگ در امان نماند. قوای روس و انگلیس و عثمانی هرکدام از یکسو وارد کشور ما شدند و آنرا مورد تاختوتاز قرار دادند. فرماندهان بیگانه شروع به دخالت در کلیه شئون و امور مملکت نمودند و حقوق و آزادیهای مردم پایمال تعدیات نیروهای خارجی و عمال آنها گردید. ارتش روسیه تزاری مخصوصا در گیلان دست به یغما و چپاول زد و سرنوشت مردم در اختیار سربازان روسی قرار گرفت. قدرت نظامی کشور در تشکیلات «بریگاد قزاق همایونی» خلاصه میشد. افراد بریگاد قزاق همایونی زیر نظر افسران روسیه تزاری تعلیم یافته بودند و لباس آنها عینا شبیه لباس نظامیان روسی بود. بدیهی است در چنین شرایط دشواری انتظار نمیرفت که نظامیان ایران به مقابله با تجاوزات قزاقان روس برخاسته و با آنان برخورد خصمانهای داشته باشند.
در اینهنگام دولت ایران دچار ضعف و فتور بسیار بود؛ اوضاع عمومی کشور آشفته و مغشوش شده، نظام اداری و اجتماعی از هم گسیخته و وضع اقتصادی در نهایت خرابی بود. اکثر مردم در فقر و تنگدستی بهسر میبردند و موجی از خشم و نارضائی سراسر مملکت را فراگرفته بود.
زمامداران نالایق توانائی مقابله با تجاوز ارتشهای بیگانه و اتخاذ سیاستهای عاقلانه و درست برای ممانعت از تعدیات و تجاوزات آنها را نداشتند. بدبختی و پریشانحالی هموطنان به مرحله غیر قابل تحملی رسیده بود. دیگر میرزا نمیتوانست ساکت بنشیند.
او که در تهران به حال تبعید به سر میبرد با چند تن از رجال خوشنام وابسته به سازمان اتحاد اسلام تماس گرفت. این سازمان به زعامت سید جمال الدین اسدآبادی شکل گرفته بود و هدف آن گرد آوردن تمام مسلمانان جهان در زیر یک پرچم و متحد ساختن آنان به منظور مبارزه با استعمار و نیز کسب قدرت و ایجاد یک وزنه سیاسی برای دنیای اسلام بود. افراد سرشناسی همچون شیخ محمد عبده رئیس دانشگاه الازهر مصر و رشید رضا مؤسس مجله المنار و سید عبد الرحمن کواکبی نویسنده کتاب طبایع الاستبداد از اعضاء مؤسس سازمان اتحاد اسلام بودند. در ایران سید محمد رضا مساوات، سید حسن مدرس، میرزا طاهر تنکابنی، سلیمان محسن اسکندری، ادیب السلطنه سمیعی و سید یحیی ندامانی ملقب به ناصر الاسلام از طرفداران برجسته سازمان مزبور به شمار میرفتند اما به شکل گروهی فعالیتی نداشتند و هیچگاه به فکر تأسیس سازمانی که همفکرانشان را متشکل سازد نیافتادند.
میرزا کوچک خان پس از مشورت با افراد مذکور و عدهای از رجال خوشنام و ملّی به این نتیجه رسید که اگر کانون ثابتی بر ضد تجاوز و بیدادگری خارجیان و عمال داخلی آنها به وجود آید از شدت ظلم و فشار کاسته خواهد شد و در راه اصلاح جامعه پیشرفتهایی حاصل خواهد گردید. بدینترتیب اندیشه تشکیل یک گروه فداکار برای مبارزات مسلحانه به وجود آمد. کانون این مبارزه به نظر میرزا جز جنگلهای انبوه گیلان نمیتوانست باشد. این فکر مورد تأیید عدهای از اعضاء سازمان اتحاد اسلام قرار گرفت و علی خان دیوسالار معروف به سالار فاتح نیز به منظور تحقق بخشیدن به این آرمان داوطلب همراهی و همکاری با میرزا کوچک خان گردید. سالار فاتح از پیشقدمان آزادی و نهضت مشروطیت ایران بود و در مبارزه با استبداد و خلع محمد علی شاه قاجار از سلطنت مجاهدت و فداکاری بسیار کرده و به اوج شهرت و افتخار رسیده بود. این دو مجاهد فداکار که در جریان نهضت مشروطیت با یکدیگر آشنایی داشتند با دلی پر از امید به سوی شمال عزیمت کردند اما به روایتی اختلاف نظر و سلیقه در مورد کانون مبارزه موجب جدایی آنها از یکدیگر گردید. سالار فاتح که خود اهل کجور بود و گذشته از آشنایی با مواضع جغرافیایی مازندران و جنگلهای آن در این منطقه طرفداران و دوستان زیاد داشت؛ معتقد بود که جنگلهای مازندران از هرحیث موقعیت مناسبتری برای منظور آنان دارد؛ میرزا که اهل گیلان بود و با این سرزمین آشنایی و انس داشت با نظر سالار فاتح موافق نبود و جنگلهای گیلان را ترجیح میداد؛ اما تصور نمیرود که فقط اختلاف نظر در اینمورد موجب جدایی آنها از یکدیگر شده باشد، به ظنّ قوی اختلاف نظرهای دیگری نیز بین آنها بوده است. در هرحال میرزا به تنهایی سفرش را ادامه داده ابتدا به لاهیجان رفت.[498] در لاهیجان با دکتر حشمت که به کار پزشکی اشتغال داشت و از آزادیخواهان معروف گیلان بود تماس گرفت. دکتر حشمت موافقت خود را با افکار و اندیشههای میرزا اعلام کرد و قول داد از هیچگونه کمک و همکاری با وی دریغ نورزد. میرزا در رشت و سایر نقاط گیلان مخفیانه با عدهای از روشنفکران و آزادیخواهان و اعضاء حزب دموکرات و حزب اتفاق و ترقی تماس گرفت و آنان را در مسیر افکار و اندیشهها و اقدامات خود قرار داد.
اغلب افراد مزبور ضمن قبول تعهداتی برای کمکهای مادی و معنوی به میرزا خواستار شروع فوری فعالیت شده او را مورد ترغیب و تشویق قرار دادند.
عده معدودی از دوستان و آشنایان نیز قبول همکاری کرده داوطلب عضویت در نهضت جنگل شدند. از جمله کسانیکه در شروع کار، میرزا را یاری داد حاجی احمد کسمایی بود که در کسما و فومنات نفوذ قابل توجهی داشت.
میرزا به کمک او تعدادی تفنگ و فشنگ تهیه کرده یک کانون مخفی در جنگل بوجود آورد.
خوشبختانه زمینه کار آماده بود زیرا برای مردم محنت کشیده گیلان تسلط بیگانگان و دخالتهای ناروای آنها در تمام شئون و امور زندگی آنان و نیز تجاوز و تعدی عمال بیگانه به حقوق مسلم ایشان به مراحل غیر قابل تحملی رسیده بود. گیلان در زیر چکمه قزاقان روس دستوپا میزد؛ نماینده سیاسی دولت تزار به نام نکراسف حاکم مطلق العنان گیلان به شمار میرفت؛ به دستور او چند تن از جوانان آزادیخواه اعدام گردیده و جمعی از روشنفکران نیز از گیلان اخراج شده بودند. کارگزاران دولت روسیه به عنوان حمایت از اتباع روس، مردم را زیر فشار قرار میدادند و هرتبعه روس قادر بود مال و جان و ناموس مردم را مورد تجاوز قرار دهد. هرگونه شکایتی از اتباع روس در «کارگزاری» رسیدگی میشد و مقامات قضایی و اداری ایران حق نداشتند
ص: 185
... پایههای نهضت جنگل گذاشته شد و عدهای از مردان فداکار به منظور مبارزه با استبداد و بیعدالتی و اخراج بیگانگان از کشور با یکدیگر متحد و همپیمان شدند.
عکس، گروهی از سران جنگل را نشان میدهد: ایستاده از چپ به راست: کربلائی ابراهیم (کبریت خان)، محمد حسن پاپروسی، سید حبیب الله مدنی، سید عبد الکریم کاشی، مشهدی علی شاه چومثقالی، حاجی احمد کسمائی، خسرو خان، میرزا کوچک خان، قنبر خان کرد، دکتر حشمت، سید آقائی عطار، شناخته نشد، اسماعیل جنگلی، حسن دیوان رضائی.
برای احقاق حقوق مردم به هیچ عملی دست بزنند.
در چنین شرایطی پایههای نهضت جنگل گذاشته شد و عدهای از مردان فداکار به منظور مبارزه با استبداد و بیعدالتی، اخراج بیگانگان از کشور و قطع نفوذ آنان و نیز برقراری امنیت و عدالت اجتماعی با یکدیگر متحد و همپیمان شدند. آنها در توضیح طرز تفکر و توجیه اهداف و آرمانهای خود چنین اعلام کردند:
«ماقبل از هرچیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم، استقلالی به تمام معنی کلمه یعنی بدون اندکمداخله هیچ دولت اجنبی و از این نقطهنظر تمام دول اجانب چه همجوار و چه غیر همجوار در مقابل (ما) یکسان است.
با هیچکس نظر دوستی و دشمنی نداریم، با دوست ایران دوستیم و با دشمن این آب و خاک با تمام خصومت دشمن ... بعد از احراز استقلال، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی نقطهنظر ماست که هرچه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است و بس ... این است نظریات اساسی ما که تمام ایرانیان را بدون استثناء دعوت به همصدایی کرده و بالخصوص از عموم ایرانیان فداکار خواستار مساعدتیم ...»[499]
جنگلیها به وضع ظاهر خود توجهی نداشتند، چون در جنگل زندگی میکردند موی سر و صورت را رها میساختند. اکثر آنان کلاه نمدی سیاهی بر سر و کت ضخیم پشمینهای بر تن داشتند. کفش آنها، پایافزار محلی معروف به چموش بود، وسایل اولیه زندگی را در کولهباری بر روی دوش خود حمل میکردند و چماقی از چوب درخت ازگیل در دست میگرفتند. یک داس یا دهره به کمر آنها آویخته بود و چند قطار فشنگ بر شانه حمایل میکردند.
نمونه امضای میرزا کوچک و مهر او.
ص: 186
پس از آنکه نهضت جنگل گسترش یافت تعدادی از افسران برای تربیت افراد و تعلیم فنون نظامی به آنها استخدام شدند. هدف جنگلیها ابتدا عبارت بود از اخراج نیروهای بیگانه، برقراری امنیت و رفع بیعدالتی و مبارزه با خودکامگی و استبداد. اما پس از آنکه نهضت جنگل پاگرفت در سال 1299 کنگرهای در کسما تشکیل شد و جنگلیها در این کنگره مشی آینده خود را بر مبنای اصول سوسیالیسم برگزیدند و مرامنامهای به شرح زیر تدوین و تصویب کردند:
آسایش عمومی و نجات طبقات زحمتکش ممکن نیست مگر به تحصیل آزادی حقیقی و تساوی افراد انسانی بدون فرق نژاد و مذهب در اصول زندگانی و حاکمیت اکثریت به واسطه منتخبین ملت. پیشرفت این مقاصد را فرقه اجتماعیون به مواد ذیل تعقیب مینمایند:
ماده اول- مردم و قوه مقننه
1- حکومت عامه و قواء عالیه در دست نمایندگان ملت جمع خواهد شد.
2- قوای مجریه در مقابل منتخبین مسئول بوده و تعیین آنها از مختصات نمایندگان متناوب ملت میباشد.
3- کلیه افراد بدون فرق نژاد و مذهب از حقوق مدنیه بطور مساوی بهرهمند خواهند بود.
4- آزادی تامه افراد انسان در استفاده کامل از قواء طبیعی خود.
5- الغاء کلیه شئون و امتیازات.
ماده دوم- حقوق مدنیه
6- مصونیت شخص و مسکن از هرنوع تعرض و حریت و اقامت و مسافرت.
7- آزادی فکر، عقیده، اجتماعات، مطبوعات، کار، کلام، تعطیل.
8- هریک از افراد ملت که به سنّ شصت سالگی برسد از طرف حکومت حقوق تقاعد خواهد گرفت و در مقابل آن ترویج ادبیات و اصلاح اخلاق جماعت را عهدهدار خواهد بود.
9- تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی.
ماده سوم- انتخابات
10- انتخابات باید عمومی و متناسب مساوی و مستقیم باشد.
11- هریک از افراد 18 ساله حق انتخاب کردن و 24 ساله حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را دارا هستند.
ماده چهارم- اقتصاد
12- منابع ثروت از قبیل خالصجات، رودخانهها، مراتع، جنگلها، دریاها، معادن، طرق و شوارع و کارخانجات جزء علاقه عمومی است.
13- مالکیت اراضی با ملاحظه تأمین معیشت عمومی تا حدی تصدیق میشود که حاصل آن عاید تولیدکننده شود.
14- ممنوع بودن انحصار و احتکار ارزاق و سرمایه.
15- تبدیل مالیاتهای غیرمستقیم به مستقیم تدریجا.
ماده پنجم- معارف، روحانیت، اوقاف
16- تعلیمات ابتدایی برای کلیه اطفال مجانی و اجباری است.
17- تحصیلات متوسطه و عالیه برای اطفالی که استعداد داشته باشند مجانی و حتمی است.
تبصره- محصلین در انتخاب هرفنی از فنون آزادند.
18- انفکاک روحانیت از امور سیاسی و معاشی.
19- دیانت چون از عواطف قلبیه است باید مصون از تعرض باشد.
20- ضبط و اداره کل اوقاف در دست عامه و تخصیص عواید آنها به مصارف عمومی و امور خیریّه و صحیّه و تأسیس کتابخانههای عمومی.
ماده ششم- قضاوت
21- قضاوت باید سریع و مجانی باشد.
22- تبدیل تنبیهات به اصول تکدیری.
23- حبس مقصرین به اعمال شاقه باید به مدرسه و دار التربیه اخلاقی تبدیل شود.
ماده هفتم- دفاع
24- ورزش و مشق نظامی برای مدارس ابتدایی و متوسطه اجباری است.
25- برای تحصیل فنون نظام، مدارس عالیه تأسیس خواهد شد.
26- در مقابل تهاجمات ضد اصول اجتماعی و تجاوزات کشورستانی، دفاع از وظایف عمومی و اجباری است.
ماده هشتم- کار
27- ممنوع بودن کار و مزدوری برای اطفالی که سنشان به 14 سال نرسیده.
28- برانداختن اصول بیکاری و مفتخواری به وسیله ایجاد مؤسسات و تشکیلاتی که تولید کار و شغل مینمایند.
29- ایجاد و تکثیر کارخانجات با رعایت حفظ الصحه کارگران.
30- تحدید ساعات کار در شبانهروز منتها به 8 ساعت. استراحت عمومی و اجباری در هفته یک روز.
ماده نهم- حفظ الصحه
31- تأسیس دار العجزه و مریضخانههای عمومی و مجانی.
32- رعایت نظافت و حفظ الصّحه در مجامع و منازل و مطبخها و حمامها و کارخانجات و غیره.
33- انتشار قوانین صحّی در بین عامه.
34- جلوگیری از امراض مسریّه و مسکرات. منع استعمال افیون و سایر مواد مخدره.
ص: 187
میرزا کوچک خان و سایر همگامان او، در مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مطالعات دقیق علمی و نظری نداشتند و آگاهیهای آنان نسبت به سیاست جهانی اطلاعاتی عمیق و وسیع نبود ولی بااینحال مرامنامه جنگل نشان میدهد که رهبران نهضت دارای روشنبینی و جهاننگری قابل تحسینی بودهاند. توجه و علاقه به عدالت اجتماعی و مساوات و برابری و نیز اندیشههای آزادیخواهی از مواد مختلف مرامنامه به خوبی آشکار است.
پیدایش کانون انقلاب در جنگل موجبات تشویش و نگرانی خاطر روسها را فراهم ساخت. میرزا کوچک خان به همراهی افرادش که ابتدا هفده تن بودند عملیات چریکی و مبارزات مسلحانه را آغاز کردند. عملیات مبارزان جنگل با حملات پراکنده به نقاط سوق الجیشی آغاز شد؛ آنها در یکی از نخستین حملات خود زنی از اهالی کلهر را که در اسارت روسها بود نجات دادند.
روسها که از گسترش نهضت جنگل سخت بیمناک بودند مقامات دولتی گیلان را برای سرکوبی و از میان بردن جنگلیها زیر فشار قرار دادند. ابتدا عدهای پلیس به سرپرستی محمود خان رئیس نظمیه رشت و به اتفاق نماینده کنسول روس برای یافتن محل اجتماع جنگلیها اعزام شدند؛ سپس چند تن از مأموران پلیس و آگاهی در دهکده پسیخان (6 کیلومتری رشت) مستقر گردیدند تا رفتوآمد عابران را زیر نظر قرار دهند. همزمان با این اقدامات بنا به تقاضای کنسول روس، عبد الرزاق شفتی یکی از خوانین شفت که با روسها روابط نزدیکی داشت به حکومت فومنات منصوب گردید. وی به اتفاق افراد خود عازم سرکوبی جنگلیها گردید ولی در برخورد با آنها دچار شکست شد و پس از به جای گذاشتن چند کشته و اسیر راه فرار اختیار کرد.
شکست عبد الرزاق به بالا بردن حیثیت و شهرت جنگلیها کمک کرد و موجب شد که عدهای از مردم به عنوان داوطلب به آنان بپیوندند و عده دیگر سیل کمکهای مالی را به سوی آنها روان سازند.
دو حزب سیاسی رشت به نامهای «دموکرات» و «ترقی و اتفاق» نیز که افراد خوشنامی عضویت آنها را داشتند اقدامات جنگلیها را در نهان و آشکار مورد تأیید و پشتیبانی قرار دادند. عدهای از رهبران این دو حزب بعدها به نهضت جنگل پیوستند. توسعه و گسترش روزافزون نهضت جنگل و رواج شایعات فراوان، مسئولان امور را متوجه ساخت که باید موضوع را به طور جدی مورد تعقیب قرار دهند.
محمد علی مفاخر الملک رئیس نظمیه وقت رشت که از دستنشاندگان کنسول روس بود همراه گروه عظیمی از افراد مسلح و چوبدار و مأموران تأمینات عازم جنگل گردید. جنگلیها که توسط طرفداران خود از جزئیات این مأموریت اطلاع داشتند مفاخر الملک و افراد او را در کسما مورد حمله قرار دادند و در بازار آنها را به محاصره درآوردند. چون محاصرهشدگان به مقاومت پرداختند جنگلیها بازار را به آتش کشیدند و مفاخر الملک و افراد او را وادار به تسلیم ساختند.
مفاخر با آنکه تسلیم شده و اظهار پشیمانی و ندامت کرده بود به ضرب گلوله یکی از افراد جنگل به قتل رسید. میرزا اسیران را مورد بخشش قرار داد. عدهای از آنها به جنگلیها پیوستند و بقیه به رشت مراجعت کردند.
پس از شکست مأموران نظمیه رشت نصرت اللّه خان طالش معروف به امیر مقتدر به نیابت حکومت فومنات منصوب شد و همراه برادرش سالار شجاع به مقابله با جنگلیها برخاست امّا کاری از پیش نبرد بدینجهت کنسول روس تصمیم گرفت خود ابتکار عملیات را در دست بگیرد و نهضت جنگل را توسط قزاقان روسی سرکوب نماید. او که از اقدامات ایرانیان مأیوس شده بود سیصد قزاق روس را همراه با پنجاه تن سرباز ایرانی به فرماندهی یاور ابو الفتح خان روانه جنگل ساخت. نیروی اعزامی پس از عبور از کسما در قریه ماکلوان با جنگلیها برخورد کرد. مبارزان جنگل که در تپههای گسکر سنگربندی کرده بودند با شجاعت و از جانگذشتگی به نبرد پرداختند و با آن
گروهی از مجاهدان جنگل در حال عبور از پل قدیمی پسیخان.
که تعداد آنان بیش از هفتاد نفر نبود توانستند گروه سیصد و پنجاه نفری دشمن را که مجهّز به توپ و تفنگ و نارنجک بود دچار شکست سازند. از این گروه فقط 134 تن موفق به فرار شده خود را به صومعهسرا رساندند بقیه افراد کشته، زخمی یا اسیر شدند. این پیروزی اعتبار و نفوذ جنگلیها را افزایش داد و موجب گردید که تعداد قابل توجهی از مردم گیلان به نهضت جنگل روی آورند.
دیری نگذشت که چهار هزار قزاق سوار و پیاده روسی به فرماندهی کالچوکف افسر روس مأمور سرکوبی جنگلیها شدند. این سپاه به کمک افراد امیر مقتدر طالشی و برهان السلطنه طارمی و نیز یک گروه هفتصد نفری از سربازان ایرانی به فرماندهی مامانوف از چند طرف مبارزان جنگل را در محاصره قرار دادند. جنگ سختی آغاز شد اما جنگلیها که آذوقه و مهمات کافی نداشتند دچار شکست شدند. عدهای به قتل رسیدند؛ گروهی اسیر شدند و بقیه به غارها و کوهها پناه برده مخفی شدند؛ اما بعد از سه ماه بار دیگر از پناهگاهها خارج گردیده به دور هم جمع شدند و فعالیت چریکی را از نو آغاز کردند. قزاقان روس به جبهههای دیگر اعزام شده بودند و قوای دولتی نیز به حمله مهمی دست نیازید.
روسها که از بازسازی نهضت جنگل دچار بیموهراس شده بودند مستوفی الممالک رئیس الوزرای وقت را تحت فشار قرار داده سرکوبی نهضت را مصرا خواستار شدند. از طرف دیگر دکتر حشمت نماینده جنگلیها
ص: 188
چند تن از مجاهدان کرد که در نهضت جنگل به یاری برادران گیلانی شتافتند.
چند تن از مجاهدان کرد که همراه خالو قربان به نهضت جنگل پیوستند.
چهار تن از سران جنگل، ردیف اوّل از راست به چپ: احسان الله خان، میرزا کوچک خان، خالو قربان، معین الرعایا.
امور مالی و اداری جنگل نیز توسط مجاهدان سرپرستی و انجام میشد. در این عکس سه تن از مجاهدانی که در امور مالی و اداری همکاری داشتند دیده میشوند. از راست به چپ: محمد حسن پاپروسچی (پاپروسی)، محمد اسماعیل مدیر وجوهات، سید ابو القاسم موسوی کسمائی.
سه تن از مجاهدان جنگل: حسن دیوان رضائی (ایستاده)، آقا یوسف کسمائی (سمت چپ)، اسماعیل جنگلی (سمت راست).
ص: 189
در تهران با مستوفی الممالک ملاقات کرد و او را در جریان کار جنگلیها و هدفها و اندیشههای بلند آنان قرار داد؛ همچنین علل و جهات و عواملی را که موجب قیام مسلحانه میرزا و همفکران او شده بود تشریح کرد.
مستوفی الممالک که از رجال خوشنام و برجسته ایران بود در بنبست عجیبی قرار گرفت. فشار روسها از یکسو و احساسات و عواطف میهنپرستانه خود او از سوی دیگر وی را در اتخاذ تصمیمی قاطع مردد میساخت. بالاخره راه حل مسالمتجویانهای به نظرش رسید و به ابو الفتح خان حشمت الدوله والی گیلان دستور داد که کار جنگل را از طریق تماسها و مذاکرات دوستانه و سازش با سران جنگل پایان دهد.
والی گیلان نیز که باطنا طرفدار جنگلیها بود از این دستور استقبال کرد امّا طولی نکشید که محمد ولی خان سپهسالار به جای مستوفی الممالک نشست و نفرات خوانین گیلان و تفنگچیهای تنکابن را به اتفاق ششصد سرباز برای سرکوبی جنگلیها اعزام داشت. حشمت الدوله مخالفت خود را با این اقدام به رئیس دولت اعلام نمود و عدهای از اهالی را در نهان وادار کرد تلگرافی به احمد شاه مخابره کنند که چون گیلان تحمل مصیبتهای جنگ داخلی را ندارد اقدامی شود تا کار جنگل با صلح و سازش خاتمه پیدا کند. احمد شاه نیز فرمانی به همین مضمون صادر کرد و رئیس الوزراء دستور داد عملیات موقتا متوقف شود.
والی گیلان خود همراه دو تن از علمای شهر برای مذاکره با سران جنگل عازم فومن شد. چند تن از سران جنگل از جمله دکتر حشمت، شیخ محمود کسمائی و علی طالع به نمایندگی از طرف میرزا از والی استقبال کردند. در مذاکرات بین حشمت الدوله و سران جنگل موافقتهائی حاصل شد از جمله آنکه جنگلیها از عواید املاک متعلق به رعایای روس باجوخراج نگیرند. در تعقیب این موافقتها قوای اعزامی مراجعت کردند امّا در همین اثنا بین قزاقان روس، که در غرب گیلان دست به قتلوغارت زده بودند، با جنگلیها برخورد شدیدی اتفاق افتاد و تعدادی از قزاقها کشته شدند. دولت ایران بنا به توصیه سفارت روسیه حشمت الدوله والاتبار را برکنار کرده مفاخر الدوله را به جای او منصوب نمود. بدینترتیب موضوع مذاکره و توافق منتفی شد.
مالکان بزرگ و متنفذین گیلان که از نهضت جنگل دچار ترس و نگرانی شده بودند و پایههای قدرت خود را متزلزل میدیدند در صدد چارهجوئی برآمدند. حاجی محسن خان امین الدوله مالک عمده لشتنشا نیز برای مبارزه با جنگلیها به طرح نقشه و تهیه مقدمات پرداخت اما قبل از آغاز عملیات، افراد جنگل به لشتنشا حمله کرده او را دستگیر نمودند. از آن پس شرق گیلان نیز تحت تسلط جنگلیها درآمد و دکتر حشمت که مسئولیت اداره امور این منطقه را به عهده گرفته بود لاهیجان را مرکز عملیات خود قرار داد. امین الدوله با پرداخت هفتاد هزار تومان آزادی خود را بازیافت و این وجه به مصرف خرید اسلحه و تجهیزات برای افراد جنگل رسید.
قیام جنگل مورد پشتیبانی اکثریت مردم مخصوصا طبقات پائین جامعه بود اما در میان مالکان و متنفذان گیلان مخالفین سرسختی داشت که برای سرکوب جنگلیان از هیچگونه تلاشی بازنمیایستادند. سران جنگل تصمیم گرفتند با از میان برداشتن چند تن از آنان و ایجاد رعب و ترس در مخالفان تلاشهای ضد انقلابی را خنثی سازند.
کاظم شاهرخی ملقب به امیرزاده در خاطرات خود چگونگی ترور دو تن از مخالفان نهضت جنگل را شرح داده است. وی که تمایلات کمونیستی داشته و از سوی کمونیستهای قفقاز مأموریت یافته بود با نهضت جنگل همکاری نماید در سال 1334 شمسی خاطرات خود را تحت عنوان «آزاده گمنام» منتشر ساخت. او مینویسد:
«هیئت مدیره قیام جنگل در شهرهای گیلان نیز مداخلاتی داشته و دست به تصفیه زده و مخالفین خود را از بین میبرد. در اثر اقدامات مزبور دو قتل یا دو ترور سیاسی در رشت به وقوع پیوست: یکی شخص معروفی به نام ابتهاج الملک بود که ریاست بهائیان رشت را در عهده داشت. مردی بود قوی هیکل و درشتاندام و سیهچهره، بیشتر از هرکس طرفداری از انگلیسیها مینمود و تمام اعمال و افعالش به نفع جناح انگلیس و به ضرر جنگل بود، آن چنانکه مثل یک نیروی موظف و مأموری در پشت جبهه به خرابکاری میپرداخت و وظایف خود را با مهارت انجام میداد ... از طرف تشکیلات جنگل به او پیغام شده بود که در رفتار خود تجدیدنظر نموده و به اعمال ضد منافع مردم خاتمه دهد، ولی او هرگز ترتیب اثر نداده و همچنان به رویه خود ادامه میداد ... تا اینکه هیئت مدیره جنگل ناگزیر شدند تروریستی تعیین و برای کشتن او اعزام دارند ... موقعی که نامبرده میخواست به خانه خود واقع در سبزهمیدان رشت برود هدف تیر قرار گرفته و جان سپرد ... بعد از آنکه او فوت کرد معلوم شد چهار پسر و یک دختر دارد. ضمنا در آن زمان شخصی موسوم به میرزا حسین خان منشیباشی ملقب به صمصام در رشت سکونت داشت که سابقا معمم بود ولی بعد به مناسبت اطلاع از زبانهای فرانسه و انگلیسی در کنسولگری انگلیس به سمت منشی استخدام شد ... نامبرده به میل خود و یا بنا به دستوری که داشته فرزندان مقتول را به خانه خود برد و به نگاهداری و تعلیم و تربیت آنها قیام و اقدام نمود ...
شخص دوم که کشته شد، نایب علی اکبر خان معین الممالک نام داشت.
شغلش ریاست مالیه گیلان بود. او هم مثل شخص اول طرفداری از جناح راست کرده و مخالف جدی جنگل بود، چنانکه در امور وصول مالیات و پرداخت و غیره سخت ایستادگی و کارشکنی مینمود و بنا به عقیده خود جنگلیان را متجاوز و غیر قانونی میشناخت. تا اینکه از طرف جنگل تصمیم بر قتل او گرفته شد و او را ترور کرده کشتند. مدتی بعد از فوتش پسری برای او شناخته گردید که حسن خان نام داشت و به نمایندگی مجلس انتخاب شد.»
همزمان با این وقایع انورپاشا فرمانده ارتش عثمانی و مؤسس جمعیت «ژون ترک» یا ترک جوان وابسته به هیئت اتحاد اسلام برای کمک به هممسلکان ایرانی خود و مبارزه با روسها مقادیری اسلحه برای جنگلیها فرستاد که همراه یک جلد کلام اللّه مجید، یک قبضه شمشیر مرصع و یک ساعت جیبی به میرزا کوچک خان تحویل شد. میرزا همیشه این قرآن کوچک را با خود همراه داشت.
جنگلیها که به قدرت رسیده بودند تشکیلات خویش را وسعت دادند. در گوراب زرمیخ یک مدرسه نظامی تأسیس شد که ریاست آن با ماژور فنپاشن آلمانی بود و چند افسر خارجی و ایرانی نیز شاگردان مدرسه را تعلیم میدادند.
ص: 190
چند تن از افسران عثمانی که از جانب انورپاشا حامل اسلحه و هدایائی برای میرزا کوچک خان بودند با گروهی از مجاهدان جنگل دیده میشوند.
ردیف اوّل، از چپ به راست:
1- اسماعیل نعلبند مجاهدی که مأمور حمل اسلحه ارسالی عثمانیها از بیجار بود و هنگام بمباران رشت توسط انگلیسیها به شهادت رسید.
2- جواد خان نزاکتی (مترجم سلطان).
3- سلطان علی اکبر خان سیاهپوش.
4- مینباشی یوسف بیک.
5- یوزباشی یعقوب بیک.
6- گروهبان عمر افندی.
7- نایب مصطفی قزوینی.
در گوراب زرمیخ یک مدرسه نظامی تأسیس شد که ریاست آن با ماژور فنپاشن آلمانی بود و چند افسر خارجی و ایرانی نیز شاگردان را تعلیم میدادند.
عکس، ماژور فنپاشن (نفر دوّم از سمت راست) و یک افسر آلمانی به نام لیوتنان اشتریخ (نفر اوّل از راست) را نشان میدهد. سلطان داود خان و علی اکبر خان آبزرشگی (نفر اوّل سمت چپ) در کنار آنها دیده میشوند.
عباس منتظمی (منتظم الملک وزیر) از رجال خوشنام و آزادیخواه مازندران و مورد احترام و علاقه مردم آن سامان بود.
وی در نهضت جنگل با میرزا کوچک خان بیعت کرد و مجاهدان جنگل را حتّی پس از خاموش شدن قیام، در تنکابن مورد حمایت خود قرار داد.
ص: 191
چند تن از افسران ایرانی و خارجی در خدمت جنگل.
در کسما، مرکز تشکیلات اداری و مالی، کمیسیون جنگ تشکیل شد؛ در لاهیجان نظام ملی تأسیس یافت و هیئت اتحاد اسلام به کمیتهای تبدیل شد که دارای بیست و هفت عضو به اسامی ذیل بود: میرزا کوچک خان، حاجی میرزا محمد رضا حکیمی، حاجی سید محمود روحانی، حاجی شیخ علی علم الهدی، سید عبد الوهاب صالح، میرزا محمد انشائی، شیخ بهاء الدین املشی، میر منصور هدی، شیخ محمود کسمائی، دکتر ابو القاسم فربد، حسین کسمائی، اسماعیل عطار، عزت اللّه خان هدایت، وقار السلطنه، مشهدی علی شاه، حسن خیاط معروف به پدر، رضا افشار، سید حبیب اللّه خان مدنی، شیخ عبد السلام، ابراهیم کسمائی، میرزا هادی لاکانی، محمد علی پیر بازاری، میرزا حمد خان مدنی، سید عبد الکریم کاشی، اسکندر خان امانی، حاجی احمد کسمائی و آقا جواد گلافزانی.
جوانان گیلان برای فراگرفتن فنون نظامی از هرسو به گوراب زرمیخ روی آوردند و نهضت جنگل سراسر گیلان را زیر نفوذ خود قرار داد. متنفذین مازندران از جمله عباس منتظمی (منتظم الملک)، امیر اسعد فرزند سپهسالار، سالار رشید و امیر انتصار دست دوستی و اتحاد به سوی جنگلیها دراز کردند و برای تحکیم رشتههای دوستی و مودّت در کسما با سران جنگل ملاقات نمودند.
هنگامیکه در اکتبر 1917 انقلاب کمونیستی روسیه به رهبری لنین پیروز شد نفوذ و قدرت نهضت جنگل به اوج رسید. مشی سیاسی روسها و طرز رفتار افسران و قزاقان روسی تغییر یافت؛ دشمنی و خصومت خاتمه پیدا کرد و تبدیل به دوستی و مرافقت گردید. در ژوئیه 1917 میلادی کرنسکی رئیس دولت انقلابی روسیه به ژنرال باراتوف فرمانده قوای روس در ایران دستور مراجعت داد.
نبودن ارتباط بین ژنرال باراتوف و فرماندهی ارتش قفقاز و مشکلاتی که در اثر انقلاب روسیه برای پرداخت حقوق و مخارج سربازان ایجاد شده بود، همچنین از هم گسیختن رشتههای نظم قبلی موجب گردید که ژنرال باراتوف از نظر قدرت فرماندهی و تسلط بر روی افراد خود دچار ضعف گردد. چندین هزار سرباز روس که خود را رها شده از هرقیدوبندی میدیدند از کرمانشاه و همدان و قزوین به سوی شمال روان شدند تا خود را به بندر انزلی رسانیده از آنجا به وطن خود بازگردند.
قزاقان روس در موقع عبور از شهرها و روستاها دست به قتلوغارت اموال مردم زده از هیچ تجاوزی به اهالی بیدفاع رویگردان نبودند حتی در مواردی که با دفاع مردم مواجه میشدند به سوزاندن خانهها و بناها مبادرت میکردند. چنانکه در شهر همدان تعداد زیادی از خانهها را طعمه حریق ساختند.
جنگلیها با اطلاع از اعمال سربازان روس خود را برای مقابله با آنان آماده نمودند. اهالی گیلان به شدت وحشتزده و ناراحت بودند. دولت از مقابله با قزاقان روس به کلی عاجز بود. در این لحظات حساس مردم به همت والای میرزا کوچک خان چشم امید دوخته بودند.
میرزا که خود را موظف به دفاع از هموطنان مظلوم خویش میدید عدهای از افراد مسلح خود را در منجیل مستقر ساخته راه عبور قزاقان روس را مسدود کرد. همزمان با این پیشگیریها نمایندگانی از سوی خود نزد فرمانده روس اعزام داشت و ضمن پیامی اظهار داشت هیئت اتحاد اسلام در گیلان با مراجعت قشون روسیه به کشورشان کاملا موافقت دارد و در این زمینه نیز از فراهم ساختن هیچگونه تسهیلاتی خودداری نخواهد کرد اما به شرطی که عبور آنها موجبات زحمت و سلب آسایش اهالی را فراهم نسازد و تابع مقرراتی باشد که هیئت اتحاد اسلام در اجرای دقیق آنها نظارت و پافشاری خواهد کرد.
با دریافت این پیام فرماندهی قشون روسیه ترتیبی اتخاذ کرد که از تجاوز و تعدی قزاقان نسبت به اهالی جلوگیری شود و ضمنا به مذاکره با هیئت اتحاد اسلام پرداخت که منجر به عقد پیمانی در 9 ماده گردید. بر طبق این پیمان روسها متعهد شدند که در نهایت دقت و مراقبت سربازان خود را از گیلان عبور دهند و هیئت اتحاد اسلام متقابلا تعهد کرد تسهیلات لازم را جهت عبور سربازان روس فراهم سازد.
بدینترتیب با همت میرزا کوچک خان یکی از مشکلات اساسی از پیش پای مردم گیلان برداشته شد. از آنپس خاطر مبارزان جنگل نیز از مزاحمتهای روسهای تزاری آسوده گردید و لبه تیز حمله متوجه انگلیسیها شد. در این زمینه دنیس رایت سفیر سابق انگلستان در ایران چنین مینویسد:
«در این میان انقلاب روسیه در ماه مارس 1917 و در دنبال آن، در هم
ص: 192
عکس بالا مدیران روزنامه جنگل را در دو طرف آرم روزنامه نشان میدهد. (سمت راست حسین کسمائی، سمت چپ غلامحسین نویدی)
زمانیکه نهضت جنگل اوج گرفت سران نهضت تصمیم به انتشار روزنامهای به عنوان ارگان افکار و اندیشههای خود گرفتند. نخستین شماره روزنامه جنگل روز 19 شعبان 1335 یعنی در تیرماه 1296 شمسی منتشر شد. مدیریت روزنامه مدتی به عهده حسین کسمائی و مدتی نیز به عهده غلامحسین نویدی بود. این روزنامه طی مدت دو سال 35 شماره منتشر ساخت که 31 شماره آن مربوط به سال اوّل و 4 شماره مربوط به سال دوم بود. آخرین شماره آن در 4 ربیع الآخر 1337 یعنی 17 دیماه 1297 انتشار یافت.
شکستن و بلااثر شدن ارتش روسیه، موجب گشته بود که دشواریهای کار بریتانیا بسیار افزایش یابد. دولت جدید التأسیس شوروی را ایرانیان دوست خود میدانستند. ایرانیان که از روسیه تزاری نفرت داشتند اکنون این نفرت را انحصارا بر بریتانیا که اشغالگر کشورشان بود متمرکز ساختند. بلشویکها از حقوق و امتیازاتی که روسیه تزاری در ایران کسب کرده بود داوطلبانه چشم پوشیدند و بدینترتیب محبت ایرانیان را به خود جلب کردند. آنان موافقتنامه سری بریتانیا و روسیه را که در سال 1915 امضاء شده بود علنی کردند و بریتانیا را در موقعیت ناراحتکنندهای قرار دادند ...»[500]
با از میان رفتن دخالتهای افسران تزاری در امور گیلان نفوذ مبارزان جنگل افزایش یافت. تشکیلات ژاندارمری، شهربانی، پادگان سربازان و سایر سازمانهای دولتی تحت اختیار جنگل قرار گرفت و رؤسای این سازمانها توسط جنگلیها انتخاب شدند. جنگل چنان قدرت و نفوذی پیدا کرد که حتی به کمک مردم تهران برخاست و برای آنانکه دچار قحطی شده و با گرسنگی و بیماری دستبهگریبان بودند آذوقه و پول نقد ارسال داشت. در این موقع نمایندگانی از تهران به جنگل اعزام شدند تا مبارزان جنگل را به ترک مخاصمه و اطاعت از دولت وادار سازند امّا تلاش آنها به نتیجه نرسید. یکی از این نمایندگان حاجی آقا شیرازی و دیگری سید محمد تدین بود.
جنگلیها، که قدرت را در گیلان به دست گرفته بودند اجازه نمیدادند قوای انگلیس به روسیه عزیمت نماید. انگلیسیها تصمیم گرفته بودند برای استقرار حاکمیت خود در بحر خزر و دست یافتن به مخازن نفت، قفقاز را مورد حمله قرار دهند. ژنرال دنسترویل فرمانده قوای انگلیس عامل اجرای این تصمیم بود. وی در خاطرات خود به این موضوع اشاره میکند:
«تحصیل سیادت و حاکمیت بحر خزر آخرین مقصود و از جمله تصمیمات قطعی ما بود. من یقین داشتم که حکومت متبوع من معتقد خواهد شد، چنانچه عاقبت هم معتقد شد، که حق نظارت و تفتیش بحر خزر فقط در دست کسی خواهد بود که شهر بادکوبه را در تصرف داشته باشد.»[501]
دنیس رایت هدف انگلیسیها را از اعزام قوا به روسیه چنین توجیه میکند:
«دنسترویل از بغداد با این مأموریت به ایران فرستاده شده بود که نیروی تحت فرماندهی خود را به سرعت از طریق دریای خزر به باکو و تفلیس برساند. هدف آن بود که مقاومت گرجیها و ارامنه محل در برابر ترکان عثمانی تقویت گردد و دشمن از رسیدن به حوضههای نفتی باکو محروم شود.»[502]
برای اجرای این نقشه انگلیسیها میخواستند قوای ضد انقلابی روسیه را در ایران متشکل ساخته به روسیه بفرستند و خود نیز از پی آنها وارد قفقاز شوند. ژنرال دنسترویل، کاپیتن نوئل را که یکی از مأموران اطلاعاتی انگلستان بود به قفقاز فرستاد تا اطلاعات لازم را به دست آورده در اختیار وی قرار دهد. کاپیتن نوئل مأموریت خود را انجام داد اما هنگام بازگشت در بندر انزلی به دستور میرزا کوچک خان توقیف و در فتربند جنگل زندانی شد.[503]
همزمان با دستگیری کاپیتن نوئل، مستر اوکشوت رئیس بانک شاهی
ص: 193
رشت و مستر ماکلورن کنسول انگلیس در این شهر از طرف قوای جنگل توقیف و زندانی شدند، امّا هردو نفر پس از چند ماه اسارت موفق به فرار گردیدند. کاپیتن نوئل نیز دو بار از زندان جنگلیها فرار کرد اما در هردو بار توسط افراد جنگل دستگیر شد. وی که در حدود پنج ماه زندانی بود پس از عقد قرارداد بین قوای انگلیس و نمایندگان جنگل آزاد شد.
ژنرال دنسترویل به منظور حل مشکلات و رسیدن به توافق با سران جنگل کلنل استوکس را مأمور مذاکره کرد و نامبرده به اتفاق نیکیتین کنسول تزاری و نماینده قوای ضد انقلابی روسیه به آتشکا در پنج کیلومتری رشت عزیمت کرده با میرزا کوچک خان و حاجی احمد کسمائی به مذاکره پرداخت. میرزا موافقت خود را با عبور قوای روس به نیکیتین اعلام کرد و در مورد عبور نیروهای انگلیسی به استوکس گفت اتخاذ تصمیم با کمیته اتحاد اسلام است و او در این زمینه اختیاری ندارد.
کلنل استوکس در این ملاقات میگوید اگر با شرائط و تقاضاهای فرمانده نیروهای انگلیس موافقت شود سران جنگل میتوانند سیاست داخلی خود را در ایران تعقیب نمایند. شرایط و تقاضاهای ژنرال انگلیسی بدینقرار بود:
آزادی فوری اسیران، بازشدن خط قزوین- انزلی برای عبورومرور آزاد و تأمین و تضمین عبور بلامانع نیروهای روسی و انگلیسی. کنسول انگلیس در رشت نیز طی ملاقاتی با میرزا به وی خاطرنشان ساخت که اگر جنگلیها آنان را در مبارزه با حکومت بلشویکی یاری دهند دولت انگلستان نهضت جنگل را به رسمیت شناخته جنگلیها را در رسیدن به هدفهای خود کمک خواهد کرد؛ اما میرزا با این پیشنهاد شدیدا مخالفت کرد.
پس از شکست مذاکرت، ژنرال دنسترویل تصمیم گرفت به کمک قوای ضد انقلابی روس، تحت فرماندهی پالکونیک بیچراخوف خط منجیل- انزلی را از وجود مجاهدان جنگل پاک کرده راه عبور نیروی انگلیس را هموار نماید. پالکونیک بیچراخوف فرمانده قزاقهای روس تزاری بود که با نفرات وفادار به خود از اطاعت حکومت بلشویکی شوروی سر باززده با ژنرال انگلیسی همراه شده بود. وی پس از به ثمر رسیدن انقلاب در روسیه برای تأمین هزینههای ضروری قزاقان و نفرات خود سخت در مضیقه بود بدین جهت پیشنهاد همکاری ژنرال دنسترویل را در مقابل کمکهای مالی با کمال میل پذیرفته بود. او تصمیم داشت با تظاهر به مطاوعت از حکومت بلشویکی، همراه نفرات خویش به قفقاز رفته علیه بلشویکها به مبارزه برخیزد.
مبارزان جنگل، که تعداد آنها در برخی از منابع سه هزار نفر ذکر شده، در منجیل موضع گرفتند و نیروهای روسی و انگلیسی نیز با تجهیزات کامل راه قزوین تا منجیل را بدون برخورد با هیچ مانعی طی کردند. در منجیل ماژور فن پاشن آلمانی از سوی جنگلیها مأمور مذاکره با فرمانده قوای روس شد. وی به بیچراخوف خاطرنشان ساخت که اگر قزاقان روس از انگلیسیها جدا شوند میتوانند بدون نگرانی به انزلی بروند و مبارزان جنگل نهتنها معترض آنان نخواهند شد بلکه تسهیلات لازم را نیز برای ایشان فراهم خواهند ساخت. در مورد پاسخ فرمانده روس دو روایت وجود دارد یکی مربوط به ژنرال دنسترویل است که در خاطرات خود چنین مینویسد:
«جواب بیچراخوف به فنپاشن تقریبا بدین مضمون بود: من نمیتوانم یک نفر صاحب منصب آلمانی را به سمت نمایندگی میرزا کوچک خان بشناسم و حضور شما را با لباس رسمی آلمانی در مقابل خودم یک قسم اهانت میشمارم. من نمیخواهم داخل هیچگونه مذاکرات و عقد ائتلافی با جنگلیها بشوم و تصمیم دارم به محض اینکه شما از نظرم غایب شدید فورا فرمان آتش بدهم.»[504] روایت دیگر مربوط به ابراهیم فخرائی در کتاب میرزا کوچک خان سردار جنگل است که سخنان دنسترویل را برخلاف حقیقت دانسته مینویسد:
«به قسمی که از فنپاشن در همان تاریخ روایت شده فرمانده روس به وی گفته بود چنانچه مجاهدین جنگل از سر راهش برداشته شوند و او مطمئن گردد که سربازانش به سلامت از منطقه گیلان دور میشوند او حرفی ندارد و مایل به خونریزی نیست و در این باب تضمین نظامی میخواهد. فنپاشن استمهال میکند که ظرف 24 ساعت مراتب را به میرزا اعلام و ترتیب عملی به این کار بدهد و هنوز چیزی از مهلت 24 ساعته نگذشته بود که بیچراخوف به اغوای فرمانده انگلیسی تعرض نظامی خود را در چهارم رمضان 1336 قمری آغاز مینماید.»[505]
به هرترتیب جنگ در بالای پل سابق منجیل، محل فعلی سفیدرود، آغاز شد. دو هواپیمای اکتشافی انگلیس که در قزوین آشیانه داشتند قبلا به عملیات اکتشافی پرداخته و مواضع دفاعی جنگلیها را شناسائی کرده بودند.
ابتدا توپخانه کوهستانی روسها سنگرها و خندقهای جنگلیها را زیر آتش گرفتند و دو اتومبیل زرهپوش انگلیسی نیز به یورش و تعرض پرداختند گروههای تیرانداز پیاده روسی و انگلیسی بلافاصله سطح جلگه را اشغال کرده شروع به پیشروی نمودند. سوارهنظام قزاق و اسکادران هوسار انگلیسی نیز از دو سو به حمله پرداختند. جنگلیها با شلیک گلولههای تفنگ و مسلسل پاسخ میدادند. وقتی نیروی دشمن به پل منجیل رسید جنگ تنبهتن آغاز شد. عدهای از مبارزان جنگل از جمله محمود خان ژولیده با هجده تن از افرادش که در نخستین سنگر موضع گرفته بودند به قتل رسیدند. جنگلیها شروع به عقبنشینی کردند. شلیک بدون وقفه توپخانه روس که مجال تفکر را از آنها سلب کرده بود آنان را مجبور کرد از مقاومت در جلوی خط آتش دست بکشند. تعداد قابل توجهی از جنگلیها کشته و مجروح شدند و تعدادی نیز به اسارت نیروهای دشمن درآمدند.[506] تلفات دشمن چندان قابل ملاحظه نبود.[507]
جنگ در پل منجیل با شکست افراد جنگل خاتمه یافت و نیروهای روس و انگلیس به سوی رشت و انزلی روان شدند. بیچراخوف همراه نفرات خود از انزلی به روسیه رفت. انگلیسیها تا مدتی بر منطقه مسلط شدند. جنگلیها گاه و بیگاه به حملات پراکندهای علیه سربازان انگلیسی دست میزدند. اعضای کمیته سرخ مرکب از چلیابین، لازارف و بوبوخ که در انزلی مستقر بودند به اتهام داشتن ارتباط با مبارزان جنگل توسط انگلیسیها توقیف و به قزوین
ص: 194
اعزام گردیدند.
شهر رشت در اختیار انگلیسیها قرار گرفت اما از پل چمارسرا آخرین حد غربی رشت به بعد در تصرف مبارزان جنگل بود. دو هواپیمای بمبافکن انگلیسی اغلب روزها از قزوین برخاسته به تلافی حملات چریکی، مواضع جنگلیها را در جنگل، گوراب زرمیخ و کسما بمباران میکردند. چند ماه پس از جنگ منجیل، مبارزان جنگل طرح حمله به پادگان انگلیس را در رشت به مرحله اجرا درآوردند. آنها حمله گستردهای را به منظور تصرف پادگان و کنسولگری انگلستان آغاز کردند. عدهای از سران جنگل از جمله میرزا کوچک خان، احسان الله خان، سلطان داود خان و اسکندر خان امانی در حمله به پادگان انگلیس شرکت داشتند. جنگ نزدیک 48 ساعت ادامه داشت.
تعدادی از افراد دو طرف کشته و مجروح شدند.
بالاخره جنگلیها در برابر آتش مسلسلها و زرهپوشها و نیز حملات هوائی ناچار دست از حمله برداشته و عقبنشینی کردند. سربازان انگلیسی که سخت عصبانی بودند، پس از عقبنشینی مجاهدان جنگل، خانه حاجی احمد کسمائی و عزت الله خان هدایت نماینده جنگلیها در رشت را آتش زدند و آقابالا مطبعه، تکیه مستوفی، مهمانخانه متروپل و چند خانه مسکونی را ویران کردند؛ سپس به بازرسی منازل پرداخته و هرکجا به وجود مجاهدی مشکوک میشدند آنجا را به گلوله میبستند. بازرسی خانهها و مزاحمت سربازان هندی و انگلیسی به مدت چند روز ادامه یافت.
همزمان با این وقایع امیر اسعد تنکابنی فرزند سپهسالار از موقعیت استفاده کرد و تفنگداران و افراد خود را همراه ضرغام السلطنه و فرزند خویش برای تسخیر لاهیجان اعزام داشت. دکتر حشمت نمایندگانی به نزد وی فرستاد تا عهد مودت فومن را به او خاطرنشان ساخته وی را از حمله به مجاهدان جنگل و تصرف لاهیجان بازدارند اما امیر اسعد نمایندگان دکتر حشمت را بازداشت نمود و حمله را آغاز کرد. در جنگی که بین طرفین در اطراف رودسر رخ داد ضرغام لشگر به قتل رسید و نیروی مهاجم متواری شد.
ادامه مبارزات و جنگهای پراکنده بین جنگلیها و نیروی انگلیس موجبات خستگی هردو طرف را فراهم ساخته بود. انگلیسیها از خطراتی که دائما آنها را تهدید میکرد در اضطراب و نگرانی بسر میبردند و جنگلیها که از حملات متعدد خود نتیجهای نگرفته و اهالی رشت را دچار مشکلاتی ساخته بودند از ادامه وضع ناراضی به نظر میرسیدند. ژول سمپ کنسول فرانسه در رشت موقع را برای میانجیگری مناسب تشخیص داد و ضمن مذاکره با طرفین آنها را به سازش دعوت کرد. هر دو طرف پیشنهاد مذاکره را پذیرفتند و نمایندگان خود را تعیین کردند. از طرف قوای انگلیس کلنل ماتیوس و مستر مایرو از سوی جنگلیها دکتر ابو القاسم فربد و رضا افشار انتخاب شدند. این افراد روز 22 مرداد 1297 در صفهسر (سه کیلومتری رشت) با یکدیگر به بحث و مذاکره پرداختند و بالاخره برای عقد یک قرارداد 8 مادهای به توافق رسیدند.
قرارداد مزبور بدینشرح است:
1- نمایندگان کمیته اتحاد اسلام متعهد میشوند قواء مسلح در راه قزوین و انزلی را که معروف به راه عراق است در نزدیکیهای آن نگاه ندارند.[508]
توضیح آنکه هرگاه قوای مسلح دیگری سوای نظامیان انگلیس یا نظامیان دولت ایران عازم گیلان از راه عراق باشند نمایندگان نظامیان انگلیس قبول میکنند که در جمالآباد آنها را نگاهداشته تا کمیته اتحاد اسلام از مقاصد آنها مستحضر شده در صورتیکه بر علیه آنها هستند حق دارند که در همان راه با قوه مسلحه مخالفت نمایند.
2- نمایندگان اتحاد اسلام متعهد میشوند صاحبمنصبان خارجی را اخراج نموده از دولتهائی که با انگلستان در حال جنگ هستند صاحبمنصب استخدام ننمایند.
3- نمایندگان کمیته اتحاد اسلام متعهد میشوند که تهیه خواروبار لازم را برای نیروی موجود انگلیس در گیلان بنمایند و نمایندگان نظامی انگلیس متقبل میشوند که افراد مسلح یا غیر مسلح برای جمعآوری آذوقه به صفحات گیلان اعزام ندارند.
4- نمایندگان اتحاد اسلام متقبل میشوند اسرای دولت انگلیس را که عبارت از کاپیتن نوئل و لیوتنان موریس و کلنل شامانوف و کاپیتن استریک و صمصام الکتاب میباشند رد کرده اسرای کمیته اتحاد اسلام را در هر نقطه باشند تحویل بگیرند.
5- نمایندگان نظامی انگلیس متعهد میشوند در امور داخلی ایران مداخله ننمایند مگر در صورتیکه ایرانیها با دشمنان انگلیس مساعدت کرده به ضد انگلیس اقدام کنند.
6- نمایندگان قشون انگلیس قول میدهند بهیچوجه در مقاصد کمیته اتحاد اسلام، مادام که مربوط به پیش بردن منافع دشمنان انگلیس نباشد ضدیت ننمایند.
7- از اهالی دعوت بشود که برای حفظ خود، حاکمی به طور موقت انتخاب کنند تا حکومت ایران نماینده خود را بفرستد.
8- نمایندگان طرفین متعهد میشوند که قوای مسلح آنها بهیچوجه داخل شهر نگردد.
امضاء نمایندگان انگلیس: کلنل ماتیوس- مایر. امضاء نمایندگان جنگل:
دکتر ابو القاسم فربد- رضا افشار.
پس از امضای قرارداد بلافاصله اسرا مبادله شدند و چند تن افسر آلمانی، اطریشی و ترک عثمانی، که به تعلیم مجاهدان اشتغال داشتند، جنگل را ترک کردند.
جنگلیها به مفاد قرارداد عمل نمودند و قوای انگلیس بدون برخورد با هیچ مانعی از گیلان عبور کرد[509]، اما انگلیسیها پس از چند ماه قرارداد را آشکارا زیر پا نهادند زیرا جنگ جهانی اول در اواخر سال 1918 میلادی با پیروزی آنها به پایان رسیده و نفوذ آنها در سراسر جهان مخصوصا در خاورمیانه افزایش یافته بود.
وثوق الدوله که از سیاستمداران طرفدار انگلیس بود به مقام نخستوزیری منصوب شد، وی ابتدا کوشش کرد از طریق مذاکره به نهضت جنگل پایان دهد. نمایندگانی نزد میرزا اعزام داشت و پیغام فرستاد که حکومت گیلان را به
ص: 195
وثوق الدوله که از صلح با جنگلیها مأیوس شده بود، تیمورتاش معروف به سردار معظم خراسانی را به حکومت گیلان منصوب کرد و برای سرکوب کردن نهضت جنگل با کمک مستقیم انگلیسیها به اجرای نقشهای که طرح شده بود مبادرت ورزید. نفر نشسته در وسط، تیمورتاش است. در سمت راست او استاروسلسکی افسر تزاری مأمور خدمت در ارتش ایران و ظهیر همایون معاون حکمران گیلان نشستهاند.
وی تفویض خواهد کرد. میرزا کوچک خان که وثوق الدوله را عامل انگلیسیها میدانست و از طرفی یقین داشت که تفویض حکومت گیلان به او موقتی خواهد بود و پس از چندی برکنار میشود و از سوی دیگر در مقام نمایندگی دولت نخواهد توانست کاری از پیش برده و منشأ خدمتی شود از قبول پیشنهاد وثوق الدوله سر باززد. وثوق الدوله نیز که از صلح با جنگلیها مأیوس شده بود تیمورتاش، معروف به سردار معظم خراسانی، را به حکومت گیلان منصوب کرد و برای سرکوب کردن نهضت جنگل با کمک مستقیم انگلیسیها به اجرای نقشهای که طرح شده بود مبادرت ورزید.
ابتدا کنسول انگلستان طی نامهای به میرزا کوچک خان اعلام کرد که نمایندگان نظامی انگلیس همراه با نماینده دولت علیه ایران ساعت ده صبح روز شنبه 8 حمل در عمارت صفهسر حاضر خواهند شد؛ لازم است نمایندگان جنگل نیز برای مذاکره حضور یابند. در پاسخ نامه کنسول از سوی جنگل تلگرامی ارسال گردید که طی آن تاریخ ملاقات به بعد از ظهر روز بعد تغییر داده شد و محل ملاقات نیز در عمارت پسیخان تعیین گردید. انگلیسیها موضوع ملاقات را منتفی نمودند و طیّ نامهای به امضای ویکهم رئیس اداره سیاسی به میرزا اعلام کردند منظور از ملاقات آن بود که مفاد لایحهای به وی ابلاغ شود و چون وقت ضیق است لایحه مزبور توسط حکومت جلیله ارسال میشود. متن لایحه که نشاندهنده دخالت انگلیسیها در امور ایران و سوء نیت آنان است بدینقرار میباشد:
«در ماه اوت 1918 در وقتیکه دشمنان ما عثمانیها بدون جهت خاک ایران را محل تاختوتاز خود قرار میدادند کارگزاران نظامی انگلیس که به ملاحظه منافع ایران و خودشان مشغول حفظ خاک گیلان از این تاختوتاز بودند با شما که میرزا کوچک خان میباشید و نمایندگان هیئت اتحاد اسلام برای موافقت فیما بین خودتان و قشون ما برای جلوگیری از خصم قرارداد منعقد نمودند. مقصود از این قرارداد به طوریکه در فوق ذکر شد حفظ ایران از تاختوتاز بود نه حفظ رعایای یاغی ایران از پادشاه و دولت آنها. قرارداد مزبور را چندی با صداقت مراعات نموده ولی بالاخره کرارا مدلول آنرا نقض نمودهاید و بدینجهت کارگزاران انگلیس حال خاتمه آنرا اعلام میدارند.
ثانیا بر کارگزاران دولت انگلیس مشهود است که قصد شما نسبت به دولت خودتان مشئوم و برخلاف صداقت است. اگرچه نمایندگان ما کرارا به شما تأکید نموده و نصیحت دادهاند که با دولت کنار بیائید و شروط پیشنهاد شده به نظر ما عادلانه بوده و به شما هم اطلاع داده شده معهذا چنین صلاح دیدهاید که
ص: 196
به نصایح دوستانه ما اعتنا ننمائید و به مسلک شما نسبت به دولت خودتان اثری نبخشیده است بنابراین محض اینکه راه عذری و سوء تفاهمی نبوده باشد چنین مناسب میدانیم که توضیح صادقانه واضحی از وضع کار بدهیم.
چون تسلط دولت انگلیس نسبت به مملکت شما کاملا دوستانه و مساعد میباشد ملتفت خواهید بود که برای کارگزاران دولت انگلیس غیر ممکن است که با رعایای ایران که عدم اطاعت و طغیان از آنها نسبت به دولت پادشاه مشاهده میشود حفظ دوستی خود را بنمایند دولت انگلیس در کوشش برای اصلاح ادارات ایران و اعاده نظم با دولت مشار الیها مشارکت دارد بنابراین اگر شما در مسلک حالیه خودتان اصرار ورزید نه فقط دوستی کارگزاران انگلیس را از دست خواهید داد بلکه باید منتظر باشید که آنها برای ترتیب امور گیلان با دولت ایران همراهی نمایند ولی نظر به روابط دوستی که سابقا فیمابین بوده است چنین مناسب میدانیم که یک دفعه دیگر به شما نصیحت مشفقانه نمائیم و تأکید کنیم که با دولت ایران کنار بیائید و بدون تعویق از در اطاعت درآئید. اگر شما که میرزا کوچک خان میباشید بطور مساوات این اندرز را قبول نمائید میتوانید به مساعی جمیله ما مطمئن باشید که نگذاریم به شما صدمه وارد آید و به شما و همراهان شما از روی توجه رفتار شود در صورتیکه بتوانید وادار به اطاعت دولت خودتان نمائید پس اگر وطنخواه با دیانت هستید از ایران خارج شوید تا وقت تغییر کند. در آنصورت ما حاضر هستیم در بین النهرین به شما پناه داده و با شما آبرومندانه رفتار کنیم و در آنجا میتوانید از مشاهده ترقیاتی که در تحت دلالت مشفقانه دولت انگلیس حاصل شده است استفاده نمائید.
امید واثق حاصل است که به ملاحظه مصالح خودتان و نظر به فوائد قانون و نظم یکی از این دو فقره را قبول نمائید. اگر به عکس بدبختانه از اندرز دوستانه ما تغافل نمائید آنوقت اگر وضع ما نسبت به شما تغییر لون نماید نباید ما را مورد اتهام آن قرار دهید. لازم است جواب این مکتوب را در ظرف پنج روز که آخر روز پنجشنبه 13 حمل که مطابق با دوم رجب است بدهید و اگر در ظرف آن مدت جواب نرسد همچو خواهیم دانست که نصیحت ما قبول نشده است. از طرف کاپیتان ویکهم رئیس اداره سیاسی.»[510]
پیش از آنکه مهلت مزبور تمام شود در روز 11 فروردین 1297 یک فروند هواپیمای انگلیسی در آسمان رشت ظاهر شد و اعلامیه شدید اللحنی را روی شهر پخش کرد. متن اعلامیه به قرار ذیل است:
«به تاریخ 30 جمادی الثانی 1337 مطابق 11 فروردین 1297 به عموم کارکنان و لیدرهای هیئت اتحاد اسلام اخطار و ابلاغ میشود:
چون زمامداران دولت فخیمه انگلیس همیشه طالب استقرار امنیت و استحکام قوانین مملکت ایران و مایل به ترقی و تعالی آن میباشند لذا تصمیم نمودهاند که در تصفیه امور گیلان با دولت معزی الیها کمک و همراهی نمایند.
اینک به وسیله این اعلامیه به عموم لیدرها و زمامداران هیئت اتحاد اسلام پیشنهاد میشود که باید قبل از غروب پنجشنبه دوم رجب مطابق 13 برج حمل قونسولگری دولت فخیمه را از تسلیم خود به دولت ایران و اعلیحضرت شاهنشاه مطلع سازند. قوای فخیمه انگلیس و دولت ایران در حمایت و صیانت لیدرهائی که قبل از تاریخ فوق تسلیم شوند اهتمام نموده و با ایشان با کمال اعتدال و احترام رفتار خواهند نمود. به خاطر داشته باشید که اگر لیدرهای شما از روی جهالت و نادانی از تسلیم خود به اعلیحضرت همایونی و دولت علیه ایران امتناع ورزند به همینترتیب که این کلمات اخطاریه بر سر شما فرود میآیند ممکن است که بمب و گلوله نیز بر سر شما ریخته شود. ای اهالی گیلان تکالیف خود را نسبت به دولت و پادشاه خود به نظر آورده نگذارید لیدرهای خودتان شما را دچار فلاکت نمایند. از طرف اداره سیاسی انگلیس در گیلان.»[511]
اگر درنظر گرفته شود که قرارداد معروف 1919 وثوق الدوله در همین ایام تنظیم شد علت تغییر روش انگلیسیها و اعمال خشونت آنان روشن میشود. از سوی دیگر شدت گرفتن اختلافات بین میرزا و حاجی احمد کسمائی، مخصوصا تصمیم حاجی احمد دائر به تسلیم و قبول اطاعت دولت مرکزی، انگلیسیها و همپیمانشان وثوق الدوله را تشویق و تحریض به اتخاذ سیاستی قاطع و خشن در برابر نهضت جنگل نمود.
اختلاف بین میرزا و حاجی احمد از مدتی قبل ظاهر شده بود. سخنچینی و سعایت افراد مغرض و سودجو در بروز این اختلاف نقشی اساسی داشت.
اطرافیان حاجی احمد و مجاهدان کسما معتقد بودند که میرزا نسبت به کسما بیتوجه و بیاعتناست و برای جلوگیری از افزایش نفوذ حاجی احمد تأسیسات نظامی را در گوراب پایهگذاری نموده و بیشتر از افراد غیر محلی استفاده میکند. نزدیکان میرزا نیز مجاهدان کسما را به بیانضباطی و عدم توجه به اصول و مقررات متهم کرده و معتقد بودند که طرز تفکر حاجی احمد با مقتضیات و شرایط زمان متناسب نیست.
بحر العلوم رفیع که از طرفداران وثوق الدوله بود با استفاده از این اختلافات به اغوای حاجی احمد پرداخت. وی که خود را آشنا به مسائل جهانی و وارد در امور سیاسی معرفی میکرد در هرفرصتی به حاجی احمد میگفت: در شرائطی که انگلیسیها جنگ جهانی را به سود خود پایان دادهاند و به خاطر حفظ منافع خود در هندوستان و مبارزه با نفوذ کمونیسم از اعمال هیچگونه خشونتی در ایران خودداری نمیکنند اقدامات یک گروه کوچک سه چهار هزار نفری در گوشه جنگل آنهم با امکانات محدود چه نتیجهای جز نابودی آنها خواهد داشت؟ حاجی احمد که از طرفی به علت بدگوئی و سخنچینی افراد مغرض نسبت به میرزا بدبین شده و از سوی دیگر تحت تأثیر اظهارات بحر العلوم قرار گرفته بود دچار یأس و ناامیدی و بیم و هراس شد و به فکر چارهجوئی افتاد. وی برادرش شیخ محمود کسمائی را محرمانه به تهران فرستاد و طی پیامی به وثوق الدوله مراتب دولتخواهی و وطندوستی خود را به اطلاع وی رسانید و تقاضا کرد که به او و افرادش تأمین جانی و مالی داده شود. شیخ محمود در تهران موضوع را کتبا به اطلاع رئیس الوزراء رسانید و وثوق الدوله که خود را به هدف نزدیک میدید ضمن ارسال اماننامه، شرایط دولت را تشریح کرد. نامه وثوق الدوله به شیخ محمود کسمائی چنین است:
ص: 197
«نمره 4858- به تاریخ 6 برج حوت 1337»
جناب مستطاب آقای آقاشیخ محمود کسمائی سلمه الله تعالی. دو فقره نوشتجات جنابعالی که حاوی عدم مخالفت آقای حاجی احمد و بستگان و همراهان ایشان از امروز به بعد با دولت و حاضر بودن به قبول پیشنهادهای دولت به شرط تأمین جان و مال به توسط حضرت آقای سپهدار اعظم ملاحظه شد. نظر به اینکه هیئت دولت همیشه مایل به اصلاح این کار بودهاند حتی الامکان خیال داشتهاند که به وسائل مناسبی به این کار خاتمه بدهند. در این موقع نیز اظهارات جنابعالی را محل توجه قرار داده به موجب این حکم به آقای حاجی احمد و برادران و بستگان و همراهان او تأمین جانی و مالی میدهند مشروط به قبول و رعایت شرایط ذیل:
اولا از این تاریخ به بعد برخلاف صلاح و مصالح دولت و اهالی گیلان بهیچوجه اقدامی نکنند.
ثانیا پس از رسیدن قوای دولت به آن حدود همه قسم مساعدت را در قلعو قمع اشرار و مخالفین بروز بدهند.
ثالثا بعد از ورود اردوی دولتی به فومن و کسما و آن صفحات تمام اسلحه خودشان را تحویل فرمانده کل قوای دولتی بدهند.
رابعا مطیع کلیه اوامر دولتی بوده و همه نوع برای خدمتگزاری دولت حاضر باشند.
وثوق الدوله
حاجی احمد کسمائی بعد از دریافت اماننامه سر تسلیم فرود آورد. اکثریت مجاهدان کسما نیز از او پیروی نموده ارتباط خود را با نهضت جنگل قطع کردند. عده کمی از آنان نیز به اردوی میرزا کوچک خان پیوستند. مبارزان جنگل در موقعیت بسیار بدی قرار گرفتند. تسلیم حاجی احمد روحیه افراد را دچار ضعف ساخت. از سوی دیگر هواپیماهای انگلیسی حملات خود را آغاز کردند و قوای دولتی به فرماندهی میرپنج ایوب خان از راه رشت و ماسوله به طرف جنگل روان شد. میرزا تصمیم گرفت از مواضع خود در فومنات عقبنشینی کرده به قوای دکتر حشمت در لاهیجان بپیوندد. در راه عزیمت به لاهیجان قوای جنگل هدف حمله هواپیماهای انگلیسی قرار گرفت و عدهای از مبارزان و همچنین چهارپایان تلف شدند.
میرپنج ایوب خان در رأس گروهی از قزاقان به تعقیب جنگلیها پرداخت.
تعداد نفرات تحت فرماندهی ایوب خان در برخی از نوشتهها بیست هزار تن آمده که صحت آن مورد تردید است.
در کتاب «نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه جنگل» تعداد افراد ایوب خان که در نبرد جواهرده به یاری قوای دولت شتافتند دویست تن ذکر شده است. مؤلف کتاب سردار جنگل نوشته است: قوای بیست هزار نفره دولت در تعقیب میرزا بود. میرزا و دکتر حشمت پس از مشورت با سایر سران و کسب موافقت آنان به منظور پرهیز از برخورد با قوای دولت لاهیجان را ترک کردند و به دامنه کوهها و جنگلهای لنگرود، رودسر، رانکوه و تنکابن پناه بردند. در این موقع مجاهدان گیلان غیر از افراد دکتر حشمت 1342 نفر بودند و تعداد نفرات دکتر حشمت نیز به 270 تن بالغ میشد.
قوای دولت همهجا در تعقیب آنان بود. در جنگهای پراکندهای که در گاوبن، جواهردشت، جواهرده یا جوارده و قلعه گردن روی داد عده قابل توجهی از نفرات هردو طرف به قتل رسیدند.
مبارزان جنگل همه در یک محل متمرکز نبودند زیرا اجتماع تمام افراد در یک محل مشکلات زیادی برای آنان ایجاد میکرد. پس از عزیمت از لاهیجان ابتدا سوارهنظام و توپخانه با افراد تحت فرمان احسان الله خان به سوی کاکوه در محدوده سیاهکل رهسپار شدند و در آن حدود سنگربندی کردند. گروههای دیگر نیز در فاصلههای مختلف استقرار یافتند.
در یکی از حملات قوای دولت گروه مهدی قلی خان مدت شش ساعت جنگید و عاقبت قزاقها چند کشته بجا گذاشته مجبور به عقبنشینی شدند.
هنگامیکه گزارش جنگ به میرزا کوچک خان رسید وی از کشته شدن قزاقان سخت متأثر شد. او به اطرافیان خود گفت منظور ما از قیام، کوتاه کردن دست خارجیها از ایران بود حال، ما را مجبور به برادرکشی کردهاند و قزاقهای جوان و بیگناه باید هدف گلولههای ما قرار گیرند.
در جواهردشت، مبارزان جنگل مجددا مورد حملات شدید قوای دولت قرار گرفتند و تعدادی از قوای طرفین به قتل رسیدند. میرزا دستور داد مجاهدان سنگرها را خالی کرده از قوای دولت فاصله بگیرند. گروه مجاهدان پس از عبور از جواهرده و سلیمانآباد در جاده «دو هزار» پای کوهی که معروف به قلعه گردن است مستقر شدند اما توسط افراد سعد الدوله مورد محاصره قرار گرفتند. در این نقطه نیز جنگ شروع شد. گروههای تحت فرماندهی مهدی قلی خان و خالو قربان با شجاعت فوق العادهای جنگیده چند سنگر دشمن را به تصرف خود درآوردند. افراد سعد الدوله عقبنشینی کرده متواری شدند. سعد الدوله مدعی شد که بهیچوجه قصد جنگ نداشت و حمله افراد او جنبه نمایشی داشته تا نشان داده شود که از ورود مجاهدان گیلان به خاک تنکابن جلوگیری شده است.
بههرترتیب مجاهدان قلعه گردن را ترک کرده پس از گذشتن از کادور و قاضی محله وارد روستای هاروت شدند. در این موقع اردوی مجاهدان با مشکلات زیادی روبرو گردید. ذخیره آذوقه روبه اتمام بود، افراد خسته و فرسوده شده نیاز به استراحت داشتند. راهپیمائیهای بدون هدف آنها را مأیوس و ناامید ساخته بود. برخی از آنان اردو را ترک کرده به سوی گیلان بازگشتند.
در روستای هاروت میرزا کوچک خان افراد را به دور خود جمع کرده گفت شما آزاد هستید که نزد خانواده بازگردید و حتی اسلحه خودتان را نیز همراه ببرید. پس از بیانات میرزا عدهای از افراد خداحافظی کرده اردو را ترک کردند.
صبح روز بعد هنگامیکه اردو در حال عزیمت به سوی رانکوه و دیلمان بود قاصدی از سوی سعد الدوله وارد شد. سعد الدوله طی نامهای به میرزا نوشته بود: اکنون چهار هزار قزاق وارد خاک تنکابن شده و شما از هرراهی که عبور کنید با آنان روبرو خواهید شد. از سوی وثوق الدوله رئیس الوزراء نیز اعلامیهای منتشر شده که به ضمیمه نامه ارسال میشود. بهتر است که پس از اطلاع از متن اعلامیه حسن نیت نشان داده سلاحهای خود را تحویل مأمورین دولت بدهید. در اعلامیه دولت خاطرنشان شده بود مجاهدانی که اسلحه خود را تحویل دهند آزاد خواهند بود و هیچکس متعرض آنان نخواهد شد.
ص: 198
برحسب روایت محمد حسن صبوری میرزا افراد را به دور خود جمع کرده گفت: تمام آقایان اطلاع دارید که چون من خود را آزادیخواه میدانم زیر بار ظلم نمیروم فعلا از طرف دولت برای ما اعلامیهای صادر شده است خوب است به موجب اعلامیه برویم و تسلیم شویم و اسلحه را تحویل دهیم در صورتیکه میدانم با وجود بودن قشون انگلیس در خاک ایران تسلیم شدن ما مناسب نیست و عاقبت حداقل یک نفر مرا نابود خواهد کرد ولی چارهای نیست امروز تسلیم شدن بهتر است تا نام ننگ برادرکشی بر سر ما باقی بماند؛ به تمام رؤسا و کارکنان و فدائیان تذکر میدهم خوب است بروید تسلیم شوید من یک نفر تنها به راه ادامه خواهم داد شاید خود را به احسان الله خان برسانم.
اگر کارکنان دولت ایران برحسب اعلامیه خود وفا کردند تمام افراد دیگر را جهت تسلیم شدن روانه میکنیم ولی اگر خدای نخواسته به وعدههای خود رفتار نکردند و به عزیزان و برادران من اذیت و آزاری رساندند به امید خدا انتقام خواهم گرفت. من فعلا از تمام شما خداحافظی میکنم و رضایت میخواهم اگر مردم حلالم کنید و اگر زنده ماندم و اینروزگار بیوفایی و کجرفتاری نکرد خدمات عزیزان خود را تلافی خواهم نمود.
صبوری که از رزمندگان جنگل و شاهدان عینی وقایع بود مینویسد:
میرزا کوچک خان پس از بیان این مطالب «چند نفر از کسان خود نظیر اسماعیل خان و شعبان خان و میرزا محمد علی و حسن خان معین الرعایا و قنبر خان کرد را انتخاب نمود که با او باشند و از تمام نفرات رضایت طلبید و راه بیراهه و بیابان را پیش گرفت» صبوری مینویسد: پس از عزیمت میرزا ریاست گروه را دکتر حشمت به عهده گرفت و گفت دستور میرزا را باید عمل کرده تسلیم شویم. سپس کاغذی برای فرمانده قزاقها نوشته اعلام نمود که ما به موجب اعلامیه رسمی دولت تسلیم میشویم مقرر دارید به خرمآباد آمده سلاحها را تحویل دهیم. پس از رفتن قاصد چند تن از مبارزان جنگل مصلحت دیدند که به خرمآباد رفته در منزل منتظم الملک که از بزرگان تنکابن و مورد توجه و احترام مردم بود متحصن شوند. بقیه افراد به خرمآباد رفته سلاحها را تحویل دادند و سپس به رشت اعزام شدند. در برخی از منابع از جمله کتاب «سردار جنگل» نوشته شادروان ابراهیم فخرایی روایت مزبور تا حدودی متفاوت با آنچه نقل شد آمده است.
از نوشته فخرائی چنین استنباط میشود که دکتر حشمت که به اتفاق میرزا کوچک خان از لاهیجان خارج شده بود چون احساس میکرد مبارزات آنها به نتیجه نخواهد رسید و از سفر دورودرازی که پایان نداشت خسته و فرسوده شده بود بدون مشورت با میرزا تصمیم گرفت سلاحها را تحویل دولت داده تسلیم شود.
فخرائی نوشته است:
«میرزا همینکه خبر تسلیم شدن دکتر را شنید بیاختیار گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و با اداء این جمله او را از دسترفته به حساب آورد ...»[512]
فخرائی و صبوری هردو از شاهدان وقایع جنگل بودهاند بدینجهت نمیتوان تشخیص داد که روایت کدامیک صحیحتر است. در برخی از منابع به
دکتر حشمت و برادران او.
تحریکات و دسیسهبازیهای فرماندهان نظامی مأمور جنگ با مجاهدان جنگل نیز اشاره شده است.
به روایت این منابع فرماندهان نظامی نیز که مایل بودند هرچه زودتر به این مبارزات و کشمکشها پایان دهند بیکار ننشسته و برای وادار کردن جنگلیها به تسلیم و سازش به طرح و اجرای نقشههای مختلف و اقدامات گوناگونی دست میزدند؛ از آن جمله تلاشهایی بود که برای متقاعد ساختن دکتر حشمت به ترک مخاصمه انجام میشد. فرماندهان نظامی نمایندهای را همراه یک جلد کلام اللّه مجید نزد دکتر حشمت فرستاده پیغام دادند که قرآن را به علامت تأمین جانی و مالی برای دکتر حشمت و افرادش مهر کردهاند. چنانچه وی از مبارزه دست بکشد میتواند به لاهیجان مراجعت کرده و به زندگی عادی خود ادامه دهد.
دکتر حشمت که از ادامه مبارزه به کلی ناامید شده بود به این قولوقرار اعتماد کرده همراه نفرات خود به لاهیجان بازگشت اما فرماندهان نظامی برخلاف تمام موازین شرعی و اخلاقی وی و افراد تحت فرمانش را دستگیر نموده در یک دادگاه نظامی محاکمه کردند. در دادگاه نظامی به اصطلاح زمان جنگ دکتر حشمت به اعدام و افراد او به تبعید و نفی بلد محکوم شدند. حکم اعدام دکتر حشمت بلافاصله در محلی به نام «قرق کارگزاری» رشت اجرا شد و آن مرد مبارز آزادیخواه بامداد روز چهارم اردیبهشت 1297 هجری شمسی
ص: 199
از راست به چپ: یکی از مجاهدان جنگل، کربلائی حسین، دکتر حشمت، آقا سید تقی مدنی.
روی چوبه دار چشم از جهان فروبست. سایر مبارزان ابتدا به تهران و سپس به کلات نادری اعزام و محبوس شدند.
وقتی خبر اعدام دکتر حشمت به میرزا کوچک خان و افرادش رسید روحیه آنها بیش از پیش تضعیف شد اما آنان را در تصمیم خود نسبت به پایداری و استقامت و ادامه مبارزه راسختر ساخت. آنها مجبور بودند دائما تغییر مکان داده به نقاط دورافتاده و ناشناس عقبنشینی نمایند. قوای دولتی با سرسختی و جدیت هرچه تمامتر مجاهدان جنگل را تعقیب میکرد. عقبنشینیهای متوالی و جنگهای پراکنده مرتبا بین گروهها جدایی میافکند و تماس میان آنان را قطع میکرد به طوریکه غالبا از وضع یکدیگر بیاطلاع بودند. هرروز که میگذشت تعداد جنگلیها کاهش مییافت؛ عدهای از بیماری و خستگی تلف میشدند. تعدادی در برخورد با قوای دولتی به قتل میرسیدند یا دستگیر میشدند؛ بعضی نیز فرار کرده به نقاط امن پناه میبردند. سختی و مشقات فوق العاده و غیرقابل تحمل موجب شده بود که تعدادی از مجاهدان نیز به کلی از ادامه مبارزه ناامید شده خود را به قوای دولتی تسلیم نمایند.
میرزا به منظور تقویت روحیه مبارزان و جلوگیری از فرار و تسلیم نفرات به قوای دولتی، آنها را در گاوبن به دور خود جمع کرد و طی نطقی مجاهدان جنگل را به مقاومت در برابر سختیها و شدائد و ادامه مبارزه تشویق و تحریض نمود. ابراهیم فخرائی که خود از همگامان میرزا بود خلاصه بیانات او را در اثر خود «میرزا کوچک خان سردار جنگل» چنین نقل میکند:
«رفقا، اینروزها بهترین اوقات آزمایش است؛ بعضیها تفنگ را برداشته با اسلحه تسلیم میشوند. هرچند وضعمان بد است، همه خسته و فرسودهایم، بیپول و بیآذوقه مواجه با انواع مشکلات و در معرض تندباد حوادثیم ولی از شما میپرسم آیا برای عاشقان میهن و آنهایی که دارای درد وطنپرستیند این گونه سختیها دارای اهمیت است؟ آنروز که ما تفنگ به دوش گرفته برای
دکتر حشمت و دکتر سید عبد الکریم کاشی.
استقلال ایران قیام کردیم و جنگلگردی و بیاباننوردی را پیشه ساختیم صدها بار وضعمان از این بدتر بود. چهچیز در مقابل آنهمه سوانح و مخاطرات ما را حفظ کرد؟ آیا جز ثبات و استقامت علت دیگر داشت؟ امروز وثوق الدوله در ایران گردوخاک میکند و برای بردن کشور زیر یوغ استعمار انگلیس به محو وطنپرستان همت گماشته است. یک عده برادرانمان را به جنگ ما روانه کرده به طوریکه میبینید برای پرهیز از برادرکشی دفاع را به تجاوز ترجیح دادهایم و جز عقبنشینی اقدامی نمیکنیم، در حالیکه وثوق الدوله و کارگردانانش از اعمال هیچ قسم آزار و شکنجه حتی اعدام درباره احرار دریغ ندارند و ارتکاب هرنوع جنایت را مجاز میشمارند. چراکه جنگل نقطه اتکاء آزادمردان و بزرگترین سدّ پیشرفت مقاصد وطنفروشان است. به این جهت است که دو اسبه به ما میتازند تا هرچه زودتر ما را از بین ببرند. اکنون به شما برادران عزیز خطاب میکنم آنها که خواهان ترقی و تعالی وطن هستند مانند گذشته نباید از هیچچیز پروا کنند. بایستی با فداکاری هرچهتمامتر با مشکلات ساخته در کنارمان باقی بمانند. کوهنوردی و بیابانگردی و گرسنگی و بیخوابی هریک سلاح درخشندهای است که ما را در راه وصول به هدف باید سختتر و آبدیدهتر نماید. در اینصورت چه بیمی از این و چه هراسی از آن داریم؟ فقط از آنهایی که بیش از این در گامپیمایی در این راه مقدس قدرت مقاومت در خود نمیبینند تمنا دارم در صورت تمایل به تسلیم و یا کنارهگیری اسلحهشان را تحویل نمایند تا ما را از تنها وسیله دفاع محروم نکنند و تأثر مفارقتشان را، که برای ما بسیار غمانگیز است با فقدان وسائل دفاعی ضمیمه نفرمایند.»[513]
با ادامه جنگ و عقبنشینی به نقاط دورافتاده و ناشناس وضع جنگلیها
ص: 200
چنان سخت و دشوار شد که دیگر میرزا نیز افراد را به مقاومت دعوت نمیکرد.
در اثر فشار مصائب و شدائد نفرات از اطراف میرزا پراکنده میشدند تا جایی که فقط هشت نفر در کنار او باقی ماندند.
میرزا تصمیم داشت خود را به کجور رسانیده به میرزا علی خان دیوسالار (سالار فاتح) بپیوندد اما چون قوای دولت همهجا در کمین بود و راهها را زیر نظر داشت اجرای این تصمیم میسّر نگردید و هنگامیکه میرزا متوجه شد پیشروی امکانپذیر نبوده به دستگیری او و همراهانش منجر خواهد شد راه بازگشت در پیش گرفت و خود را به جنگلهای فومنات رسانید. احسان اللّه خان دوستدار و خالو قربان نیز که هنگام عقبنشینی و جنگهای پراکنده گم شده و از همرزمان خویش دور افتاده بودند به میرزا پیوستند.
در این موقع جنگلهای فومنات از وجود مزاحمان خالی بود زیرا اطرافیان حاجی احمد کسمائی خلع سلاح گردیده و خود حاجی احمد با وجود کمک به مأموران دولت و در دست داشتن اماننامه از رئیس الوزراء، توقیف و زندانی شده بود.
تسلیم گروههای متعدد از نفرات جنگل و عقبنشینی و فرار افراد باقی مانده، قوای دولت را مدتی از جنگلیها غافل کرد. در این موقع اخبار مربوط به شکست جنگلیها و تسلیم اکثریت آنها در سراسر گیلان شایع شده بود. در مورد میرزا نیز گفته میشد وی و چند تن از همراهانش متواری شده و از سرنوشت آنها اطلاعی به دست نیامده است. غفلت قوای دولتی به میرزا فرصت داد که بار دیگر به تجدید قوا پردازد و فراریها و داوطلبان جدید را دور خود جمع کند.
هنگامیکه مأموران دولت متوجه فعالیتهای مجدد جنگلیها شدند آنها متشکل و آماده نبرد بودند. چند گروه قزاق به جنگل اعزام شد و جنگهای خونینی در کیشدره، تتفرود، سسار و توسهکله بین قوای دولت و مجاهدین جنگل اتفاق افتاد. چون هیچیک از اقدامات دولت به نتیجه نرسیده بود رئیس آتریاد تهران، که یک افسر روس بود، نامهای پر از تهدید و تطمیع به میرزا نوشت که متن آن به قرار ذیل است:
«به تاریخ 21 ذیحجة الحرام 1337- جناب میرزا کوچک خان، از آنجائی که دولت علیه ایران شخص مرا که رئیس آتریاد تهران و چند سال است به ایران به درستی و راستی خدمتگزار هستم جهت قلعوقمع ریشه فساد جنگل تعیین فرموده و این مسئله قطعی است و کسانیکه با شما همراهی میکنند اطلاع کامل داریم به جزای خود خواهند رسید به جنابعالی که سردسته این جماعت هستید اعلان میشود به عون اللّه ریشه و مبدأ فساد را از صفحه گیلان کنده و مضمحل خواهم نمود؛ لیکن محض اینکه شما وطندوست و ایرانخواه و عاقل و نیک نفس معرفی شدهاید لازم است به شما خاطرنشان شود هرگاه جنابعالی را در محکمه عدل الهی حاضر نمایند و سؤال شود که آنچه خسارات و تلفات به اهالی بیچاره از بدو الی الختم وارد آمده مسئول درگاه الهی کیست گمان میکنم انصاف خواهید داد و شرمنده خواهید شد.
بدیهی است انسان کامل برای فایده موهوم راضی بدین مسئولیت بزرگ نمیشود و نیز به من هم اینطور دستگیر شده است که با آن صفات عالی شما برای شخص خود راضی به اذیت مسلمین بیچاره نخواهید بود؛ لذا با کمال اطمینان و قول شرف نظامی و خدای یکتا قسم است چنانچه به اردوی قزاق
ایران و به من پناهنده شوی و حرف مرا بپذیری قول میدهم که وسائلی فراهم داریم که بقیه عمر خود را با کمال احترام و با مشاغل عالی به آسودگی زندگی نمائی و این قول نظامی که در این ورقه به شما داده میشود به وحدانیت خدا حق است تا زمانی که آسایش شما را در پیشگاه اعلیحضرت همایونی و اولیاء دولت علیه ایران فراهم و به عمل نیاورم شخص جنابعالی و کسانیکه شما به آنها اطمینان میدهید در اردوی قزاق مثل یک نفر میهمان عزیز میباشید به مصداق آیه شریفه اکرم الضیف و لو کان کافرا و نیز چنانچه بخواهید غیر این مسئله حرفی داشته باشید خوب است محلی را برای ملاقات و حرف آخر معین کنید که در آن محل با شما ملاقات شود تا رفع اشتباهات افواهی شده باشد.
رتمستر کیکا چینکوف رئیس آتریاد تهران.»
از پاسخی که میرزا به رئیس آتریاد تهران داده، مخصوصا از جمله اول آن چنین برمیآید که وی نامه مزبور را به دیده تحقیر و تمسخر نگریسته و جواب تحقیرآمیزی به آن داده است، به قرار ذیل:
«هو الحق- به تاریخ لیله 22 شهر ذی حجة الحرام 1337- جناب رئیس آتریاد تهران رتمستر کیکا چینکوف- دیر آمدی ای نگار سرمست! از صدر تا ذیل مرقومه 21 شهر جاری را با دیده دقت دیدم. بنده به کلمات عقلفریبانه اعضاء و اتباع این دولت که منفور ملتند فریفته نخواهم شد. از این پیشتر نمایندگان دولت انگلیس با وعدههائی که به سایرین دادند و یکبارگی قباله مالکیت ایران را گرفتند تکلیفم کردند، تسلیم نشدم. مرا تهدید و تطمیع از وصول به مقصود و معشوقم بازنخواهد داشت. وجدانم به من امر میکند در استخلاص مولد و موطنم که در کف قهاریت اجنبی است کوشش کنم.
شما میفرمائید نظام نظر به حق یا باطل ندارد و مدعیان دولت را هرکه و هر چه هست باید قلع و قمع نموده تا دارای منصب و مقام گردید. بنده عرض میکنم تاریخ عالم به ما اجازه میدهد هردولتی که نتوانست مملکت را از سلطه
ص: 201
بین میرزا کوچک خان و احمد آذری حاکم گیلان توافق حاصل شد که تا افتتاح مجلس شورای ملّی و تعیین تکلیف قرارداد معروف با انگلستان بین قوای دولت و مجاهدان جنگل آتشبس برقرار شود. در عکس، میرزا و احمد آذری پس از حصول توافق در میان جمع کثیری از روحانیون و معتمدین گیلان دیده میشوند. سه نفر نشسته از راست به چپ عبارتند از: حاجی ابو الحسن حاجی علیشاهی، کاظم مژدهی (معتمد همایون)، سید جلال تولمی. نفر ششم از سمت راست خالو قربان است و پس از او اسامی سایرین از راست به چپ بدینقرار است: حاجی علی خان طاهری افسر قزاق، ثقة الاسلام رفیع، حسام الاسلام دانش، حاج شیخ حسین لاکانی، محسن صدر صدر الاشراف (که رئیس دادگستری گیلان و معمم بوده است)، حاجی بحر العلوم فرزند شریعتمدار، حاجی شیخ حسنی، حاجی میرزا ابو الحسن شریعتمدار، میرزا کوچک خان، احمد خان آذری، حاجی میرزا احمد معین الممالک، دکتر ابو القاسم خان فربد، حسن آلیانی (معین الرعایا)، امجد السلطنه (محمودی)، سید آقائی عطار.
اقتدار دشمنان خارجی نجات دهد وظیفه ملت است که برای خلاصی وطنش قیام کند اما کابینه حاضر میگوید من محض استفاده شخصی باید مملکت را در بازار لندن به ثمن بخس بفروشم. در قانون اسلام مدون است که کفار وقتی به ممالک اسلامی مسلط شوند مسلمین باید به مدافعه برخیزند ولی دولت انگلیس فریاد میکشد که من اسلام و انصاف نمیشناسم، باید دول ضعیف را اسیر آز و کشته مقاصد مشئوم خود سازم. بنده میگویم انقلابات امروزه دنیا ما را تحریک میکند که مانند سایر ممالک در ایران اعلان جمهوریت داده و رنجبران را از دست راحتطلبان برهانیم و لیکن درباریان تن درنمیدهند که کشور ما با قانون مشروطیت از روی مرام دموکراسی اداره شود. با این ادله وجدانم محکوم است در راه سعادت کشورم سعی کنم گو آنکه کرورها نفوس و نوامیس و مال ضایع شود در مقابل جوابی را که موسی به فرعون و محمد (ص) به ابو جهل و سایر مقننین و قائدین آزادی و روحانی در محکمه عدل الهی میدهند من هم میدهم. بنده و همراهانم، شما و پیروانت در این دو خط مخالف میرویم؛ باید دید عقلاء عالم به جسد کشته ما میخندند و یا به فاتحیت شما تحسین میکنند؟! فرضا به تمام مراتب فوق احتمال کذب رود یعنی بنده حقیقتا یک فرد جاهطلب نفسانی تصور شده به مواعید جنابعالی متمایل گردم، آنوقت عرض میکنم کسانیکه تسلیم گردیده و ورقه ممهور دولت را در دست داشتهاند همه را به دار آویختید، حبس کرده و یا تبعید نمودید، بنده را با چه رو بعد از اینهمه عملیات باز تکلیف به تسلیم شدن مینمائید؟ در خاتمه که درخواست ملاقات کرده بودید عرض میکنم اشخاصی که دارای شرافت قولی نیستند ملاقات کردن با ایشان از قاعده عقل به در و بیرون است! فقط بین ما و شما را باید خداوند حکم فرماید. کوچک جنگلی.»
رئیس آتریاد تهران هم نتوانست به هیچیک از تهدیدهای خود جامه عمل بپوشاند. چون دولت مرکزی متزلزل بود و وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 مورد حملات شدید قرار داشت لذا نمیتوانست در مبارزه با جنگلیها قاطعیت نشان دهد. جنگ تقریبا به حال تعلیق درآمد و بالاخره دولت به این نتیجه رسید که فعالیت جنگلیها و مبارزات آنها را از راه سازش و آشتی متوقف سازد. در این موقع احمد آذری پیشکار دارائی گیلان، که بعد از تیمورتاش کفالت حکومت را به عهده داشت و گفته میشد که خود باطنا به نهضت جنگل خوشبین است مأمور مذاکره و سازش با جنگلیها شد. او شخصا با میرزا ملاقات کرد و راه حلهای مختلفی را که به نظرش میرسید با وی در میان گذاشت. بالاخره پس از مدتی بحث و گفتگو موافقت شد که تا افتتاح مجلس شورایملی و تعیین تکلیف قرارداد وثوق الدوله عملیات تهاجمی از سوی هردو طرف متوقف گردیده مقررات آتشبس رعایت شود. جنگلیها همچنان نفرات و سلاحهای خود را حفظ کنند و از مداخله در امور سازمانهای دولتی خودداری نمایند. پادگان نظامی در رشت مستقر باشد و میرزا کوچک خان از سوی دولت عهدهدار امنیت فومنات شود.
هدف میرزا از این توافق بیشتر به دست آوردن وقت و فرصت کافی برای تجدید قوا و سروسامان بخشیدن به اوضاع جنگل بود. پس از حصول توافق در تاریخ سوم بهمن 1298 از سوی احمد آذری اعلامیهای تحت عنوان
ص: 202
دیدار احمد آذری نماینده دولت با میرزا کوچک خان قائد جنگل.
«ابلاغیه حکومت گیلان» منتشر گردید که متن آن در کتاب سردار جنگل نوشته ابراهیم فخرائی درج شده و موارد مهم آن به قرار ذیل است:
«در مقابل موفقیتی که خداوند قادر متعال در پرتو نیات مقدسه صلحجویانه بندگان حضرت مستطاب اشرف اعظم آقای وثوق الدوله رئیس الوزراء مملکت ایران دامت عظمته به بنده عطا فرمود به زانو افتاده شکر و سپاس بینیاز به درگاهش تقدیم مینمایم. میرزا کوچک خان که سابقه خدمات ملی خود را با مخاصمات اخیر جریحهدار نموده بود اینک با تصمیم به اطاعت و انقیاد، خود را به شجاعت عقل و درایت معرفی نموده و مثل بزرگترین رجال مملکتپرست قلوب ایرانیان را بار دیگر به طرف خود جذب نمود. حریفی که از سه ماه به این طرف در میدان مبارزه هدف شدیدترین تعرضات من بود با اتخاذ تصمیم به اطاعت امروز مرا وادار به پاس احترامات خود نموده و مجبور مینماید که مراعات شرافت و احترامات او را به عموم هموطنان خود علی الخصوص به گیلانیان اکیدا توصیه نمایم ... عموم اهالی گیلان از این به بعد میرزا کوچک خان و اتباع او را از خدمتگزاران صمیمی دولت دانسته و در هرمورد بایستی خدمات ملی را که از معزی الیه سرزده است تقدیر نمایند ...
به عموم اهالی اطلاع داده میشود که از این تاریخ تمام تضییقاتی که در گیلان به مناسبت غائله جنگل از طرف دولت مستقر بود مرتفع گردیده مکاتبه و مخابره با جناب میرزا کوچک خان و یا افراد او آزاد و راه فومن بلامانع و بنادر تولم و گسکر مفتوحاند.»
صدر الاشراف چگونگی حصول توافق بین میرزا کوچک خان و دولت وثوق الدوله را در خاطراتش شرح میدهد و از نقشی که خود شخصا به عهده داشته است صحبت میکند.[514] وی مینویسد: «... نگرانی دولت ایران راجع به اوضاع روسیه و قفقاز موجب آن بود که میبایست کار میرزا کوچک خان را در گیلان، که دروازه ایران به طرف روسیه است، یکسره کند یا به غلبه یا به صلح ... میرزا احمد خان آذری موقعی برای این خدمت پیدا کرد و با وسائطی که برانگیخت ملاقات محرمانه با میرزا کوچک خان در جنگل کرد. میرزا کوچک خان در عین خوشنفسی مردی محیل بود و چون موقع خزان جنگل بود و اگر قوای دولت جدا او را تعقیب میکرد مانند تابستان و پائیز دستگیری جنگلیها مشکل نبود سر تسلیم فرود آورده وعده کرد که اگر وثوق الدوله
ص: 203
شرائط او را بپذیرد او تسلیم خواهد شد. آذری گول خورد و فورا روانه تهران شد و به وثوق الدوله گفت او حاضر است تسلیم دولت شود.
اطرافیهای وثوق الدوله این خبر را استماع کرده به روزنامهها اعلامیه دادند که میرزا کوچک خان و اتباع او تسلیم شدند! آذری به رشت مراجعت و دستوری از دولت برای قوای نظامی آورد که موقتا تعقیب جنگلیها را موقوف دارند و پس از آن با جمعی از رجال و علماء رشت برحسب معاهده با میرزا کوچک خان به جنگل رفت و مرا هم به اصرار با خود برد. میرزا کوچک خان اولا پذیرائی شایانی از واردین، که متجاوز از صد نفر بودند، کرد ولی روی خوش به او نشان نداد ... آذری مخذول و منکوب مراجعت کرده به تهران رفت و وثوق الدوله به بیاساسی اظهارات او پی برد و او از شغل خود معزول گردید و نظر به اینکه وثوق الدوله استنباط کرده بود که میرزا کوچک خان به من اطمینان دارد و ممکن است به حرف من گوش بدهد شرحی به من نوشت که من بروم در جنگل و با میرزا کوچک خان مذاکره اصلاح کنم ولی او باید اسلحه خود را تسلیم نماید. با اینکه این امر غیرممکن بود من برای آنکه شاید جلوگیری از جنگ و خونریزی بشود قبول کرده به میرزا اطلاع دادم و به جنگلهای گوراب زر که جنگلهای انبوه و پشت کوههای ماسوله واقع است رفتم ... خلاصه آنکه بعد از پنج مرتبه رفتن به جنگل و ملاقات میرزا کوچک خان و سرکردههای او از قبیل خالو قربان و احسان الله خان و معین الرعایا و سایر سران آنها موفق شدم که معاهدهای از طرف وثوق الدوله با او منعقد نمایم. به خلاصه اینکه جنگلیها تعرض به املاک متمولین و اوقاف نکنند و در مقام تمرد از اوامر دولت نباشند و اسلحه خود را تسلیم دولت نمایند و در مقابل، دولت به عدد اتباع آنها تفنگ دولتی بدهد و جمعیت آنها به نام ژاندارم مستقل گیلان تحت فرماندهی یک نفر افسر ژاندارمری باشد ولی افسری که میرزا کوچک خان آن را قبول کند و آن جمعیت که عنوان ژاندارمری مستقل گیلان دارند از طرف دولت تعیین میشود از حدود گیلان خارج نباشند و لباس فرم ژاندارم بپوشند و مبلغی هم نقدا، که گمان میکنم ده هزار تومان بود، به آنها داده شود. وثوق الدوله این شرائط را در حاشیه قرآن خطی خوبی نوشته و آن نوشته و تعهدات دولت را در آن با قید قسم ذکر کرده برای من فرستاد و پس از آنکه میرزا کوچک خان وفاء به این تعهدات را با حضور من قسم یاد کرد قرآن را به او تسلیم کردم و تلگرافی از او مبنی بر تسلیم به دولت و ایفاء به شرائط از او گرفتم و به موجب این قرارداد سرهنگ فتحعلی خان ثقفی به انتخاب میرزا کوچک خان از طرف دولت مأمور فرماندهی ژاندارم مستقل گیلان شد. من متوجه بودم که تمام شرائط به نفع میرزا کوچک خان است زیرا شرائطی که بر عهده دولت مقرر شده بود نقد است. پول نقد میگیرد؛ بودجه مخارج را هم که فرمانده این جمعیت تصدیق کند و حواله او از مالیه گیلان میشود خواهد گرفت. بودجه مخارج هم تحت اختیار خود او خواهد بود؛ فرمانده ژاندارمری هم که او انتخاب میکند از موافقین اوست چنانکه همینطور هم بود و سرهنگ ثقفی به نفع صرف میرزا کوچک خان بود. تفنگهای اتباع او هم که تفنگهای کهنه و سیستمهای مختلف است با تفنگ سهتیر دولتی که آخرین سیستم تفنگ خوب آن تاریخ بود تبدیل میشود. اتباع او هم از گیلان خارج نخواهند شد که دسترسی به آنها نداشته باشد و در مقابل آنچه او تعهد کرده که میسر است یا آنکه حالا از دست او برنمیآید که خلاف کند، مانند تعهد او بر عدم تصرف املاک ملاکین عمده و اوقاف؛ چه در آنوقت تسلطی نداشت. لیکن من تمام نظرم معطوف آن بود که جنگ و جدال مابین او و دولت که نتیجتا کشته شدن یک جمع ایرانی و مسلمان است موقوف گردد ولی وثوق الدوله این شرائط را قبول کرد و بسته با تصویب انگلیسها بوده برای آنکه در آن موقع بلشویکها در روسیه پیشرفت کلی کرده و قفقاز را هم تصرف کردند و احتمال میرفت میرزا کوچک خان ارتباط با بلشویکها پیدا کند و اوضاع گیلان منقلب شود چنانکه بعدها همینطور شد ...»[515]
بههرصورت پس از حصول توافق مدت چند ماه مبارزات جنگلیها و جنگهای چریکی و نیز حملات قوای دولتی متوقف گردید. وقت سران جنگل بیشتر در جهت رسیدگی به مسایل داخلی و سروسامان بخشیدن به وضع مالی و تقویت بنیه دفاعی و تهیه اسلحه میگذشت.
ورود قوای شوروی به خاک ایران سکوت و آرامش موقت را بهم زد. چند روز قبل از ورود ارتش سرخ نامهای از سوی کمیته انقلابی حزب کمونیست روسیه بلشویکی در لنکران خطاب به میرزا کوچک خان ارسال شد. هدف از ارسال نامه مزبور آماده ساختن زمینه برای ورود ارتش شوروی به خاک ایران بود. قسمتهایی از نامه کمیته انقلابی لنکران به قرار ذیل است:
«رفیق محبوب میرزا کوچک خان، کارگران و دهاقین لنکران و ارتش روسیه و آذربایجان سویتی سلامهای برادرانه خود را به کارگران و دهقانان ایران تقدیم میدارند. درودهای ما به کارگران و دهقانان ایران بیپایان است زیرا از طلیعه صبح تا غروب آفتاب کارگر ایرانی اشتغال به کار دارد و آنچه از عرق جبین به دست میآورد به جیب سرمایهداران انگلیسی ریخته میشود. ملت کهنسال و با عظمت ایران در سایه دولتی که خود را در معرض بیع گذاشته است آلت دست بورژوازی انگلستان شده و این بورژوازی به هرقسم مایل باشد با آن رفتار میکند. تمام این جریانات را ما کارگران روسیه مستحضر بودیم و خون در عروقمان میجوشید وقتی بدبختی برادران ایرانیمان را میشنیدیم، اما قدرت کمک با آنان را نداشتیم زیرا آن زمان در بالای سرمان امپراطور بود که وادارمان میساخت با موافقت سرمایهداران انگلیسی برادران ایرانیمان را تحت فشار بگذاریم. اکنون که امپراطور و دولت فروخته شده کرنسکی زوال یافته و قدرت روسیه در دست کارگران افتاده نخواستیم دیگر در کار ایران مداخله کنیم. دولت انگلیس از این کنارهگیری ما سوء استفاده نموده شروع به تحکیم موقعیت خود در ایران نمود. ما تا به امروز امکان نیافتیم به کارگران ایرانی کمک کنیم تا خود را از یوغ تعدیات سرمایهداران انگلیسی نجات دهند چه دو سال و نیم است در روسیه دچار جنگهای داخلی بودیم ....
اکنون ما یک هدف و یک تمایل بیشتر نداریم و آن این است که کشورهای شرق را از تعدیات بورژوازی انگلستان نجات بخشیم و شربت مرگ را به بورژوازی وی بچشانیم. آزادی ایران، آذربایجان، ترکیه، افغانستان و
ص: 204
هندوستان بورژوازی انگلستان را از پای درمیآورد. برای محو بورژوازی انگلستان شرکت همه این ملتها ضروری است زیرا تا این بورژوازی قوی است نه شما کارگران ایرانی و نه ما کارگران روسیه و نه سایرین نخواهیم توانست از صلح امیدوار باشیم. اکنون آزادی شرق از نفوذ انگلستان شروع شده است ... ما خوشوقتیم که به یاری کارگران و دهقانان آذربایجان قیام کردهایم تا جمهوری مستقلشان را رونق و تحکیم بخشند ولی خوشوقتی ما زایل میشود وقتیکه میبینیم ملت نجیب ایران زیر چکمه بورژوازی انگلستان دستوپا میزند. یگانهمردی که در ایران به ضد بورژوازی انگلستان قیام کرد تو هستی. رفیق کوچک خان، تو جنگ را علیه انگلستان اعلام کردی تا بتوانی وطنت را از دست دزدان بریتانی نجات دهی. تمام ملت ستمدیده ایران دیدگان امیدشان به تو دوخته شده و از تو علاج درد و آزادیشان را میخواهند. ما از طرف دهقانان و کارگران آذربایجانی به شما خطاب میکنیم: ای مرد توانا و ای رئیس ملت، ما حاضریم با نخستین دعوت به کمکتان بشتابیم تا سلطه انگلستان را محو کنیم. ملت ایران در صمیمیت و صداقت ما میتواند مطمئن باشد. برای نمونه احترام و عنایت شما به آزادی ملت ایران نشان ر. س. ف. س و یک قبضه رولور به شما تقدیم میداریم که وسیله این سلاح دست ماهر کوچک خان قلب دشمنان را بشکافد.
کمیته انقلاب لنکران، فرقه کمونیست روسیه
انقلابیون روسیه، برای پیش بردن مقاصد خود در ایران و اشاعه کمونیسم، همکاری و همراهی میرزا کوچک خان و هیئت اتحاد اسلام را لازم میشمردند. فرمانده ارتش سرخ ابتدا تصمیم داشت از راه ترکستان وارد ایران شود ولی بعدا در تصمیم خود تجدید نظر کرد و از طریق بادکوبه- انزلی وارد ایران شد.
پس از وصول نامه کمیته انقلابی لنکران و چند روز قبل از ورود ارتش سرخ، سران جنگل جلسهای در زیده تشکیل دادند و درباره نامه کمیته و شایعه ورود سربازان شوروی به خاک ایران بحث و گفتگو کردند.[516] در این جلسه قرار شد دو نفر در سمت نمایندگی جنگل به آستارا رفته با مقامات شوروی تماس بگیرند و هدف آنها را از آمدن به ایران استفسار نمایند ضمنا خاطرنشان سازند که میرزا و سایر سران جنگل صلاح نمیدانند در آن موقعیت حساس قوای شوروی وارد خاک ایران شود.
میرزا اعزام نمایندگان را به آستارا کافی ندانست و تصمیم گرفت خود نیز مخفیانه به لنکران رفته اوضاع و احوال را از نزدیک مورد بررسی قرار دهد و ضمن ملاقات و مذاکره با اعضای کمیته انقلابی لنکران از مقصود و منظور غایی آنها اطلاع حاصل نماید. در این سفر دو تن از مجاهدان جنگل به اسامی علی خلخالی و جمال سیاه میرزا را همراهی میکردند؛ امّا یکی از آنان در بین راه دستگیر شد و دیگری، هنگامیکه میرزا به علت بیماری و تب شدید در
میرزا کوچک خان تصمیم گرفت خود به لنکران رفته اوضاع و احوال را از نزدیک مورد بررسی قرار دهد. این عکس، میرزا را قبل از عزیمت به لنکران در اواخر اردیبهشت 1299 شمسی (اوائل رمضان 1338 قمری) نشان میدهد.
حالت بیهوشی بسر میبرد، او را رها کرده خود را از مهلکه نجات داد. میرزا با تحمل مشقات بسیار خود را به اطراف لنکران رسانید. در آنجا خبر یافت که افراد کمیته انقلاب از لنکران رانده شدهاند؛ ناچار از راهی که رفته بود بازگشت.
سعد الله درویش و حاجی محمد جعفر کنگاوری نیز، که به عنوان نمایندگان جنگل به آستارا عزیمت کرده بودند قبل از ورود به این شهر از ورود کشتیهای جنگی شوروی به بندر انزلی اطلاع حاصل کرده مراجعت نمودند.
بامداد روز 28 اردیبهشت 1299 (18 ماه مه 1920 میلادی) ناوگان ارتش سرخ به فرماندهی راسکولنیکوف با شلیک چند تیر توپ به بندر انزلی حمله کرد. کشتیهای جنگی ارتش سرخ در برابر انزلی و غازیان صف کشیدند و بدون هیچگونه اطلاع و سابقه قبلی غازیان را هدف گلولههای توپ قرار دادند.
فرمانده ناوگان شوروی علت حمله را چنین ذکر کرد: چون کشتیهای ضد انقلابی ژنرال دنیکن و نفرات وی در انزلی پهلو گرفته و امنیت دریای خزر
ص: 205
اوّلین دور مذاکرات میرزا کوچک خان با روسها در محیط گرم و دوستانهای انجام شد. این عکس در منزل شهردار بندر انزلی گرفته شده است. ردیف اوّل، از سمت چپ به راست: خالو قنبر، خالو مراد. ردیف دوّم: پلایف، ابو کف، میرزا کوچک خان، کاژانف، گاوک آلمانی. ردیف سوم (ایستاده): محرم بابایف، میر صالح مظفرزاده، اسماعیل جنگلی، سعد الله درویش، سیف اللهزاده، کربلائی حسین.
را مورد تهدید قرار دادهاند ناوگان سرخ به منظور حفظ امنیت آبهای خزر مجبور شد بندر انزلی را اشغال نماید تا بتواند کشتیهای ضد انقلابی دنیکن را وادار به تسلیم ساخته آنها را روانه شوروی نماید.
از مدتی قبل کشتیهای جنگی ژنرال دنیکن در بندر انزلی پهلو گرفته بودند.
این کشتیها در اطراف بندر پطروسک از ناوگان سرخ شکست خورده ابتدا به باکو رفتند و سپس از آنجا به بندر انزلی روی آوردند. نیروهای انگلیسی در انزلی و غازیان کشتیهای مزبور را خلع سلاح کردند و مقادیری از سلاحها را به قزوین حمل نمودند. در حمله ناوگان شوروی به انزلی انگلیسیها عکس العملی نشان ندادند در صورتیکه با توجه به استحکامات متعددشان در غازیان و نیروی مجهّزی که در شمال داشتند میتوانستند به مقابله برخیزند.
متعاقب شلیک گلولههای توپ، سربازان شوروی در انزلی پیاده شدند.
تعداد آنها مجموعا به دو هزار نفر بالغ میشد. چند ساعت پس از حمله ناوگان شوروی هیئتی مرکب از نمایندگان انگلیس و ایران برای مذاکره با روسها به بندر انزلی رهسپار شدند. افراد هیئت مزبور عبارت بودند از سید علی ظهیر همایون معاون حکومت گیلان، ژنرال شامپانی فرمانده ارتش انگلیس، ماژور ادموند رئیس اداره سیاسی کنسولگری انگلیس در رشت و مترجمین آنها.
پس از مذاکرات هیئت باراسکولنیکوف موافقت شد کشتیهای جنگی و سلاحها و تجهیزات ژنرال دنیکن که توسط انگلیسیها ضبط شده بود به روسها مسترد شود. روسها برای حمل کشتیها و سلاحها در انزلی توقف نمایند و پس از انجام این امور خاک ایران را ترک کنند. متقابلا نیروهای انگلیسی تا زمانی که روسها ایران را ترک نکردهاند در منجیل باقی باشد و سپس خطه گیلان را تخلیه نماید.
سران جنگل پس از استحضار از ورود قوای شوروی به انزلی جلسهای تشکیل داده راجع به خطمشی جنگل در برابر این حادثه به بحث و گفتگو پرداختند. در نتیجه قرار شد اسماعیل جنگلی خواهرزاده میرزا برای مذاکره با فرمانده ناوگان سرخ به انزلی اعزام شود و پس از بررسی اوضاع و اطلاع از
ص: 206
هدف روسها نتیجه را گزارش دهد. راسکولنیکوف در ملاقات با اسماعیل جنگلی اظهار داشت مایل است هرچه زودتر میرزا کوچک خان را ملاقات کرده با خود وی مذاکره نماید. میرزا به اتفاق چند تن از سران جنگل به سوی انزلی رهسپار گردید و به منزل عبد الغنی سرخی کهن شهردار انزلی وارد شد.
ورود میرزا به انزلی با استقبال پرشور مردم روبرو شد. طبقات مختلف با دستههای گل به دیدن میرزا رفتند. راسکولنیکوف و چند تن از افسران ناوگان سرخ نیز از وی دیدن کردند. روز بعد میرزا به اتفاق اسماعیل جنگلی، حسن آلیانی (معین الرعایا)، سعد الله درویش، میر صالح مظفرزاده و گائوک آلمانی که در جنگل هوشنگ نامیده میشد به منظور بازدید فرماندهان شوروی به کشتی «کورسک» رفتند. اولین دور مذاکرات سران جنگل با روسها در محیط گرم و دوستانهای انجام شد. در این جلسه غیر از فرمانده ناوگان شوروی، اعضای کمیته عدالت باکو نیز حضور داشتند.
در نخستین دور مذاکرات و همچنین در طول کلیه ملاقاتها و گفتگوها میرزا کوشش میکرد شورویها را از تبلیغات کمونیستی و دخالت در امور ایران بازدارد زیرا گذشته از آنکه خود مردی مذهبی و باایمان بود و به اصول عقاید مارکسیستی هیچگونه اعتقادی نداشت با دخالت خارجیها در امور مملکت سخت مخالف بود. نهضتی را که وی پایهگذاری کرده بود در اصل هدفی جز قطع نفوذ خارجیها و عوامل آنها نمیشناخت. میرزا در همان نخستین دور مذاکرات خاطرنشان ساخت که چون مردم ایران نسبت به شعائر اسلامی شدیدا علاقمند هستند و احساسات ملی و میهنی آنها مؤثرترین محرک و مشوق آنان در مبارزه علیه نفوذ خارجیهاست لذا اگر در نهضت جنگل تمایلی نسبت به عقاید کمونیستی و بلشویکی احساس نمایند نهتنها حمایت و پشتیبانی خود را از آن دریغ خواهند کرد بلکه به مخالفت با این نهضت برمیخیزند و انقلاب با شکست روبرو خواهد شد.
اعضای کمیته عدالت باکو این طرز تفکر را نشانه محافظهکاری ضد انقلابی و عدم قاطعیت دانسته آن را محکوم میکردند. آنها اصرار داشتند باورهای مارکسیستی خود را به جنگل بقبولانند و حاضر نبودند شرائط محلی، خصائص و ویژگیهای ایران و از همه مهمتر طرز تفکر رهبر جنگل و اکثریت قریب به اتفاق یاران و همراهان او را درنظر بگیرند. «... در جریان بحثهای میرزا کوچک انقلابی دلسوز، باتجربه و بیطمع ایران با تربچههای مهاجر و بیپرنسیپ کمیته عدالت باکو و میهمانان ناخوانده روسی نیز همین اصول و اشکالات در اولین ملاقات با وضوح تمام پیش آمد- میرزا که دارای افکار مذهبی بود و به همینجهت کمونیزم را با افکارش سازگار نمیدید اصرار داشت که تا مدتی بایست از تبلیغات مسلکی صرفنظر شود- بدیهی است که این عادیترین و سادهترین درخواستی بود که طرف مقابل میبایستی درباره آن مصالحه کند زیرا در حالیکه رهبری انقلاب در دست عناصری به شدت مذهبی قرار داشته باشد طبیعی است که نفوذ دین در سراسر جامعه به چه وضعی خواهد بود و لذا مخالفت تند و بیدروتخته با مذهب باعث تجزیه انقلاب از توده خواهد شد .... میرزا کوچک، به نمایندگی از طرف ملت ایران و اصیلترین و هوشیارترین جناح انقلاب، از خود فراست سیاسی انکار ناپذیری را بروز داده بود. وی رسما و علنا یک دوره مبارزه جبههای و وسیع را جهت طرد هرگونه استعمار و تحصیل آزادی و استقلال ملی تجویز و تعقیب میکرد: هرکس، هر دسته، هر گروه و هرطبقهای، ضمن داشتن هرگونه مسلک و مرامی، هرکس در هرمقام و شرائطی که قرار دارد، بدون توجه به ایدئولوژیها و مقاصد نهائی و دوردستش، در صورتیکه عملا در جبهه انقلاب حاضر به مبارزه با استعمار و مبارزه جهت کسب آزادی و استقلال ملی باشد متفق محسوب میشود و میتواند در یک صف علیه دشمن مشترکی که ملت را به زنجیر کشیده و همه حقوق بشری و طبیعی او را نقض کرده است متحدا پیکار انقلابی بیامانی را ادامه دهد ...»[517]
در دور دوم مذاکرات ارژونیکیدزه کمیسر عالی قفقاز، که لحظاتی قبل از باکو وارد شده بود، شرکت کرد. او از گرجیهائی بود که در نهضت مشروطیت همراه آزادیخواهان گیلان به تهران آمد و در مبارزات علیه استبداد شرکت کرد.
او از همان زمان با میرزا کوچک خان آشنا شده وی را مردی صدیق و بینظر تشخیص داده بود بدینجهت از نظرات میرزا پشتیبانی کرد و خطاب به رفقای خود گفت:
«رفقا، آنچه این مرد درست قول و باایمان میگوید من بیچون و چرا تصدیق میکنم و موافقت خودم را با تمام اظهارات و تاکتیکش اعلام میدارم زیرا او در تحرک و جنبش کشورش مجرب است و پیشرفت انقلاب را مدّ نظر دارد و از شما میخواهم که بیانات و نقشه آیندهاش را تأیید کنید.»
پس از مذاکرات طولانی بین شورویها و نمایندگان جنگل درباره موارد زیر توافق حاصل گردید:
1- عدم اجرای اصول کمونیسم از حیث مصادره اموال و الغاء مالکیت و ممنوع بودن تبلیغات.
2- تأسیس حکومت جمهوری انقلابی موقت.
3- پس از ورود به تهران و تأسیس مجلس مبعوثان هرنوع حکومتی را که نمایندگان ملت بپذیرند معمول شود.
4- سپردن مقدرات انقلاب به دست این حکومت و عدم مداخله شورویها در ایران.
5- هیچ قشونی بدون اجازه و تصویب حکومت انقلابی ایران زائد بر قوای موجود (2000 نفر) از شوروی به ایران وارد نشود.
6- مخارج این قشون به عهده جمهوری ایران است.
7- هرمقدار مهمات و اسلحه که از شوروی خواسته شود در مقابل پرداخت قیمت تسلیم نمایند.
8- کالاهای بازرگانان ایرانی که در بادکوبه ضبط شده تحویل این حکومت شود.
9- واگذاری کلیه مؤسسات تجارتی روسیه در ایران به حکومت جمهوری.
دولت مرکزی ایران، که دچار ضعف بود و قدرت مقابله با روسها را در خود نمیدید به یک سلسله اقدامات دیپلماسی دست زد بدینترتیب که ابتدا
ص: 207
یادداشت اعتراضی به وزارت خارجه شوروی ارسال داشت و سپس به جامعه ملل شکایت کرد. همزمان با این اقدامات، هیئتی را به منظور ایجاد روابط حسنه به مسکو فرستاد، ضمنا به حکومت گیلان دستور داد تا روشن شدن وضع، با قوای شوروی راه مماشات در پیش گیرد و از هرگونه برخوردی احتراز نماید.
در پاسخ اعتراض ایران، کمیسر امور خارجه شوروی طی یادداشتی اشعار داشت که فرمانده نیروی دریائی بدون کسب دستور از حکومت شوروی دست به اقدام احتیاطآمیزی زد که غرض آن حفظ منافع روسیه و ایران و پایان دادن به عملیات دنیکن بوده است. ضمنا وعده داد که به محض تأمین آزادی و حفظ حقوق کشتیرانی در بحر خزر، خاک ایران از قوای شوروی تخلیه خواهد شد.
جلسه مجمع عمومی جامعه ملل روز 26 خرداد 1299 تشکیل شد و وزیر امور خارجه ایران شکایت دولت متبوع خود را علیه شوروی به تفصیل مطرح ساخت. پس از بحث و گفتگو مجمع عمومی چنین اظهار نظر کرد: چون شرائط پیشنهادی ایران موجب استقرار صلح و امنیت و حفظ تمامیت خاک ایران است و دولت شوروی به تخلیه خاک ایران امر اکید صادر نموده مجمع صلاح میداند قبل از اتخاذ هرنوع تصمیم در اطراف مواد 10 و 11 و 17 اساسنامه جامعه ملل- که به موجب آن جامعه موظف است متجاوز را سر جای خود بنشاند- باید منتظر انجام مواعید اولیاء دولت شوروی بود و از دولت ایران تقاضا میشود مجمع را از جریان بعدی کارها مستحضر دارد.
با ورود سربازان سرخ نفوذ انگلیسیها در گیلان از میان رفت و سربازان انگلیسی، این منطقه را ترک کردند. مأمورین دولت و سازمانها نیز قدرت و نفوذ خود را کاملا از دست دادند. در این شرائط میرزا تصمیم گرفت به اتفاق سران جنگل به رشت نقل مکان نماید. احمد خان اشتری حاکم رشت نیز که احساس کرده بود به زودی میرزا وارد رشت شده و امور را قبضه خواهد کرد خود پیشدستی کرد و با عدهای از افراد به نمایندگی اهالی رشت نزد میرزا رفته او را به این شهر دعوت کرد. احمد خان اشتری به میرزا گفت در اوضاع و احوال آشفته فعلی که ناامنی شهر را تهدید میکند و با وجود سربازان روس احتمال بروز خطرات زیاد میرود تنها کسیکه میتواند با تسلط بر اوضاع آرامش شهر و آسایش مردم را تأمین نماید شخص اوست. «میرزا موقع مذاکره با نمایندگان شهر رشت گفت: من فقط برای حفظ و تأمین شغل، سرمایه، عصمت و مذهب تمام ایرانیان زندگی میکنم و جمعیت جنگل را فقط و فقط برای رسیدن به این هدفها تشکیل دادهایم. ما برای خدمت به وطن و ملت حاضر هستیم.»[518]
میرزا روز جمعه 14 خرداد 1299 را برای عزیمت به شهر رشت تعیین کرد. در روز مزبور جمعیت انبوهی از مردم تا آتشکا پنج کیلومتری رشت به استقبال میرزا رفتند. وی که تمام طول راه را پیاده طی کرده بود در میان شور و هیجان مردم و شعارهای زنده باد میرزا کوچک خان و زنده باد پیشوای جنگل وارد شهر رشت شد. در موقع ورود به رشت وی هفتتیری را که اشتراکیون روسیه به او تقدیم کرده بودند به کمر بسته و نشان ارسالی توسط دولت انقلابی شوروی را بر سینه نصب کرده بود. احسان الله خان چگونگی ورود جنگلیها را به رشت در خاطراتی که بعدها منتشر ساخت چنین شرح میدهد:
«ما به طرف رشت رفتیم. کوچک خان و من در رأس امور بودیم و قشون به سرپرستی خالو قربان و حسن خان حرکت میکرد. رفتن ما به رشت با یک اعزاز و اجلال تمامی بود. اهالی اطراف جاده را گرفته همه زنده باد میرزا کوچک خان و زنده باد انزلی گفته به ما تبریک ورود میگفتند؛ متصل برای ما دست میزدند و گلها بود که زنها نثار مجاهدین میکردند، و تا آن موقع شهر رشت هرگز چنین استقبال و احترامی نسبت به ورود هیچکس نکرده بود.»[519]
در سبزهمیدان رشت عده زیادی از فرماندهان روسی، نمایندگان اشتراکیون و سران جنگل از میرزا کوچک خان استقبال کردند. نماینده اشتراکیون روسیه پرچم سرخی به میرزا تقدیم کرد که روی آن دو شعار نقش شده بود از اینقرار: زنده باد روسیه شوروی، زنده باد ایران آزاد.
پس از تقدیم پرچم، کاژانوف از طرف دولت شوروی به میرزا و ملت ایران تبریک گفت. او ضمن بیانات خود اظهار داشت: طبقات زحمتکش ملل آسیا باید به گرد رئیس انقلاب شرق رفیق میرزا کوچک جمع شده و انگلیسیها، شاه، سرمایهداران و مالکین و جابرین را نابود ساخته و آزادی و استقلال خود را تأمین نمایند. از طرف و به نام دولت شوروی قول میدهیم که تا سرمایهداران و جابرین داخلی و خارجی محو نگردند از ایران نرویم! کاژانوف نطق خود را با جملات زنده باد رفیق لنین، زنده باد رفیق تروتسکی و زنده باد رفیق میرزا کوچک پایان داد.
گریگور یقیکیان، که خود از شاهدان عینی وقایع جنگل بوده و با میرزا کوچک خان و سایر رهبران جنگل و قوای شوروی ارتباط نزدیک داشته است، در یادداشتهای خود مینویسد:
«عده زیادی از حضار که با زبان روسی آشنا بودند از نطق کاژانوف راضی نشدند زیرا آنها هیچ منتظر نبودند که در سبزهمیدان رشت در حضور نمایندگان دولت شاهنشاهی ایران راجع به انقلاب بر ضد شاه و سرمایهداران ایران صحبت شود. برعکس آنها عقیده داشتند که نطقهائی بر ضد انگلیسیها ایراد خواهد شد و زندگانی معمولی در شهر ادامه خواهد یافت. نطق کاژانوف را گائوک نام آلمانی از روسی به فارسی ترجمه کرد ولی عقاید سوسیالیستی کاژانوف در ترجمه گائوک تبدیل به عقاید اتحاد اسلامی گردید!»[520]
بعد از گاژانوف، نوبت صحبت به احسان اللّه خان دوستدار رسید، وی در این اجتماع بیانات مفصلی ایراد کرد.
احسان الله قبلا افسر ژاندارمری بود و در قیام افسران ژاندارمری شرکت داشت. او با روسهای تزاری و انگلیسیها جنگیده به همراهی لشکریان عثمانی تا سواحل رودخانه دیاله بین النهرین رفته بود. پس از مراجعت از بین النهرین عازم گیلان شد و به نهضت جنگل پیوست. احسان الله خان در یک خانواده بهائی متولد شده و دارای افکار مارکسیستی بود.
ص: 208
وی در بیانات خود سلسله قاجار و امپریالیسم انگلیس را شدیدا مورد حمله قرارداد و ضمن تجلیل از میرزا کوچک خان به قیام مزدک و اقدام شجاعانه میرزا رضا کرمانی قاتل ناصر الدین شاه و همچنین نهضت مشروطیت و قیام ژاندارمری اشاره کرد و سخنان خود را با شعارهای زنده باد ارتش زحمتکشان روسیه و زنده باد میرزا کوچک خان پایان داد.
نطق احسان الله خان در جمعیت تأثیر نامطلوبی بخشید و موجب شد که از آنپس وی به عنوان یک بهائی، مزدکی و بلشویک معروف گردد. بعد از احسان الله خان میرزا رشته سخن را به دست گرفت و طی نطق کوتاهی تأکید کرد که از شخصیت، ثروت، عصمت و دین ایرانیان دفاع خواهد کرد.
میرزا آنگاه به منزل مدیر الملک رفت[521] و فردای همانروز کمیته مختلطی از اعضاء ایرانی و روسی برای اداره امور انقلاب به شرح ذیل معرفی شد:
میرزا کوچک- احسان الله دوستدار- میر صالح مظفرزاده- حسن الیانی (معین الرعایا)- گائوک آلمانی به نام ایرانی هوشنگ- کارگاریتلی معروف به شاپور- کاژانوف فرمانده قوای شوروی در ایران- کامران آقایف عضو حزب عدالت باکو.[522]
در اینروزها گیلان و مخصوصا رشت و بندر انزلی در حالت انتظار و بلاتکلیفی به سر میبرد. کمیته انقلاب بلافاصله سازمانهای دولتی را تحویل نگرفت و امور مربوطه در خانههای مصادره شده انجام مییافت؛ مأمورین دولت غالبا در محل کار خود حاضر نمیشدند فقط رکن الدین مختار رئیس شهربانی، فتحعلی خان رئیس ژاندارمری و کاپیتان بولاتسل رئیس آتریاد قزاق همچنان به انجام وظائف خویش مشغول بودند. دکانها و بازارها به حال نیمه تعطیل درآمده بود. میرزا احمد خان حاکم گیلان هرروز با میرزا کوچک خان ملاقات کرده از او نظرخواهی میکرد.
روز شانزدهم خرداد 1299 مردم گیلان شاهد دو واقعه مهم بودند: یکی حضور جنگلیها در چلهخانه رشت و ایراد نطقهای انقلابی بر سر مزار دکتر حشمت و دیگری اعلام حکومت جمهوری شوروی ایران[523] از سوی جمعیت انقلاب سرخ ایران. در چلهخانه بر سر مزار دکتر حشمت ابتدا میرزا کوچک خان صحبت کرد. وی طی نطق کوتاهی قرارداد وثوق الدوله را مورد انتقاد شدید قرار داد و از خیانت رجال ایرانی بحث کرد؛ سپس به شهادت دکتر حشمت یار صمیمی خود پرداخت و ضمن تجلیل از او گفت: این ضایعه برای ما بسیار گران و غیر قابل تحمل بود. از خداوند میخواهیم ما را موفق بدارد که تقاص خونش را از جلادان خونآشام بگیریم.
سپس احسان الله خان رشته سخن را به دست گرفت و نطق خود را با این بیت شعر آغاز کرد:
دیدی که خون ناحق پروانه شمع راآنقدر امان نداد که شب را سحر کند
ناطق پس از آنکه به روح شهدای آزادی درود فرستاد به تشریح جنایات انگلیسیها پرداخت و گفت: حالا نوبت انتقام فرارسیده است و وقت آن است که دوشبهدوش ارتش کارگران و دهاقین شوروی که رژیم جبار سیصدساله را سرنگون ساختهاند علیه دشمن مشترک بجنگیم و خائنین مملکت را به دار بیاویزیم و طومار حیات سراسر خدعه و تزویر و خیانتشان را درهم نوردیم. ما به شعارهای مردمفریب خط بطلان کشیدهایم. تهران مرکز فساد و مأمن دزدان سیاسی و جای تحریکات انگلیسیهاست، اقامتگاه خائنینی است که مملکت را برای بیگانه قباله کردهاند. ما باید این مرکز فساد را بر روی دزدان خراب کنیم و انتقام خون شهیدانمان را از جباران داخلی و خارجی بگیریم. در همین روز میرزا کوچک خان از بالکن عمارت کارگزاری رشت تأسیس حکومت جمهوری شوروی ایران را به اطلاع عموم رسانید.
میدان کارگزاری مملو از جمعیت بود؛ طبقات مختلف مردم حتی قزاقها، ژاندارمها، پاسبانها و رؤسای آنها از جمله رکن الدین مختار رئیس نظمیه، کلنل فتحعلی خان رئیس ژاندارمری و کاپیتان بولاتسل رئیس آتریاد قزاق نیز حضور داشتند.
میرزا کوچک خان طی بیانات مختصری به نام جمعیت انقلاب سرخ ایران اصول سلطنت را در ایران ملغی و تأسیس جمهوری شوروی ایران را اعلام کرد؛ سپس اعلامیه رسمی جمعیت بدینشرح قرائت شد:
هو الحق فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فدائیان جنگل
هیچ قومی از اقوام بشر به آسایش و سعادت نائل نمیگردد و به سیر در شاهراه ترقی و تعالی موفق نمیشود، مگر به حقوق خود واقف گشته و کاملا ادراک کند که خدای متعال همه آنها را آزاد آفریده بنده و ذلیل همدیگر نیستند و طوق بندگی یکدیگر را نباید به گردن بیاندازند. همچنین به ابناء جنس خود حق ندارند حاکم مطلق و فعال مایرید باشند. تمام انبیا و اولیا، مقننین و بزرگان، جمیع فلاسفه و حکما، همه سوسیالیستهای سابقه و حالیه دنیا، کلیه غمخواران جنس بشر هرکدام به نوبه خود در این عالم ظهور نمودند که همه افراد انسان را از مزایای این حق مشروع طبیعیشان آگاه کنند.
با این کیفیت، یک دسته از اصناف مخلوق که به صورت انسان و به سیرت از هردرندهای بیرحمتر و قسی القلبتراند، به نام پادشاه، وزیر، حاکم، رئیس و امثال آنها جهت شهوترانی و آزار انسانی، به هرطریق غیر مشروع بیرحمانهای به ابناء جنس خود مسلط شده، به جان و مال و ناموس و همه هستی و ماحصل زندگی و جمیع فواید حیاتی آنها دخالت کرده، راحت خود را در زحمت مردم، بقای خود را در فنای مردم، لذت و کامرانی خود را در رنج و ناتوانی مردم دانسته، بلکه بالاتر خلقت خود را فوق خلقت سایرین تصور کرده و میکنند، نه به کتب آسمانی وقعی نه به قوانین و نصایح انسانی وقری، نه به درماندگان مسکین و رنجبران بیچاره ترحمی. صفحات تاریخ، فجایع طبیعت
ص: 209
عملیات آنها را به ما نشان داده و شواهد حسی کافی است که چه کرده و چه میکنند. بیچاره مردم، همان مردمی که از اصول خلقت و از حقایق ودایع طبیعت بیخبرند. مانند گوسفند خود را تسلیم این ستمکاران نموده، دم کاردهای برنده این سلاخان بیرحم دستوپا زده، مطیع صرف بلکه خود را بنده و برده آنها دانسته، در عالم ذهن و تصور خود خطور نداده که روزی ممکن است سلاسل عبودیت این عزیزان بیجهت از هم گسیخته و از زیر بار اسارت و بندگی این خدایان مصنوعی بتوان شانه خالی نمود.
گاهی از میان این طبقه مظلوم رنجکش، یک نفر یا اشخاص معدود معینی برای آگاهی سایر مظلومین، برای تحصیل حقوق مشروعه آدمیت، برای قلع و قمع ریشه جور و اعتساف طبقات ستمگر، با تحمل هرنوع مذلت و مشقت و با هرگونه فداکاری قیام کرده که شاید اصول مساوات و عدالت را مجری، رسوم ظلم و تعدی را محو و مظلومین را از قید رقیت و بیچارگی نجات دهند.
ایران که یکی از قطعات دنیا و اهالی ایران که یک قوم از اقوام ساکن دنیا هستند، قرنها است در دست استبداد سلاطین جور، امراء خودسر، خوانین جاهطلب، رؤسای شهوتران، اربابان بیرحم و فتوت، صورت خرابه مهیبی را به خود گرفته که هرعابر و هرناظر و هرمتفکری از منظره اسفناک آن و ساکنین آن گرفتار بهت و حیرت میشود.
در قرون اخیره، سیاست جهانگیرانه همسایگان همسایه آزار ما (دولت متجاوز انگلیس و حکومتهای جابره تزارهای سابق روسیه) ضمیمه مظالم حکمداران شهوتپرست ایران شده، برای اسارت این قوم مظلوم در صحنه این خرابه اسفآور با تمام قوه عرض اندام کرده و بهترین وسیله اسارت این کشور را همدستی و تقویت سلاطین و امراء و بزرگان این سرزمین دانسته و با جمیع قواء خود تسلط آنها را به سایرین تحکیم و تأکید میکردند.
این قصابان مسلخ ایران، استفاده از مقاصد همسایگان طماع کرده، آنچه را که در قدرت و توانایی خود داشتند درباره زیردستان اعمال نموده، ذرهای از مظالم خودداری نکرده، حال ایران و ایرانی به این منوال باقی بود تا سنه 1324، عدهای از متفکرین و اشخاص حساس مطلع و دلسوز حقیقی این قوم رنجدیده که از حقوق ملیت و از خصوصیات خلقت خود و همه مطلع بودند، بنای مطالبه حقوق ملی را گذاشته، آزادی و حریت را که حق مشروع همه بود خواستگار شدند. به تدریج انقلاب شروع شده محمد علی شاه سابق مخلوع و مجلس ملی تشکیل و احمد شاه فرزند او به سلطنت مشروطه منصوب گردید.
بدبختانه به علت عدم تفکر و تعمق پیشقدمان آزادی، به هرطریقی بود همان امراء و خوانین ستمگر زمام ریاست مشروطیت را در دست گرفته، انقلاب را به منفعت خود سوق دادند.
بالجمله این انقلاب و نهضت و فداکاری ملت بیچاره به جای منفعت، مضرت تولید نمود، سابق به اسم سلطنت میشده این دفعه به نام سلطنت مشروطه همان سلطه و اقتدار جور و ظلم را اعاده دادند.
مردم که برای احساس هوای آزادی تا حدی از خواب غفلت و مستی و جهالت بیدار شدند، بنای ستیزه و مقاومت گذاشتند که قطع ایادی جابرانه مرتجعین حقیقی و مستبدین به لباس مشروطه را نمایند. آنها بازهم به اتکای قوای همسایگان، بنای معارضه گذاشته، فجایع خونین 1330 را در قطعات شمالی ایران ظاهر نموده، دو باره ایرانیان را با حمایت امراء تزاری و کمکهای باطنی انگلیس به شکنجه، ظلم و تعدی گرفتار کردند.
چیزی نگذشت که عمر این مدت تطاول سپری و جنگ بینالمللی شروع شد و موقع استفاده مظلومین این سرزمین رسید. قسمت بزرگی از احرار و عناصر فداکار در حدود غرب و جنوب ایران، عدهای از فدائیان گیلان در جنگل دار المرز بر ضد خائنین ایرانی و همسایگان متجاوز قیام کردند.
پادشاه ایران که همه آرزوهای ایرانی بیچاره را زیر پا گذاشته بود، عوض همراهی با ملت و سعی در استخلاص آنها، همراه امراء و مرتجعین مملکتی با قوای انگلیس و نیکلا متفق شده، فداکاران غرب و جنوب را محو نموده، عطف توجه به حدود گیلان نمودند. در این اثنا به همت غیورانه جوانمردان روسیه، حکومت ظالمانه نیکلا و همدستان او را منهدم کرده، جمهوری سویت را تأسیس نمودند. از سمت شمال روایح آزادی و همراهی وزیدن گرفته، از این حدود اطمینان کامل حاصل شده، تا حدی به مساعدت آنها مستظهر گشتند.
ولی از طرف دیگر، دچار پنجه قاهرانه انگلیسیها شده و انگلیسیها نیز با قواء خود و قواء دولت مرتجع ایران بساط دولت و آزادی را برچیده و پنجههای قاهرانه خود را به جسد این کشور به طوری فروبرده که مظالم قرون سابقه در برابر این خاطرههای سهمگین جدید محو شد. مجلس ملی را منحل، حکومتهای نظامی در ایالات و ولایات تأسیس، قرارداد مشئوم را با دولت ایران در غیاب مجلس شورای ملی (که هیچ قراردادی بدون تصویب مجلس شورای ملی رسمیت ندارد) برای بلع ایران منعقد کردند.
بعضی از جراید معلوم الهویه را مزدور خود نموده و آنها را برای مغلطه و اشتباه اذهان خارجیان وادار نموده که ملت ایران را از این قرارداد راضی جلوه دهند و در تحت تأثیرات حکومتهای نظامی و تهدید اردوهای مسلح انگلیسی و عدهای از ناخلفان ایرانی شروع به انتخابات نمودند. همان مفتخوران قدیم و همان ستمگران مردمآزار را به وکالت منتخب نموده که در موقع افتتاح مجلس، بدون تأمل قباله مالکیت ایران را تسلیم او کنند.
شاه غافل را به مهمانی برده، تلگرافخانهها و پستخانهها را سانسور گذاشته، در غالب نقاط ایران اردوهای منظم نگاهداشته، طرفداران حریت و تنقیدکنندگان قرارداد مشئوم یعنی فرزندان دلسوز و حساس این آبوخاک را اعدام و حبس و تبعید کرده و همه موجبات اسارت را مجددا تهیه نمودند.
قوای احرار جنگل گیلان را که پنج سال و نیم است با تحمل هرگونه مشقتهای طاقتفرسا، در مقابل قوای ظالمه انگلیس و ایران و مرتجعین مظلوم آزار و اربابان القاب و مناصب دروغی قیام کرده که روزی موفق به نجات طبقات زحمتکش شوند و این قوه ملی را که در زوایای جنگل گیلان آخرین مایه امید احرار سایر ولایاتی که مقهور قوای خصم گشته بودند، مانع کلی مقاصد خود دانسته و یگانه عامل مؤثر در جلوگیری از اجرای خیالات خود فهمیدند، در مقام محو این قوه نیز برآمدند. آثار فضایح تاریخی آنها در گیلان قرنها زدوده نخواهد شد و از سمتی دولت انگلیس با آن اسلحه خود (تزویر)، روسیه آزاد را با فرزندان ناخلف خود (طرفداران نیکلا) به طوری مشغول نمود که به هیچیک از مظلومین جوار خود نتوانستند معاونتی کنند؛ چندی نیز این روزگار مشاهده شد.
ص: 210
ولی خدای قادر که هیچگاه بندگان خود را از نظر رأفت دور نداشته و راضی نخواهد شد که ودایع خویش را تا ابد اسیر چنگال ستمکاران نماید، دست قهرمانان عدالتخواه روسیه را از آستین انتقام بیرون آورد و آنها عقیده سوسیالیسم و رفع ظلم دشمنان بشری را توسعه و بسط دادند.
بازهم وقت و موقع استفاده ظلمدیدههای ایرانی و قوای ملی جنگل که ذخیره همه احرار ایران است دست داده که حالیه این قوه ملی به استظهار و معاونت عموم نوعپروران دنیا با استعانت اصول حقه سوسیالیستی برای نجات ایرانی و اقوام دیگر از ظلم هرظالم متجاوز، داخل در مراحل انقلاب سرخ شده و خود را به اسم جمعیت انقلاب سرخ ایران موسوم کردند، که به نیروی فداکاری و از خودگذشتگی، هر قوهای را که برای اسارت جنس انسانی تهیه و تشکیل شده درهم شکسته، اصول عدل و برادری را نهتنها در ایران، بلکه در میانه تمام طوایف مختلفه، بدون ملاحظه نژاد، محکم نماید و مطابق این بیانیه، عموم رنجبران و زحمتکشان و فلاح و کارگر و جمیع اصناف تعب کشیده را متوجه میکند که جمعیت انقلاب سرخ ایران آمال خود را در تحت مواد ذیل که به تعقیب آن با تمام قوا عامل خواهد بود اعلان میکند:
1- جمعیت انقلاب سرخ ایران اصول سلطنت را ملغی کرده، جمهوریت شوروی را رسما اعلان میکند.
2- تشکیل حکومت موقتی جمهوری و حفاظت جان و مال عموم اهالی را بشارت میدهد.
3- هرنوع قرارداد و معاهدهای را که دولت ایران قدیما و جدیدا با هردولتی منعقد کرده است لغو و باطل میداند.
4- حکومت جمهوری همه اقوام بشری را بلاتفاوت با این آمال شریک دانسته و درباره آنها به تساوی رفتار کرده و حفظ شعائر اسلامی را نیز از فرائض میداند.
رشت- به تاریخ 18 رمضان المبارک 1338
هنگام قرائت اعلامیه عدهای از سربازان چندبار فریاد زدند «زنده باد احمد شاه» و مجاهدان جنگل شعار «زنده باد میرزا کوچک خان» را تکرار کردند اما تصادمی بین آنها رخ نداد.
بعد از انتشار اعلامیه در شهر شایع شد که میرزا کوچک خان با بعضی از قسمتهای اعلامیه موافق نبوده ولی زیر فشار کاژانوف و گائوک مجبور به پذیرفتن آن شده است. اظهارات برخی از اطرافیان میرزا نیز که میگفتند میرزا برخلاف تمایلات خود شرائط روسها را پذیرفته است به این شایعه قوت میبخشید.
روز بعد از اعلام تأسیس جمهوری شورائی ایران هیئت دولت موقت انتخاب شد و ضمن انتشار اعلانی وزرای جمهوری، که به تقلید از دولت انقلابی شوروی کمیسر نامیده شده بودند، به شرح ذیل معرفی گردیدند:
سید محمد جعفر محسنی صومعهسرائی کمیسر خارجه. وی در کودتا به سمت کمیسر پست و تلگراف انتخاب شد.
میر شمس الدین وقاری کمیسر داخله
سید جعفر محسنی کمیسر خارجه
محمد علی پیربازاری کمیسر مالیه
محمود آقا، رضا کمیسر قضائی
آقا نصر الله رضا کمیسر پست و تلگراف
محمد جعفر کنگاوری کمیسر معارف و اوقاف[524]
میرزا محمد علی خمامی (گیلک) کمیسر فواید عامه
میرزا ابو القاسم فخرائی کمیسر تجارت
میرزا کوچک سر کمیسر و کمیسر جنگ
به دنبال اعلام جمهوریت و تشکیل نخستین دولت جمهوری ایران اقدامات مختلفی در گیلان انجام گرفت که اهمّ آنها به قرار ذیل است:
ص: 211
انتخاب و معرفی آرم جمهوری ایران: نقش شیر و خورشید در وسط و داس و چکش در بالای آرم.
به جریان انداختن تمبرهای مخصوص: تمبرهای احمد شاه با مهر سور شارژ «پست حکومت جمهوری شوروی ایران».
تحویل و تحول در سازمانهای دولتی: انتخاب رؤسا و مسئولان جدید و اخراج عدهای از مأمورین قبلی.
برقراری ارتباط با شوروی: به منظور مبادله کالاهای بازرگانی.
تعطیل بانکهای خارجی و طرح تأسیس بانک ملی: از محل دریافت اعانه و استفاده از جواهراتی که توسط خانم ابوکف از باکو آورده شده و در اختیار جنگل گذاشته شده بود.
تأسیس کلاس شبانه: جهت تدریس علوم اقتصادی و سیاسی و جامعهشناسی.
بازداشت عدهای از رؤسا و مسئولان ادارات از جمله محسن صدر (صدر الاشراف) رئیس عدلیه و دکتر عیسی صدیق (صدیق اعلم) رئیس معارف و اوقاف.
محدودیت خروج از گیلان: کسب پروانه برای مسافرت از خط انزلی یا خط عراق (تهران تا انزلی).
نخستین اختلاف نظر قابل ذکری که بین سران جنگل بروز کرد در مورد تعیین تکلیف رؤسای ادارات گیلان بود. افسران روس و تندروها معتقد بودند که رؤسای ادارات باید فورا اعدام شوند تا در تمام نقاط کشور به اهمیت انقلاب گیلان پی برده شود و ترس و رعب حاصل از آن موجبات پیروزی آزادیخواهان و تصرف سایر شهرها را فراهم سازد.
عدهای نیز با اعدام آنان مخالف بودند و میگفتند کشتن عدهای که گناه و تقصیر آنان به اثبات نرسیده موجب بدنامی است و حس تنفر و انزجار مردم را نسبت به جنگلیها برمیانگیزد.
میرزا کوچک خان با عقیده گروه دوم موافق بود. نفوذ فوق العاده او در آن ایام موجب شد که بازداشتشدگان از مرگ نجات یابند و طی دوازده روز یکی بعد از دیگری آزاد شوند.
دکتر عیسی صدیق در خاطرات خود مینویسد:
«... پاسی از شب گذشته خبر آوردند که بلشویکها و یاران افراطی آنها فشار آوردهاند که رؤسای ادارات دولتی تیرباران شوند. بعضی از همکاران عصبانی و برخی ناراحت شدند ولی عدهای آرام ماندند و تغییری در حال آنها دیده نشد. من از زمره اخیر بودم. وجدانم راحت بود که تا آخرین دقیقه با نهایت دلسوزی و جدیت وظائف خود را انجام داده بودم ... بامدادان شنیده شد که تمام شب راجع به سرنوشت رؤسای ادارات بحث بسیار شدید و گفتگوی طولانی صورت گرفته است. افسران روسی و بلشویکها معتقد بودهاند که رؤسای مزبور باید همان شب اعدام شوند تا در تمام مملکت رعب و هراس تولید گردد و فتح و تصرف سایر شهرهای ایران با مقاومت روبرو نشود. در مقابل این عقیده میرزا کوچک خان گفته است که رؤسای ادارات هموطنان من هستند و بدون سبب نباید مزاحم آنان شد. اگر تقصیری کرده باشند باید آنها را محاکمه کرد و طبق حکم دادگاه عمل نمود و الّا بدون دلیل من و همراهانم اجازه نخواهیم داد به آنان آسیبی برسد. بالاخره وطنپرستی و عقاید دینی و ایستادگی سخت میرزا کوچک خان و قوهای که در اختیار داشت و تهدیدی که نموده بود مانع اجرای نقشه شوم بلشویکها شده بود ...»[525]
پس از اعلام اسامی کمیسرهای انقلاب برای سایر سازمانهای دولتی نیز مسئولان و مشاورانی تعیین شد که بلافاصله مشغول کار شدند از آن جمله سعد الله درویش به سمت ریاست گارنیزون (ساخلو) و امنیت شهر انتخاب گردید. وی یک روز پس از انتصاب خود اعلامیه زیر را منتشر ساخت:
اعلان
در این موقع که از طرف شورای انقلابی هیئت شورای جمهوری ایران، ریاست گارنیزون و کماندانی شهر رشت به اینجانب محول و واگذار شده است، برای تأمین شهر و آسایش خاطر اهالی مواد ذیل را مجری میدارد:
1- از تاریخ نشر این اعلان، کلیه مراجعات قشون سرخ شورای جمهوری در شهر رشت باید مستقیما به اداره کماندانی شهری واقع در منزل سپهدار اعظم رجوع شود.
2- کلیه قشون و کلیه کسانیکه به هر اسمورسم اسلحه حمل مینمایند باید بعد از نشر این اعلان در ظرف سه روز از تاریخ اعلان، هرروزه از ساعت دو قبل از ظهر خود را به مرکز کماندانی معرفی نمایند.
3- رؤسای کلیه ادارات کشوری باید در ظرف 48 ساعت صورت جامعی از کلیه اعضاء و اجزاء ادارات تحت مسئولیت خود تهیه نموده و به دفتر فوق الذکر ارسال دارند.
4- کلیه کسانیکه از خط انزلی یا خط عراق خیال مسافرت دارند باید قبلا خود را معرفی نموده و اجازه رسمی حاصل نمایند.
5- اهالی محترم و قشون سرخ باید مراعات عادات مملکتی و شعائر دینیه را نموده، مرتکب منهیات نشوند. در صورت مخالفت به سختی مجازات خواهند شد.
6- اهالی محترم باید روش مسالمتکارانه شورای جمهوری را با حسن سلوک مبادله کرده و در تشیید ارکان تشکیلات جدید صمیمیت خود را به منصه ظهور رسانند.
رئیس گارنیزون و کماندان شهر- سعد اللّه درویش
21 رمضان 1338
بدینترتیب کلیه سازمانهای دولتی غیر از پادگان نظامی در اختیار انقلاب قرار گرفت حتی شهربانی و ژاندارمری نیز تسلیم شدند. طی آخرین مذاکره روز چهارم خرداد 1299 میرزا کوچک خان به مسئولان پادگان نظامی تکلیف کرد که تسلیم قوای جنگل شوند. مذاکرات بین میرزا و افسران پادگان مدت شش ساعت به طول انجامید. در مورد نتیجه مذاکرات دو قول متفاوت وجود دارد یکی مربوط به ابراهیم فخرائی است که مینویسد: «گفتگو با فرماندهان قزاق تا روز 24 خرداد مطابق با 27 رمضان 1338 طول کشید و آخرین مذاکره بعد از شش ساعت جرّوبحث در خانه امجد السلطنه بدون اخذ نتیجه به پایان
ص: 212
رسید. سحرگاه روز سهشنبه 25 خرداد صدای شلیک پیاپی تفنگ و مسلسل و خمپاره از ناحیه مرکزی شهر، خفتگان از همهجا بیخبر را بیدار، و بعد از ساعتی همه فهمیدند که جنگ بین انقلابیون و نیروی قزاق آغاز شده است.
معلوم شد در همان شامگاهان که مذاکرات طرفین به بنبست رسیده انقلابیون تصمیم به خلع سلاح نیروی قزاق گرفتهاند و اینک در مرحله اجراء تصمیماند.»[526] قول دوم مربوط به گریگور یقیکیان است که مینویسد:
«آخرین ملاقات افسران قزاق با میرزا کوچک خان و همکارانش روز دوشنبه بیست و چهارم جوزا 1299 به وقوع پیوست و بیش از شش ساعت طول کشید. در آخر جلسه از طرف انقلابیون به قزاقها پیشنهاد شد که تا ساعت دو قبل از ظهر فردا تسلیم شوند وگرنه آنها را جبرا وادار به تسلیم خواهند کرد.
افسران، ساعت دو بعد از نصف شب از پیشوایان انقلاب دور شدند و هریک
با ورود اعضای کمونیست حزب عدالت باکو به رشت نشریات و روزنامههای مختلفی انتشار یافت که ناشر افکار و عقاید مارکسیستی بود.
عکس، عنوان روزنامه دیوارکوب روستا را که به فارسی و روسی منتشر میشد نشان میدهد.
از آنها به منازل خود رفتند. آنها تصمیم داشتند ساعت 8 فردا دور یکدیگر جمع شده جواب دولت انقلابی را حاضر کنند. صبح زود روز سهشنبه بیست و پنجم جوزا ... از طرف سربازان سرخ شروع به شلیک گردید.»[527]
در همان روز پادگان نظامی توسط مجاهدان جنگل از پای درآمده تسلیم شد. ابتدا سربازان در مقابل جنگلیها به سختی مقاومت کردند و تلفات قابل توجهی به آنها وارد ساختند. مجاهدان ناچار از قوای روسها کمک گرفتند.
گروهی از نیروی دریائی ارتش سرخ مجهز به توپ به کمک جنگلیها آمدند و با شلیک گلولههای توپ پادگان را مجبور به تسلیم ساختند.[528]
کاظم شاهرخی (امیرزاده) در کتاب آزاده گمنام میگوید که نظامیان گیلان قصد داشتند شبانه به قشون آزادیخواهان شبیخون بزنند. وی معتقد است که میرزا کوچک خان با از میان برنداشتن آتریاد گیلان دچار اشتباه شد:
«بدینگونه وقتی وارد رشت شد، آتریات گیلان را قلعوقمع نکرده و به آنها فرصت و مجال داد که خود را جمعآوری نموده و تصمیم بگیرند که شبانه به قشون آزادیخواهان شبیخون بزنند، نهایت خبرچینان فرقه و سایر طرفداران از قصد آنان با خبر شده موضوع را به اطلاع میرزا رسانیدند و او پیشدستی کرده قزاقخانه را محاصره و بعد از زدوخوردی که قبلا نوشتهایم شکستشان داد، معذالک بعد از شکست دادن آنها 36 نفر افسران تسلیم شده را چندی باز داشت و سپس به تدریج مرخص کرد. آنها هم نامردی نکرده به تهران رفته در صحابت یک نیروی تازه نفس دیگری مراجعت و با ملّیون جنگیده آنان را مغلوب ساختند که میتوانیم گفت مغلوبیت مزبور از نتایج اشتباه میرزا بود.
عجب آنست که افسران مزبور در مراجعت یک درجه هم ترقی کرده بودند و
چون مجال انجام سایر تشریفات را نداشتند خودشان بامداد و مرکب روی شانههاشان یک درجه بالاتر نقاشی نموده بودند.»
نیروئی که از بندر انزلی برای کمک به جنگلیها آمده بود در رشت باقی ماند و به دنبال آنها عده دیگری از روسها نیز وارد رشت شدند. در این موقع عدهای از اعضای حزب عدالت باکو از جمله میر جعفر جوادزاده که همان سید جعفر پیشهوری است وارد رشت شدند و به کمک کسانیکه دارای تمایلات مارکسیستی بودند از قبیل احسان الله خان دوستدار و سید جعفر محسنی (کنگاوری) تبلیغات کمونیستی را آغاز کردند. روزنامهای به نام «کامونیست» به مدیریت جعفر جوادزاده (پیشهوری) منتشر شد و جلسات متعدد سخنرانی تشکیل گردید.
ص: 213
نشر افکار و عقاید کمونیستی و تبلیغ برای مرام اشتراکی با مفاد موافقتنامهای که بین میرزا کوچک خان و روسها تنظیم شده بود صریحا مغایرت داشت. میرزا نیز که مردی باایمان و وطنپرست بود با این قبیل کارها سخت مخالفت میورزید. طبقات مختلف گیلان هم، که طرفدار میرزا کوچک خان بودند و از هیچگونه کمک مالی و معنوی به وی خودداری نمیکردند از اشاعه مرام کمونیستی به وحشت افتادند. آنها در هرفرصتی نگرانی خود را به میرزا ابراز میداشتند و از او میخواستند که به این قبیل کارها خاتمه بدهد. این نگرانی تنها مربوط به مردم گیلان نبود. رجال ملی و وطنپرست در سراسر کشور از دخالت بلشویکهای قفقاز در امور گیلان و عاقبت کار جنگل نگران بودند. شیخ محمد خیابانی نارضائی خود را طی نامهای به میرزا کوچک خان ابراز کرده او را مورد ملامت و سرزنش قرار میدهد: «چه فرقی بین شما و وثوق الدوله است؟ وثوق الدوله میخواهد ایران را با مساعدت لشکریان انگلیس اداره کند شما میخواهید ایران را با مساعدت لشکریان روس اشغال کرده و اداره کنید!».
دخالت روسها در امور و شدت گرفتن تبلیغات کمونیستی برای پیشوای جنبش جنگل غیر قابل تحمل بود زیرا وی که به خاطر مبارزه با نفوذ دولتهای روسیه تزاری و انگلستان در ایران و مداخلات آنها در امور کشور قیام کرده بود بهیچوجه مایل نبود دولت کمونیستی شوروی را جانشین روسیه تزاری و انگلستان نماید. برای پایان دادن به این اوضاع دو تن از نزدیکان خود، محمد انشائی و مظفرزاده را به عنوان نماینده به باکو اعزام داشت تا نریمان نریمانف را در جریان اعمال افراد حزب عدالت بگذارند و به او یادآوری نمایند که ادامه اینگونه اعمال و تبلیغات کمونیستی برای انقلاب نوپای ایران خطرناک است و موجب شکست انقلاب و خفه شدن آن در نطفه خواهد شد زیرا مردم ایران نسبت به مرام کمونیسم خوشبین نیستند.
نریمانف ظاهرا طی پیامی افراد حزب عدالت را از تندروی منع کرد ولی آنها به کار خود همچنان ادامه دادند و هرروز دامنه فعالیت خود را وسیعتر ساختند.
این اعمال شکاف عمیقی بین سران جنگل ایجاد کرد. چند تن از سران جنگل مانند احسان الله خان و سید جعفر محسنی، که دارای افکار و عقاید افراطی چپ بودند اعمال افراد حزب عدالت و تبلیغات کمونیستی را تأیید میکردند و با آنها اشتراک مساعی و همکاری داشتند: در مقابل، میرزا و اکثریت اعضای جنگل مخالف این کارها بودند.
با اعمال نفوذ سران کمونیست حزب عدالت و بلشویکهای باکو راسکولنیکوف فرمانده نیروی دریائی شوروی در بحر خزر و ارژو نیکیدزه نماینده سیاسی شوروی و کاژانوف فرمانده ارتش سرخ که با میرزا کوچک خان تفاهم داشتند و از نظرات او برای پیشرفت انقلاب پشتیبانی میکردند تغییر مأموریت داده از ایران رفتند. نمایندگان جدیدی که مشاغل آنها را به عهده گرفتند مانند مدیوانی نماینده بازرگانی شوروی و میکویان کمیسر تجارت، از تندروها پشتیبانی میکردند.
چون تندروها از پشتیبانی روسها برخوردار بودند و منطقه گیلان عملا در اشغال قوای سرخ بود تصمیم گرفتند میرزا کوچک خان را که به عقیده آنها یک ناسیونالیست مذهبی و سد راه آنها بود از میان برداشته خود زمام امور را در دست بگیرند.
میرزا که شدیدا از اوضاع ناراضی بود وقتی احساس کرد که توانائی لازم را برای جلوگیری از اعمال روسها و کمونیستهای قفقازی و ایرانی ندارد روز هیجدهم تیرماه 1299 به عنوان اعتراض رشت را ترک کرده به فومن رفت و اعلام کرد تا زمانیکه افراد حزب عدالت از تبلیغات کمونیستی و پرخاش و ستیزهجوئی دست برندارند و بینظمیها و بیترتیبیهای موجود رفع نشود به رشت مراجعت نخواهد کرد. عدهای از نزدیکان میرزا و مجاهدین جنگل نیز او را همراهی کردند و عده دیگری هم روزهای بعد به وی پیوستند. کارمندان کمیته انقلاب و کمیسرها ابتدا در مقام خود ماندند و به کار خود ادامه دادند ولی روز هفتم مرداد اکثر آنان که طرفدار میرزا بودند مشاغل خود را رها کرده از رشت به فومن رفتند.[529] میرزا در فومن بیکار ننشست و برای جلوگیری از تندرویهای روسها و بلشویکهای قفقازی و ایرانی نامه مفصلی به لنین نوشته توسط دو تن از نمایندگان خود، میر صالح مظفرزاده و گائوک آلمانی به مسکو فرستاد.
متن نامه میرزا کوچک خان به لنین از قرار ذیل است:
ریاست محترم کمیسرهای ملی جمهوریت شوروی سوسیالیستی متحده روسیه- لنین هنگامیکه قشون فاتح کارگران و دهاقین روسیه دشمنان خود را شکست داده مظفرانه داخل قلب لهستان میشوند و قوای سرمایهداران انگلستان از جلو دستجات متحده ایران و روس عقبنشینی اختیار میکنند، خیلی متأسف هستم که از کارها کناره گرفته و مجبورم چیزهائی را متذکر شوم که سزاوار نیست، ولی نمیتوانم خودداری کنم، زیرا که این چیزها در ایران واقع گردیدهاند.
قبل از ورود قشون سرخ روسیه سویتی در انزلی، من با همکارانم در جنگلهای گیلان مخفیانه بر ضد مظالم و فشار و تسلط انگلیسها و دولت
ص: 214
سرمایهداری ایران میجنگیدیم یگانه قوه صحیح و لایق ما بودیم که توانستیم با جرئت فوق العاده، به اسم آزادی، لوای سرخ انقلاب را بلند کرده، به تمام دنیا آرزوی آزاد شدن از رنجهای سرمایهداران خود را اعلام کنیم. لهذا بدون هیچ شک و تردیدی من به وسیله ریاست کشتیهای دریای خزر و نماینده کمیته اجرائیه مرکزی فرقه اشتراکی روسیه، رفیق اورژونیکیدزه، اطمینان کامل خود را از قشون سرخ روسیه اظهار کرده و خواهش کردم که آن قشون سرخ در ایران مانده، کمک به قشون سرخ جوان ایران که عجالتا حاضر به جنگ نیست بنمایند.
بعد از این استدعا که قوای سویتی در ایران بمانند، من مجبور شدم که با شما اتحاد کرده، ملت ایران و ملل دیگر آسیا را برای یک جنگ آزادیبخش دعوت و حاضر نمایم. ولی شکی نیست که ملت ایران از انجام و عملی شدن مواد یادداشت رفیق چیچرین در ژوئیه 1918 که دو باره از طرف نماینده روسیه سویتی در تهران رفیق براوین و رئیس کشتیهای جنگی بحر خزر رفیق راسکولنیکوف در روز ورود خود به انزلی تکرار شده بود، مرا وادار کردند که از انعقاد یک اتحاد جدید با سویتیها خودداری نمایم.
پروپاگاند از طرف فرقه اشتراکی در ایران عجالتا ممکن نیست، زیرا که پروپاگاندیستها شرایط زندگانی ملت ایران را نمیشناسند. در موقع خود، من به نمایندگان روسیه اظهار کردم که ملت ایران حاضر نیست که پروگرام بالشویکها را قبول کند زیرا که این کار عملی نبوده و ملت را وادار خواهد کرد که به طرف دشمنان ما بروند. نمایندگان فوق با من هم عقیده گردیده و طرفدار من شدند، زیرا فهمیدند با این راه ممکن است ما را به مقصد خود در مشرق برساند.[530] همچنین فقط به توسط این سیاست است که تسلط انگلستان را از مشرق دور و نفوذشان را از مملکت ما محو خواهد کرد.
من با رفقای خود داخل شهر رشت شده و دولت سویتی را تشکیل داده و بیرق سرخ انقلاب را بلند کردیم، تا هنگامیکه رفیق راسکولنیکف در بحر خزر و در سواحل ایران بود ما در کارها موافقت داشتیم، ولی همینکه ایشان عازم مسکو گردید عقیده نمایندگان روسیه که در ابتدا برای کارهای مشرق داشتند، به کلی تغییر کرد و این تغییر نتیجههای ذیل را بخشید:
1- دولت آذربایجان بر ضد تمام اعتراضات جمهوریت ایران و بدون حقی تمام اجناس و مال التجاره اتباع ایران را تصرف کرد، در صورتیکه آذربایجان قول داده بود که مال التجاره اجناس فوق را برای رفع حوائج قشون سرخ و ملت ایران به ایران برگرداند. حتی قول داده بودند که اگر از اجناس و مال التجاره فوق مصرف به محلی دیگر شده باشد، در عوض، ایشان مال التجارهها و اجناس دیگر بدهند. ولی امروز او (دولت آذربایجان) به ما پیشنهاد میکند قرارداد جدیدی را امضا بکنیم که به وسیله قرارداد مذکور تمام حقوق ملت ایران را محو کند.
2- دولت آذربایجان قدغن کرده است که اتباع ایران آزادانه عودت به ایران نمایند.
3- بر طبق مواد یادداشت رسمی رفیق براوین که از طرف رفیق راسکولنیکوف هم تکرار شد، تمام امتیازات روسیه در ایران به ملت برمیگشت، ولی همینکه دولت جمهوری ایران خواست از این امر استفاده نماید دولت آذربایجان شروع به ضدیت نمود.
4- هرچند ما با نمایندگان روسیه تصمیم و قرار دادیم که مسلک اشتراکی را در بین اهالی پروپاگاند نکنند، ولی رفیقی که گاه خود را نماینده روسیه و گاهی نماینده فرقه عدالت معرفی میکرد، با چند نفر از اشتراکیون ایرانی که از روسیه وارد شده بودند و عادت و اخلاق ملت را نمیفهمیدند، متینگها داده و اعلامیه انتشار داده و دخالت در کارهای داخلی دولت سویتی ایران نموده، اعتبار دولت را ساقط و زیر پای او را خالی کردند.
قوای نظامی انگلیسیها را تقویت کردند. او حتی من و رفقای خودم را آلت و همراه سرمایهداران نامیده و روزبهروز کارهای انقلاب را خراب کرده حالت ما را درنظر ملت خیلی اسفانگیز نشان میدهد. از تمام نقاط ایران طبقات ملت بر ضد پروپاگاند اشتراکی اعتراض نمودند و اظهار میدارند که هیچ همراهی به انقلاب نخواهند کرد. مخصوصا مردم رشت که چند ماه قبل حاضر بودند که خود را برای رسانیدن به انقلاب به آتش و آب بیاندازند، امروز در تحت نفوذ اقدامات اشخاص فوق عقب گرد کرده و حتی حاضر هستند که دست به طرف ضد انقلابیون دراز کنند.
5- من میدانم که در تمام ممالک آزاد، پروگرامهای هرفرقه سیاسی آزادانه انتشار مییابند، ولی پروگرامی که در ایران پروپاگاند میشود بر ضد تمایلات جمعیت بوده، فقط عاقبت از جلو رفتن انقلاب جلوگیری کرده، فکر ضد انقلاب را تعقیب خواهد کرد.
6- رئیس قشون سرخ پیاده شده در انزلی، رفیق کاژانوف بر طبق دستور تلگرافی رفیق تروتسکی در تحت اختیار دولت ایران واقع شده و بر طبق همان دستور او تبعیت ایران را قبول کرد، برای اینکه بتواند عضویت کمیته انقلابی ایران را دارا باشد. احضار رفیق عضو شعبه سیاسی شرق از ایران خواسته شده و او حرکت به روسیه کرد، هرچند دولت انقلابی ایران بر ضد حرکت وی اعتراضاتی کرده بود. دخالتهای نامشروع در کارهای داخلی جمهوری و نبودن شرایط معین در بین طرفین سبب شدهاند که انقلابیون ایرانی از خود سلب مسئولیت کنند و نمیتوانند با این اوضاع کار کنند. ما قدم اول را برای رسیدن به آزادی برداشتیم ولی خطر دیگری به ما میرسد یعنی اگر ما از دخالت خارجه در کارهای داخلی و خارجی جلوگیری ننمائیم این دلیل میشود که ما به مقصد خودمان یعنی آزادی نخواهیم رسید زیرا به جای دخالتهای یک دولت خارجه که وجود داشت دولت دیگری در کارها دخالت کرده ما در تحت نفوذ خواهیم افتاد. ما حق نداریم افتخارات انقلابی خودمان را که در جنگهای چند ساله تحصیل کردیم محو کرده و به حقوق ملت خیانتکار باشیم. اگرچه این تمایلات اشخاصی هستند که با ناموس انقلابی من بازی میکنند. برای همین، به جهات فوق الذکر، من رشت را ترک کرده و به پناهگاه سابق خود در جنگل رفته و در آنجا منتظر جواب موافق
ص: 215
سؤالهای ذیل خواهم شد:
1- عملی کردن قولهای نمایندگان روسیه سویتی که به ملت آزاد ایران داده شده است. همچنین منع دخالتهای آذربایجان سویتی در کارهای ایران بر طبق مواد یادداشت رفیق چیچرین.
2- شناختن حدود و اختیارات جمهوریت ایران.
3- اگر روسیه سویتی عملیات فرقه اشتراکی را در ایران واجب میدانند، پس لازم است که بر طبق شرایط سیاسی ایران و ممالک مشرق، پروگرام جدیدی معین کرد.
4- دفاع از حیات و ثروت اتباع ایران در حدود آذربایجان سویتی.
5- خواستن رفیق ابوکف از ایران و دو باره مأمور کردن رفیق کاژانوف در ایران و اعزام او که به عنوان متخصص نظامی در اختیار ایران سویتی باشد، زیراکه ایشان همراهی زیاد برای ترقی انقلاب در گیلان کرده است.
بالاخره دقت شما را روی یک مسئله دیگر دعوت کرده و میگویم که ملت ایران از مأمورین دولت شاه تعدیات زیاد دیده و از ایشان بیزار بوده و ممکن است که به زودی تسلط شاه را در این مملکت محو و نابود نمائیم، ولی غیر ممکن است که احساسات ملی ایشان را خفه کنیم.
تاریخ ایران به ما نشان میدهد که چندین مرتبه نفوذ دول خارجه در وطن ما تسلط پیدا کرده، خواستند که احساسات ملی و آزادیپرستی را در ملت ما خفه نمایند، لیکن مساعی آنها عقیم مانده و به مقصد نرسیدهاند. الان که ملت لذت آزادی را برده است، غیر ممکن است که احساسات وی را بتوانند خفه نمایند، برعکس ملت با قوه زیاد به طرف آزادی خود سیر خواهد کرد.
به وسیله این ورقه، من به رؤسای ملت آزاد روسیه رو کرده و به اسم آزادی ملل و مخصوصا ملت ایران انتظار دارم از ظلم و تعدیات دولت تزاری که الی امروز در تحت عنوان امتیازات در مملکت ما ادامه دارد خلاص کرده، دستورات و اظهارات دولت سویتی را عملی بکنید و تمام قراردادهای سابقه را که با دولت تزاری منعقد شده بود، لغو نموده و اعلام بفرمائید.
من و رفقای من اعتماد کامل داریم که ملت آزاد روسیه آزادی خویش را حفظ خواهد کرد و به تمام مللی که آزادی خودشان را میخواهند برای رسانیدن آنها به آزادی و نگهداری آنها همراهی لازمه را خواهد کرد.
لازمست که با قوای متحده بر ضد دشمنان عمومی مشترک بجنگیم و همچنین اشخاصی را که با تاکتیک خودشان جلوگیری از آزادی ایران مینمایند، از کارهای انقلابی دور کنیم.
قبل از رسیدن جواب موافق و حل مسائل فوق، من به رشت مراجعت نخواهم کرد. برای تأمین ارتباط واجب و لازم، من هیئتی مرکب از رفقا میر صالح مظفرزاده و هوشنگ را خدمت شما فرستادم.
کوچک
گائوک و مظفرزاده فعالیت شدیدی را در شوروی آغاز کردند؛ با کلیه مقامات مؤثر تماس گرفتند و نامههای متعددی برای آنان فرستادند ولی به علل مختلف نتوانستند نتیجه مثبتی حاصل نمایند زیرا دولت سوسیالیستی شوروی در آغاز کار خود بود و مشکلات بسیاری را از نظر مسائل داخلی و خارجی در پیشرو داشت بنابراین فرصتی برای توجه و اقدام مؤثر نسبت به مأموریت نمایندگان میرزا کوچک خان باقی نمیماند و از طرف دیگر هیچیک از مسئولین به خود اجازه نمیداد دستور برای قطع تبلیغات کمونیستی صادر نماید.
مسئولین امور شوروی در پاسخ مراجعات مکرر و مکاتبات متعدد هیئت اعزامی وعده کردند برای رسیدگی به مسائل گیلان و کلیه مواردی که میرزا کوچک خان در نامه خود به آنها اشاره کرده یک نفر بازرس اعزام دارند.
بازرس مزبور که الیاوا نام داشت و عضو کمیته اجرائی حزب کمونیست شوروی بود به گیلان عزیمت کرد ولی اقامت گائوک و مظفرزاده در شوروی به علت بیماری گائوک طولانی شد و این دو نفر در موقع ورود بازرس، هنوز به گیلان نرسیده بودند. الیاوا فقط با افراد حزب عدالت و تندروها تماس گرفت و بدینترتیب اعزام بازرس از شوروی نیز برای میرزا ثمری به بار نیاورد.
میرزا کوچک خان همزمان با ارسال نامه برای لنین، نامهای نیز به مدیوانی نوشت. او تلاش میکرد از طریق مذاکره و مکاتبه روسها را به عواقب خطرناک اینگونه تندرویها و خلافکاریها متوجه سازد و آنها را از ادامه اعمالی که موجبات شکست نهضت جنگل و انقلاب ایران را فراهم میکند باز دارد. با این تصور نامهای به مدیوانی[531] نوشت. چون نامههای میرزا به مدیوانی و پاسخ وی از نظر وقایع جنگل دارای اهمیت زیادی است و خواننده با خواندن آنها میتواند قضاوت دقیقتر و صحیحتری در مورد نهضت جنگل داشته باشد متن آنها را عینا در اینجا درج میکنیم:
15 ذیقعده 1338[532]
رفیق محترم مدیوانی چون مایل نیستم که رفقای خود را در مجامع عالم بدنام ببینم از این جهت لازم دانستم پارهای از اقدامات حیرتآورتان را تشریح کرده و ضمنا شما و رفقا را متذکر کنم که این اقدامات در مقابل مدعیان ما و شما انعکاس پیدا خواهد کرد.
پانزده سال است که هریک از ما در انقلابات ایران زحمت کشیدیم. با هجوم قوای نیکلا و قشون انگلیس و قوای دولت ایران مقاومتها و مصادمهها کردیم، مصائب را تحمل نمودیم که تحصیل حریت نمائیم. تمام استظهار ما این بود که احرار دنیا به ما مساعدت کنند. به این جهت ورود شما را در ایران، عاطفه غیبی دانستیم. با آغوش باز شما را پذیرفتیم، نجات خود را از چنگال انگلیسیها و مستبدین ایران به مساعدت شما تصور کردیم. افسوس که تصورات ما نتیجه به عکس داده، هنوز اطراف گیلان را قشون شاهپرست و اشخاص مستبد محاصره و احاطه دارند. هنوز قشون انگلیس از حدود گیلان
ص: 216
خارج نشده. هنوز قضایای عمده حیاتی ما و شما حل نگشته. بااینحال شما در رشت و انزلی به اختلاف بلکه به منازعه شروع نمودید. هیچ انتظار آن را از دشمن نداشتیم، چه رسد شماها که دوست هستید.
دوائر جمهوری را اشغال کردید؛ احرار را توقیف کردید، به سمت ما خصمانه حمله کردید و شلیک نمودید. هیچ معلوم نیست که مقصد شما چیست و با کی طرف هستید. آیا ایران را فقط این عده فرض نمودید؟ آیا دشمن ما و شما را از ایران بیرون کردید؟ آیا ایران را از مستبدین تصفیه نمودید؟ ما ممکن نیست به سمت شما تیر خالی کنیم یا با شما عملیات خصمانه نمائیم. از جوانان کمتجربه ما هم که حس کدورت در آنها شدت کرده جلوگیری میکنیم. اگر این اقدامات شما دوام پیدا کند ناچاریم به هروسیله باشد به تمام احرار و سوسیالیستهای دنیا حالی کنیم که وعدههای شما برخلاف صحت و اقوال شما عاری از صداقت است. به اسم سوسیالیست حرکاتی را درباره ما مرتکب شدید که سزاوار قشون مستبده نیکلا و قشون سرمایهداری انگلیس است. با یک فرقه آزادیطلب نوعپرست یا یک جمعیت انقلابی که مشقتهای پیدرپی چندینساله دیده و هنوز هم محصور دشمنان آزادی است، این نوع معامله میکنند؟ آیا غیر از این یک مسئله ساده که گفتیم فعلا عملیات شما در یک گوشه ایران به جای منفعت مضرت میبخشد و مقصود را عقب میاندازد و باید صبر کرد و به تدریج عقیده را رسوخ داد، عنوان دیگری کردیم؟ دوائر رشت و انزلی را تخلیه کردیم و به شما واگذاشتیم و گفتیم ما گوشهگیری اختیار میکنیم، شما اداره نمائید. آیا اظهار دیگری نمودیم؟ برای این یک حقیقت مختصر بیپیرایه مقتضی بود که عملیات خصمانه کنید؟ رویه قشون نیکلا را در انظار تجدید کنید؟ اهالی زحمتکش را به وحشت بیاندازید؟ نمیتوانیم هیچ دلیلی برای این اقدامات شما تصور کنیم، مگر اینکه بگوئیم جاسوسهای انگلیس به لباس شماها در میان شما داخل شده، اینگونه وقایع را ایجاد نمودند.
در عالم برادری شما را نصیحت میکنیم که این اقدامات بیرویه، شما را در میان دوست و دشمن لکهدار و بدنام کرده و در ایران محل تنفر میشوید.
گرچه بعضی کوتهنظران یا اشخاص مفسد ممکن است همچه جلوه دهند که ما برای حرکات غیر منتظره شما با فشارهائی که وارد میکنید به انگلیسیها یا دولت ایران که دشمنان ما و شما هستند تکیه کرده، با آنها داخل مذاکره بر ضد شما خواهیم شد، هرگز چنین چیزی نخواهد شد. به شما صریحا میگوئیم، هرقدر از شما برخلاف انتظار فشار دیده شود و به ما خصمانه هجوم کنید، حتی اگر از شدت تضییقات ما را مجبور به دفاع هم کنید، با همه این تفصیل محال است به دشمنان شما و ما توجه کنیم یا از آنها کمک بخواهیم. تیرهای شما را از مهربانیهای دشمن بهتر خریداریم، ولی در عالم برادری از شماها تقاضا میکنیم ما را بگذارید در گوشه جنگل راحت بمانیم و مجبورمان نکنید با شماها که برادر ما هستید در حال کدورت باشیم و به تمام دنیا حرکات بیرویه شما را ابلاغ نمائیم. در خاتمه از شما توقع داریم با اهالی مهربانی کرده و آنها را مطمئن نمائید، زیرا اول کار است. کدورت و زحمت، اقدامات شما را در سایر نقاط ایران بینتیجه خواهد گذاشت.
امضای کوچک جنگلی محل مهر کوچک
مدیوانی در پاسخ طی نامه تندی میرزا را متهم به سوءاستفادههای مالی و همکاری با عناصر ضد انقلاب نمود. شکی نیست که نامه مزبور با نظر رفقای ایرانی از جمله احسان الله خان تنظیم و تحریر شده بود. نامه مدیوانی به میرزا کوچک خان بدینقرار است:
18 ذیقعده 1338
جناب میرزا کوچک خان
رقیمه مورخ 15 شهر جاری رسید؛ جوابا تصدیع میدهد:
قبل از پیشآمدهای اخیر که علت بزرگ آن خودتان بودید و شهر را بیسرپرست گذاشته به جنگل رفتید میرزا اسماعیل همشیرهزاده شما مراجعت سیصد نفر فدائی روس و پانصد نفر مجاهد ایرانی را که با وسائل و افزار جنگی به انزلی آورده بودم به بادکوبه تأکید مینمود. در این خصوص به شما نامه نوشتم، متأسفانه جواب نرسید، ناچار به ملاقات میرزا اسماعیل شدم.
مشار الیه دو روز مرا برای جواب نامه و ملاقاتمان معطل کرد که بینهایت اسباب تحیر و تعجب بود. آیا برای پیشرفت انقلاب و خارج نمودن دشمن قواء و لوازم جنگی لازم نیست؟ از این رفتار تعجبآورتان معلوم میشود سرکار در پیشرفت انقلاب و اخراج دشمن قائل به مسامحه هستید بهعلاوه وجوهی که از مردم گرفته شده معلوم نیست کجاها صرف شده است؟ مهماتی که رفقا از روسیه آورده هرجا که خواستهاید حمل نمودهاید! زمام امور را تنها در دست شخص خود گرفته و با هیچیک از رفقای قدیم خود (احسان اللّه و خالو قربان) که در کلیه زحمات با سرکار شریک تضییقات بودهاند مشورت نکرده و آنان را بالاخره از روش و رفتارتان متنفّر ساختهاید که اجبارا از شما دوری جستهاند و شما اطرافیان خود را از عناصر خودپرست و ضد انقلاب جمع نموده نتیجتا با وجود مهیا بودن همه نوع وسایل برای حمله به دشمن دو ماه در رشت نشسته حرکتی ننمودهاید. آنچه مهمات از جانب رفقای روسیه فرستاده شد به جنگل حمل و علیه رفقای انقلابی به کار بردهاید که در نتیجه 5 نفر از دوستانمان مقتول و 15 نفر مجروح گشته و این یک لطمه بزرگی بود که از جانب شما به انقلاب وارد شد که بههیچوجه انتظار دیدنش را نداشتیم! نصیحت شما را درباره اقدامات رفقای ما و راهنمائیهائی که نمودهاید به دقت خواندم. اظهار اینکه عملیات ما را به سمع احرار عالم میرسانید ما نیز به صدای رسا به همان مردان آزادیخواه خواهیم گفت که سابقا شما یکی از انقلابیون ایران بودید لیکن حالا از اقداماتتان چنین معلوم است که از روش قدیم عدول کرده به ضدّ مقاصد انقلاب گام برمیدارید! برای ما اقدامات شما ناگوارتر از تیرهای دشمنان انقلاب است و یک ضربه تأسفآوری است که از یک مجاهد شهیر دیده میشود. از اینکه رفقا و مجاهدین توانستند در نهایت سهولت ادارات را قبضه کنند ثابت شد که اکثرشان مخالف شما بوده و چون زمام امور را در کف داشتهاید چیزی نمیگفتهاند؛ فعلا انقلاب، شما را از خود دور کرده و محال و ممتنع است که اوضاع به شکل سابق برگردد؛ با اینوصف در عالم نوعپرستی به شما نصیحت کرده میگویم چنانچه مایل باشید مجددا در این راه خدماتی کنید حاضرم برای پذیرفتن شما با رفقای خود مذاکره نمایم شاید شما را قبول نمایند به شرطی که در شورای امور با دیگران مساوی باشید و شخصا به امور مداخلهای ننمائید.
ص: 217
میرزا بعد از خواندن نامه مدیوانی احساس کرد که با مأموران روسی در گیلان از جمله مدیوانی و ابوکف به هیچ توافقی نخواهد رسید و مذاکره با آنها بدون حاصل است لذا نامه شدید اللحنی به مدیوانی نوشت و طی آن متذکر شد که دیگر محال است به آنان اطمینان و اعتماد نموده دست همکاری و همراهی به سوی آنها دراز نماید زیرا عقاید و عملیات آنان را از هرزهر قتّالی کشندهتر میداند.
متن نامه دوم میرزا به مدیوانی به قرار ذیل است:
25 ذیقعده 1338
آقای مدیوانی رقیمه تاریخ هفدهم شما واصل شد. مقصود عمده من از جواب مفصل نوشتن این است که رفقای شما کاملا بدانند با انتشار ابلاغیههای فحش و تهمت و نطقها و افترا و هتاکی در مجامع و با اظهارات دروغ و مغلطه نباید دلخوش شوند که میتوان حق را پایمال کرده و به آرزوهای خودسری خودشان که روح سوسیالیستی از اینگونه آرزوهای افراطی رنجیده است برسند و با اینگونه اقدامات گمان کنند میتوانند رشته انقلاب مقدسی را که پانزده سال است ما در ایران با حفظ همه مراتب و ملاحظه جهات صحت آن زحمت کشیدیم در دست بگیرند و آنوقت به اسم همین انقلاب، بازار خودسری و قتل و غارت را رواج داده به لباس سوسیالیستی، ریاست کیف مایشائی کنند. بدون آنکه مکتوب را به دقت بخوانید، در جواب من الفاظ قالب زده نوشتهاید که واقعا حیرتآور است. از شما میپرسم که رفقای شما با همین دعویهای بیپایه و جعل تهمتها میتوانند ایران را برای خود میدان خودسری قرار دهند؟
من بازهم برای آگاه کردن شماها مجددا به شرح مطالبی که هرخواننده منصف با وجدان بدون تأمل تصدیق میکند میپردازم. حکم و حاکم تمام بیانات، با افکار عامه، خاصه احساسات ایرانیان و بالاخص عقل و درایت زمامداران سویت روسیه است که از عملیات رفقای شما بیاطلاعند که سیاست آنها را چگونه عقیم گذاشتهاند.
نمایندگان سویت روسیه به ایران ورود کردند، به این عنوان که به ماها کمک کنند تا انگلیسیهائی را که دشمنان ما و آنها هستند بیرون کنیم و دست خائنین و مستبدین ایران را کوتاه نمائیم و این مساعدت را چنانکه مسبوقید، برحسب قرارداد، منحصر به دو چیز نمودند: یکی آنکه از سویت روسیه به ما اسلحه داده شود و در عوض قیمت بگیرند. دادن اسلحه را قبول کردند لیکن قیمت گرفتن را قبول نکردند. دوم، فرستادن نفرات به قدری که ما تعیین کنیم و بخواهیم. پس از ورود به انزلی و انجام این قرارداد، دو روزی نگذشت که زمزمههای دیگری شروع شد. بعضی به اسم جمعیت عدالت آمدند و با عدم سابقه و اطلاعاتشان از حالت روحیه ایران خواستند رشته انقلاب ایران را در دست بگیرند. معایب این امر را گفتم. با تصدیق همه، از اقدامات پرخطر آنان جلوگیری شد. دو سه روزی گذشت، همان عده به نام جوانان کمونیست با دستور و حمایت ابو کف که اکثر این اختلافات از وجود او ناشی شده، در رشت و انزلی مشغول اقدامات شدند، در صورتیکه با دلایل عقلی و حسی ثابت کرده بودیم که امروزه در ایران هیچگونه مرام مفرطی دارای اثر نخواهد بود. و سهل است ضررها تولید میکند و سیاست سویت روسیه را محو میکند، به دشمن قوت میدهد و مردم را میشوراند، چنانکه ایرانیها را شورانده است و ماها و تمام احرار را به زحمت میاندازد.
باید صبر کرد و به تدریج آمال حقه را رسوخ داد. بااینحال، حرص و خودسری و ریاستطلبی آقای ابو کف، بعضیها را محرک شد که همه این نصایح و حقایق را فراموش کنند. در اول کار به تمام ادارات دخالت کردند و به هردائره بنای حکومت را گذاشته، به شورای انقلاب فرمان غیر قانونی دادند.
به اموال مردم تعرض کردند. قدمهای تند انقلاب را با این حرکات خود سست کردند. به همه مواعظ و نصایح ما پشت پا زدند. در حالتیکه در منجیل و طارم و دیلمان قشون فرستادیم و در همهجا مشغول جنگ بودیم، آنها در رشت و انزلی به تهیه مفسده مشغول و بیاطلاع حکومت، عدهای را که حالا اسم او را کمک به میدان جنگ گذاشتهاند وارد کردند و با همان عده به ما تاختند. من دیدم در رشت بمانم باید با آنها جنگ کنم. طمع ریاست و غارت نمیگذارد آنها حقیقت را درک کنند، ولی معایب جنگ داخلی را میدانستم از این جهت بالضروره از شهر خارج شدم. حکومت نیز بنا به همین نظریه شهر را تخلیه کرد. رفقای شما به این اندازه قانع نشده، متعاقب ما آمده، در پسیخان به عدهای از مجاهدین بیخبر از همهجا حمله کردند. چنانکه در انزلی همین حرکت را کرده، چند نفر را کشته و جمعی را اسیر کردند. عدهای را که در منجیل مشغول جنگ بودند و با رشادت به عقب اردوی دشمن فشار سخت آورده بودند، آنها را مجبور به تسلیم کردند، متفرق نمودند، گرفته و توقیف کردند.
جمعی را که برای ارزاق بلشویکها کار میکردند به عنوان اسیر در شهر گردش دادند. اداره ارزاق را غارت نمودند و عملیات خودشان را وسعت داده، به فومن و صومعهسرا آمدند که اعضاء حکومت و مرا دستگیر کنند و با دستگیری این جمعیت بتوانند صداهای اعتراض و ایرادکنندگان را خفه نمایند. بعد از این اقدامات، در ابلاغیه خود، پسیخان، صومعهسرا و انزلی را فرونت اسم گذاشتند. از شما میپرسم پسیخان، صومعهسرا، انزلی فرونت بود؟
بعد از این، هر قدمی که بردارند همینطور ابلاغیههای پر از رجزهای دروغ منتشر خواهند کرد. من که میدانستم هدف و مقصودشان از تهیه این اقدامات برای این بود که مابین ما جنگ شده و به این دستآویز، حرکات خودشان را صورت صحت بدهند، به همین ملاحظه جا خالی کرده و عقبنشینی کردم که جنگ نشود، وسیله تهمت به دست آنها نداده و آرزوهای جاهلانه آنها از این راه انجام نشود. این قشونی که وارد کردند، از شما سؤال میکنم، برای فرونت منجیل و دیلمان بود یا برای تعقیب ماها در پسیخان و فومن و دستگیری ماها در رشت. مجاهدین در پسیخان وقتیکه بیخبر بودند محصور آتش شلیک شدند و چند نفری از آنها کشته شدند. آنوقت برای حفظ جان به مدافعه مشغول شدند، من در فومن مطلع شده آنها را فرمان عقبنشینی دادم. آیا تقصیر این کار با کی است؟ آیا این خونها بر گردن آنها نیست و میتوان از زیر بار این مسئولیت بزرگ شانه خالی کرد؟
نوشتهاید اسلحه و پول را من برداشتم. اما پول هرچه هست مردم ایران دادهاند. هر ساعتی که حساب خواستند، حاضرم. اگر حساب صحیح داده نشد آنوقت حق ایراد دارند، آنهم آنها باید ایراد کنند، نه رفقای شما. 25000 منات که 5600 تومان پول ایران است و 2700 تومان جواهر که جمعا 8300
ص: 218
تومان میشود، دادند. ما هم برای بانک تخصیص دادیم که هنوز هم باقی است و تصرفاتی در آن نشده.[533]
کتاب گیلان ؛ ج2 ؛ ص218
عوض، از روز اول ورود تا امروز، مخارج تمام قواء اعزامیه شما را عهده کرده، بیست میلیون مال ایرانیها را در بادکوبه بردید. قول شرف دادید رد کنید، محبت آن مال، نگذاشت شما آن را بدهید، در صورتیکه صاحبان آنها برای پیشرفت انقلاب چقدر ممکن بود در آتیه کمک نمایند.
اما اسلحه سویت روسیه، برحسب قرارداد، مقداری است که به ما تسلیم کردند. هروقت محل صرف اسلحه را از من خواستید، توضیح میدهم که چه شد و این پرسشها عجالتا از وظایف رفقای مغرض شما نیست. زیرا حکومت جمهوری به رسمیت باقی است و برای افساد چند نفر خودخواه خودسر از مقام خود ساقط نشده و به آنها حق داده نمیشود که زمام امور حکومت را در دست گرفته و یک مملکت را غارت نمایند و با این ایرادات پر از افسانه خود را مشغول کنند. در سر موقع اگر جماعت توضیح خواست، داده میشود.
در مکتوب خود از دو نفر رفقای ما دلسوزی کردید، ولی تمام رفقای دیگر ما را خودپرست و ضد انقلاب نوشتید. زهی بیانصافی! من آن دو نفر را نمیگویم که چه هستند، چه وقت و برای چه به جنگل آمدند. افکار عامه هویت هرکسی را واضح خواهد کرد، ولی این همراهان و رفقای دیگر من کسانی هستند که تمام ایران شاهد عملیات صحیحه چندین ساله آنها هستند.
نوشتید رفقا و مجاهدین ادارات را تصرف کردند. معلوم شد که بر علیه ما بودند. جوابا مینویسم همان عدهای را که ابو کف و رفقای او بیاطلاع حکومت به اسم فرستادن فرونت وارد کردند، همانها به اتفاق چند نفر مغرض ادارات را تصرف کردند، ولی اسم مجاهدین را بدنام میکنند. آیا این حرکت دلیل خیانت آنها نمیشود. احساسات تمام گیلانیها را نمیبینید تا چه پایه بر ضد مداخلات آنها هستند. اقدامات و غارت را کنار بگذارید تا ببینید مردم از اعمال آنها تا چه پایه تنفر دارند.
از جمله مقاصد رفقای شما این است که به ماها تضییقات شدید وارد کنند تا ما مجبور شده به سمت دشمن برویم. آنوقت هجوم مغرضانه خود را صحیح جلوه دهند. ما هم بنا به عقیده صادقانه خود، خیالات وجدانسوزی آنها را که درباره ما دارند عقیم گذاشته، همه مصائب و زحمت را تحمل میکنیم. در گوشه جنگل بهسر میبریم ولی محال است به دشمن توجه کنیم. ما با رفقای شما جنگ ننموده تا دستآویزی به آنها بدهیم. اینقدر صبر مینمائیم تا خیانت سر از حجاب بیرون آورده، آنها را مفتضح کند و برای ماها در آنوقت، کشف حقیقت بهترین لذتهای دنیا خواهد بود.
به ما ضد انقلاب گفتید و آن کدام باوجدان منصف است که بداند و نگوید که پانزده سال است که من و رفقای من با اسناد افتخارات تاریخی تا امروز مراحلی را در انقلاب طی کردیم که ذکر آن برای اغلب زهره شکاف است. به درستی و راستی، بیهیچ آلایشی، قدمهای مقدس انقلاب را برداشتیم.
انگلیسیها و دولت نیکلائی به من سلطنت، حکومت، امتیازات و ریاست دادند. همه را پشت پا زدم، فقط به توجه عامه، احساسات عامه و مقبولیت عامه که همینها آخر الامر فساد و دروغهای شما را باید واضح کنند. ما با دلایلی که در هرمحکمه از محاکم قانونی و وجدانی دنیا بپذیرند، با شهامت به افکار عامه ثابت میکنیم که نهتنها ایران، بلکه روح انقلاب سوسیالیستی به وجود ماها افتخار میکند و از رفقای شما بیزارند. به نطق فلان حقسوز یا به قلم فلان حقیقتکش یا به دسیسه و اشتباهکاری امثال ابو کف دلگرم نشوید که بتوانند ما را خراب کنند. اگر راست میگویند که مردمان با غرضی نیستند، گوش بدهند به بیانات ما و آنها، تا بفهمند ما چه هستیم و آنها چه هستند.
این اولین دفعه نیست که به ما حسد بردند. این اولین مرحله نیست که حقوق ما را زیر پا گذاشتند. این اولین دفعه نیست که به ما خیانت کردند و ما را از سر انقلاب بازداشتند. چندیننفر، چندیندفعه، این کار را با ما کردند.
بالاخره مغلوب حق شدند، چنانکه رفقای شما هم مغلوب حق میشوند. پس از مغلوبیت تنبیه خواهند شد.
شهر را اشغال کردید، حکومت را مجبور به انزوا کردید، پستخانه و تلگرافخانه را در دست گرفته، راهها را تحت نظارت درآوردید. ما را محصور نگهداشته، برای آنکه حرفهای صحیح ما به گوش کسی نرسد و رفقای شما مقصود بیاساس خود را انجام دهند.
همین عملیات بود که وثوق الدوله و انگلیسیها و یکچندی هم دولت نیکلائی با ما کردند. بالاخره همه نابود شدند. مطمئن باشید حرفهای صحیح ما، ولو بعد از مردن هم باشد، به تمام دنیا خواهد رسید و مردم مظالم شما را خواهند فهمید. در آنهنگام، همان افکار عامه که تا امروز نیکلا را برانداخت، دنیکین و کلچاک را محو کرد، وثوق الدوله و یارانش را ساقط کرد، انگلیسیها را بیرون نمود، فرانسه را بعد از فتح دچار یأس و پریشانی کرد، همان افکار، شما را که حقکشی میکنید به کیفر ناسپاسی و بدعملی خواهد رساند.
رفقای شما گمان میکنند که قوه قاهره مقابل اینهمه مشکلات خواهد ماند. نه، چنین نیست. احساسات عامه همه این مشکلات را رفع کرده. رفقای شما اگر آدمکشی و غارت را «مسلک» میدانند و «کمونیستی» یا «حمایت رنجبری» را اینگونه عملیات میدانند، پس صد سال است که شاهسونها مشغول این عملیاتند، از اینقرار اولین کمونیست آنها خواهند بود.
گمان کردند که اول انقلاب است و مردم به حرفهای قالبزده آنها که هی مسلسل میبافند: «فقرا»، «کاسب»، «رنجبر»، «کمونیست»، «جوانان ایرانی» یا به گفتن «تواریش» خالی، مردم فریب خواهند خورد.
دو سال است عملیات افراطیون را عارف و عامی فهمیده، طشت از بام افتاده، در انبان هرچه بود سرازیر شد. اگر راه روسیه را باز کنند و مردم آزاد باشند، معلوم خواهد شد که افراطیون یعنی امثال ابو کف، برخلاف میل بزرگان و زمامداران شما چه منظره قبیحی در روسیه ایجاد کردهاند. به نام حمایت رنجبر، رنجبران را غارت کردند. جمعی را از گرسنگی کشته، تمام مردم را دچار زحمت کردند. مملکت پهناور روسیه را با افعال جاهلانه افراطی خود ویران نمودند.
هرروز در ایران هم همان عملیات را میخواهند مرتکب شوند، غافل از اینکه سویت روسیه و رؤسای انقلاب آنها و تمام عقلا و مردمان صحیح دنیا از این حرکات متنفر و بالاخره آنها را مورد ملامت تاریخی میدانند.
رفقای شما، دو سه نفر جاهل را با چند نفر از خودشان ضمیمه کرده، اسم آنرا کمیته انقلاب گذاشتند و آن بدبختها را در ضمن اکثریت، مغلوب اراده
ص: 219
خود کرده و آلت نمودند تا خودسریشان را مستحکم نمایند.
ولی بدانند من و رفقای من محال است آلت دست آنها بشویم. من بیشرف میدانم آنکسی را که حقوق حاکمیت و استقلال ملت خود را با دست خود فدای شغل و مقام بیهوده کرده، یک ملتی را اسیر چهار نفر خودخواه افراطی که در افراط خود غیر از ریاست چیز دیگری نمیخواهند قرار دهند. من استقلال ایران را میخواهم. من بقای اعتبار ایران را طالبم. من راحت ایرانی و همه ابناء بشر را بیتفاوت دین و مذهب شایقم.
من بیانات لنین، تروتسکی و براوین و تمام زمامداران عاقل شما را که میگویند هرملتی باید مقدرات خود را عهدهدار شود، عملی کرده و میخواهم مجری کنم. هرکسیکه مداخله در امور داخلی ما کند، ما او را مثل انگلیس و نیکلا و درباریان مرتجع ایران میدانیم. من آلت دست قویتر از شما نشدم، چه برسد به شماها.
ماها به شرافت زیست کردهایم و ذی شرافت انقلاب را طی نمودهایم و به همین عقیده میمیریم.
گمان کردید که من مایلم با شما کار کنم که مینویسید با رفقای خود مشورت نموده، شما را میپذیریم. شماها یقین بدانید ممکن نیست بتوانم با شما کار کنم، زیرا عقاید شما و عملیات شما از زهر قاتل مهلکتر است.
با این وجدانکشی که کردید و به ما نسبت خیانت و سازش با انگلیسیها و دولت مستبده ایران را دادید، محال است به شماها اطمینان و اعتماد حاصل شود.
ما میمانیم و منتظر جریان حوادث میشویم تا حق و حقیقت آشکار شود.
کوچک جنگلی
ارسال نامههای اعتراضآمیز میرزا روسها را از سازش با او و وادار ساختن وی به اجرای سیاستها و تأمین نظراتشان مأیوس ساخت بدینجهت طرح یک کودتا از جانب آنان ریخته شد.
جناح چپ جنگل و کمونیستهای حزب عدالت نیز که از پیوستن افراد به میرزا و اقدامات او نگران شده احساس خطر میکردند به دستور روسها دست به کودتا زدند. کودتا با توقیف عدهای از طرفداران میرزا مانند سرهنگ فتحعلی خان ثقفی فرمانده ژاندارمری ملی، حسن آلیانی، عبد الحسین شفائی و محمد حسن آمن آغاز شد. آنگاه انبار اسلحه در باغ مدیریه رشت به تصرف درآمد. عوامل تندرو مقادیری سلاح از جمله شش توپ را از پسیخان ربوده به رشت حمل نمودند.
پس از رفتن میرزا از رشت و کودتای کمونیستها، افکار عمومی سخت تهییج شد زیرا همه مردم دریافتند که اختلاف اساسی بین میرزا و کودتاچیان مربوط به تبلیغات کمونیستی و ضد مذهبی است. تبلیغات دولت انقلابی در جهت مخالفت با مالکیت و سرمایهداری نیز بیشتر موجب دور شدن مردم از آنها میشد. انتصاب احسان الله خان به یک خانواده بهائی و مطالبی که وی در سخنرانیهای متعدد خود راجع به مزدک عنوان کرده بود مردم را در مخالفت با کودتاگران مصممتر و راسختر میساخت. یکی از علل علاقه مردم به میرزا و جنگلیها وابستگی آنها به اسلام و اتحاد اسلام بود. پیشوای جنگل و طرفداران او عموما از مسلمانان معتقد و مؤمن بودند. جنگلیها در مواقعیکه به صورت گروهی از نقطهای به نقطه دیگر میرفتند یک قاری در جلوی آنها با لحنی خوش قرآن میخواند.[534] مردم با دیدن این منظره که به گروه مجاهدین با ریشهای بلند ابهتی مذهبی میداد صلوات میفرستادند. هرکس دست اتحاد و بیعت به سوی میرزا کوچک خان و جنگلیها دراز میکرد، اساس اتحاد و پیوند خود را میبایست با سوگند به کلام الله مجید مستحکم سازد. ناصر دفتر روائی یکی از آزادیخواهان اهل خلخال که از شاهدان عینی نهضت جنگل بود در خاطرات خود مینویسد: «امیر عشایر و سایر خوانین ایلاتی که همراه او آمده بودند نیز به رسم مألوف به حوزه اتحاد جنگلیها وارد شدند و قرآن را مهر کردند. در کلیه معاهدهای که به این اشخاص میکردند دایر به موافقت هیئت اتحاد اسلام برای خدمت ایران و اسلام بر ضد نفوذ اجانب بود.»[535]
جزوه «تاریخ خیانت لنین به جنبش ایران» در همین زمینه مینویسد:
«چرا مردم ایران به انقلاب روی آوردند؟ نهضت جنگل ادامه حزب اتحاد اسلام بود که بنیانگذار آن سید جمال الدین اسدآبادی، قهرمان مبارزه با استعمار است و میرزا کوچک خان مسلمانی وارسته و انقلابی بود که رسالت تحقق اهداف حزب اتحاد اسلام را به دوش داشت ...»[536]
افرادی که بعد از میرزا در گیلان زمام امور را در دست گرفته بودند در جهت مخالف مرام جنگلیها عمل میکردند، یعنی علیه مصالح ایران و اسلام و در جهت گسترش نفوذ روسها گام برمیداشتند. روحانیون در مساجد حضور نمییافتند و نماز جماعت را در خانههای مردم برپا میکردند. تنفر و دوری مردم از زمامداران جدید گیلان آنها را چنان دچار وحشت ساخت که ناچار شدند در روزنامه ارگان کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران به نام «کامونیست» مطالبی نوشته علاقه خود را به دین اسلام مورد تأکید قرار دهند و شایعه بیدینی خود را توطئهای از جانب انگلیسیها قلمداد نمایند. اینروزنامه در یکی از شمارههای خود نوشت:
«رفقا، اینهمه اظهارات و بیدینیهائی که در این چند روزه به تحریک چند نفر اشخاص خائن و بیشرف نسبت به فرقه کامونیست (بلشویک) ایران در جریان است و میخواهند نیات پاک و مقدسه این فرقه را که فقط عبارت از استقرار آزادی و برابری بوده است با زور تهمتها و افتراهای دروغ و بیحقیقت در لباس جور، ظلم، بلکه مخالفت با اصول شرع انور نبوی در افکار و انظار عامه جلوه دهند، همه از اثر و نتیجه تقلبات و دسیسههای مخفیانه انگلیسیهاست ... برای شورانیدن اهالی بر ضد فرقه کامونیست این شایعه را منتشر نمودند که مسلک کامونیزم مخالف با دین است، معاذ الله، زبان از ذکر و بیان این تهمت بزرگ که شایسته اعمال و افعال مدعیان آن است شرم دارد ...»[537]
ص: 220
دولت احسان الله خان با مشکل مالی نیز روبرو بود زیرا مردم از پرداخت مالیات و اعانه به مأمورین دولت انقلابی خودداری میکردند و حتی به تهدیدهای وحشتناک آنها نیز وقعی نمینهادند.
احسان الله خان و دوستان او و مشاوران روسی آنها به این نتیجه رسیدند که تا مردم از میرزا مأیوس نشوند امید هیچگونه موفقیتی برای آنان وجود ندارد لذا گروه مجهزّی از سربازان روسی را همراه با عدهای از افراد خالو قربان که پرورش یافته جنگل بودند و به وضع راهها آشنائی داشتند جهت نبرد با میرزا و از میان برداشتن او اعزام داشتند.
جنگ بین قوای اعزامی و نیروهای جنگل در کنار رودخانه جمعه بازار آغاز شد و مدت سه روز ادامه یافت. با رسیدن قوای امدادی از رشت جنگلیها تا صومعهسرا عقبنشینی کردند. مهاجمین به تعقیب آنها پرداختند. بار دیگر در حوالی صومعهسرا جنگ بین دو گروه آغاز گردید. این دفعه مهاجمین دچار شکست شده عقب نشستند.
انشعاب جنگل و ایجاد نفاق و دودستگی موجبات ضعف نیروهای انقلابی را فراهم ساخت؛ یأس و ناامیدی بر روح جوانان انقلابی چیره شد و محیط صفا و صمیمیت به کینه و غرض و سوء ظن تبدیل گردید. جوانان گیلان دیگر حاضر نبودند برای نبرد با قوای دولتی و نیروهای انگلیسی به جبهه منجیل بروند و عده قابل توجهی از آنها پس از اطلاع از اختلاف بین سران جنگل جبهه را ترک کرده و به خانههای خود بازگشتند. ترکهای آذربایجانی نیز که اکثریت افراد ارتش سرخ گیلان را تشکیل میدادند غالبا از جبههها فرار میکردند و در جبهههای جنگ نیز کمتر خود را دچار خطر میساختند. در این میان فقط سربازان ارتش سرخ شوروی و کردهای وابسته به خالو قربان با قوای دولت مقابله میکردند.
در نتیجه این ضعف و سستی، قوای دولت به فرماندهی استاروسلسکی افسر روسیه تزاری مأمور خدمت در ارتش ایران هرروز پیروزیهای تازهای کسب میکرد و به پیشروی خود ادامه میداد به طوریکه در اواسط مرداد ماه 1299 به حومه رشت رسید. روز بیست و نهم مرداد به دولت انقلابی و همچنین مشاوران روسی آنها خبر رسید که قوای دولت به دروازههای شهر رشت نزدیک میشود. کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران تصمیم به تخلیه شهر گرفت و از نیمههای شب مسئولان انقلاب و مشاوران روسی آنها و تمام افرادی که با آنان بستگی و ارتباط داشتند شهر را ترک کرده به طرف بندر انزلی و خمام و پیربازار رفتند. صبح که مردم از خواب برخاستند متوجه فرار سران انقلاب شدند و شروع به تعرض کردند. آنها با چوب و چماق و بیل سربازان و مأمورین شوروی و کمونیستهائی را که موفق به فرار نشده بودند مورد حمله قرار داده عدهای از آنها را به قتل رسانیدند.
نویسنده کتاب «سیاست شوروی در ایران» رفتار خشونتآمیز مردم را عکس العمل رفتار کمونیستها در دوران تسلطشان بر گیلان میداند و برای اثبات ادعای خود به نوشتههای دکتر امیل لوسور فرانسوی استناد کرده است.
لوسور که آنزمان در ایران به کار تدریس اشتغال داشته است کتابی به زبان فرانسه تحت عنوان «انگلیسیها در ایران» منتشر ساخته و طی آن به تشریح اعمال انگلیسیها در ایران پرداخته است. وی مینویسد: «روش بلشویکها در
احسان الله خان دوستدار (نفر ایستاده در وسط)، محمود رضا طلوع (نشسته در سمت راست).
این کشور با روش آنان در سایر کشورها تفاوتی ندارد. فهرست اعمال زشت آنها و جنایاتشان خیلی مفصل است. خرابیهائی که به ملت وارد آوردهاند مثلا تنها در شهر رشت از بیست میلیون قران تجاوز میکند. بسیج اجباری از 18 تا 40 سالگی، تقلیل مقدار جیرهبندی سربازان تا دو سیر برنج در روز و حذف سهمیه جیرهبندی از سایر افراد ملت، قتل اسرای جنگی در 19 اوت توسط احسان الله خان و جوانان کمونیستش، محکومیت به مرگ افسران قزاق فوج شمال که موقع هجوم بلشویکها غافلگیر شده بودند و به واسطه مداخله جدی میرزا کوچک خان مستخلص شدند، غارت، حریق، قتل عام، تخریب بازار، تخریب یکی از مساجد، اخاذی از متمولین به زور سرنیزه، سرقت کلیه برنج گیلان و حمل به باکو در اول سپتامبر 1920[538] و حمل محصولات پنبه، غلات، ابریشم، پیله و غیره بندر انزلی و کلیه انبارهای مردم غارت شده بود. بلشویکها عقب سرشان نه اثاثیه خانه، نه آذوقه و نه مال التجاره و نه هیچچیز قیمتی باقی گذاشتند و همهجا را خالی کردند، مثل اینکه اموال و مایحتاج مردم را غنیمت جنگی میدانستند. پناهندگان ایرانی از مقابل آهن و آتش انقلاب فرار میکردند. بعضیها به همدان و بعضی به زنجان و عدهای به تهران رویآور شدند. این اشخاص اجبارا در حدود 500 کیلومتر راه را پیاده طی کردند، در
ص: 221